کلمه جو
صفحه اصلی

weightless


معنی : سبک وزن، دارای وزن مخصوص کم
معانی دیگر : بی وزن، (به ویژه در فضا) آزاد از قوه ی جاذبه ی زمین، شناور در فضا (یا آب)، کم وزن

انگلیسی به فارسی

سبک وزن، کم وزن، دارای وزن مخصوص کم


وزوز، سبک وزن، دارای وزن مخصوص کم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: weightlessly (adv.), weightlessness (n.)
• : تعریف: seemingly without weight, as something under an influence that neutralizes gravity.
متضاد: weighty

- He felt weightless as he leapt off the high diving board.
[ترجمه ترگمان] او در حالی که از روی تخته پرش بلند شده بود احساس سنگینی می کرد
[ترجمه گوگل] او احساس ناخالصی کرد چون او از بالای هیئت مدیره غواصی بالا رفت

• without weight, lacking weight
something that is weightless has or seems to have very little weight or no weight at all.

مترادف و متضاد

سبک وزن (صفت)
light, lightweight, weightless

دارای وزن مخصوص کم (صفت)
weightless

جملات نمونه

1. Bacterial reproduction is accelerated in weightless space.
[ترجمه ترگمان]تکثیر میکروبی در فضای بدون وزن افزایش می یابد
[ترجمه گوگل]بازتولید باکتری در فضای وزنی فشرده شده است

2. Photons have no mass—they are weightless.
[ترجمه ترگمان]آن ها بدون وزن هستند - آن ها وزنی ندارند
[ترجمه گوگل]فوتونها هیچ توده ای ندارند - وزنشان کم است

3. Helen described life in a weightless environment during her period in space.
[ترجمه ترگمان]هلن زندگی را در یک محیط بدون وزن در طول دوره او در فضا توصیف کرد
[ترجمه گوگل]هلن زندگی خود را در فضای نا محسوس در طول دوره خود توصیف کرد

4. Louis, while this weightless element that has lived within it flashes through the skies and views the planet.
[ترجمه ترگمان]در حالی که این عنصر وزنی که درون آن زندگی می کند، در آسمان می درخشد و سیاره را تماشا می کند
[ترجمه گوگل]لوئیس، در حالی که این عنصر بی وزن که در آن زندگی می کند، از آسمان پخش می کند و سیاره را می بیند

5. Feeling weightless and soft, she slid her arms further round him, her fingers pushing into his thick hair.
[ترجمه ترگمان]در حالی که بدنش خیس و نرم شده بود، دست هایش را دور او حلقه کرد و انگشتانش به موهای پرپشت او فشار آورد
[ترجمه گوگل]احساس ناخوشایندی و نرم، اسلحه هایش را به سمت او انداخت و انگشتانش را به موهای ضخیمش فرو برد

6. Suspended in amniotic fluid, the fetus is also weightless.
[ترجمه ترگمان]معلق در مایع آمنیوتیک، جنین نیز وزن دارد
[ترجمه گوگل]جنین در معرض مایع آمنیوتیک نیز وزن دارد

7. Gravity returned, though briefly, to the weightless world of the control deck.
[ترجمه ترگمان]جاذبه هر چند به طور خلاصه به دنیای وزنی عرشه کنترل برگشت
[ترجمه گوگل]گرانش، هر چند به طور خلاصه، به دنیای بی وزن عرشه کنترل بازگشت

8. She felt weightless as they pitched into empty air.
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها وارد هوای تهی می شدند احساس سنگینی می کرد
[ترجمه گوگل]او احساس ناخالصی کرد و به سمت هوای خالی حرکت کرد

9. They come from a weightless environment.
[ترجمه ترگمان]آن ها از یک محیط بدون وزن می آیند
[ترجمه گوگل]آنها از یک محیط بی وزن هستند

10. Astronauts work in weightless conditions.
[ترجمه ترگمان]فضانوردان در شرایط وزنی کار می کنند
[ترجمه گوگل]فضانوردان در شرایط وزنی کار می کنند

11. It gave us, as observers, a curious, weightless sense of detachment.
[ترجمه ترگمان]همه ما را به عنوان ناظر، حس کنجکاوی، وزن مخصوص of، به ما داد
[ترجمه گوگل]ما به عنوان ناظران، یک حس کنجکاو و بی وزن از جدایی به ما داد

12. I felt weightless, light as a ballet dancer.
[ترجمه ترگمان]بی وزن حس کردم، به عنوان یک رقاص باله سبک شدم
[ترجمه گوگل]من به عنوان یک رقاص باله حساسیت داشتم

13. This is how weightless I feel right now.
[ترجمه ترگمان] الان چه حسی دارم
[ترجمه گوگل]این چقدر وزن است که من در حال حاضر احساس می کنم

14. Our weightless feet beat perfect time through city streets and wooded ravines.
[ترجمه ترگمان]پاهای بی وزن ما زمان عالی را از میان خیابان های شهر و دره های کوچک پر کرده بود
[ترجمه گوگل]پایه های وزنی ما زمان های بی شماری را از طریق خیابان های شهر و حوضچه های درختان بریده اند

پیشنهاد کاربران

احساس بی وزنی ( در فضا یا در آسمان )


weightless ( فیزیک )
واژه مصوب: بی‏وزن
تعریف: ویژگی جسمی که در شرایط بی‏وزنی ‏باشد


کلمات دیگر: