کلمه جو
صفحه اصلی

wed


معنی : گرفتن، عروسی کردن با، بحباله نکاح در اوردن
معانی دیگر : عروسی کردن، ازدواج کردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، مراسم ازدواج را اجرا کردن، به حباله ی نکاح در آوردن، وابسته کردن، پیوستن، تلفیق کردن، مخفف: چهارشنبه، بزنی یاشوهری گرفتن، عروسی کردن با، بحباله نکاح در آوردن، (بزنی یاشوهری) گرفتن

انگلیسی به فارسی

عروسی کردن با، بحباله نکاح در آوردن، (بزنی یاشوهری) گرفتن


دوشنبه، عروسی کردن با، بحباله نکاح در اوردن، گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

ادغام ( contraction )
• : تعریف: contracted form of "we had". ; contracted form of "we would".
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: weds, wedding, wed, wedded
(1) تعریف: to take as a spouse in a formal ceremony; marry.
مترادف: espouse, marry
متضاد: divorce

(2) تعریف: to join (a couple) in marriage.
مترادف: marry, unite
متضاد: divorce
مشابه: bind, join

(3) تعریف: to bind in firm commitment; unite.
مترادف: marry, unite
مشابه: attach, bind, bond, commit, dedicate, fuse, join, mate, merge, pledge, splice, yoke
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to take a spouse; marry.
مترادف: marry, mate
متضاد: divorce
مشابه: couple, pair

(2) تعریف: to blend; unite.
مترادف: blend, unite
مشابه: bond, combine, couple, fuse, join, merge, mingle
اسم و ( noun, abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "Wednesday," the fourth day of the week, occurring between Tuesday and Thursday.

• marry; marry off (daughter, etc.); join, unite, blend, combine; devote oneself to; be combined
when a man and woman wed, they get married; an old-fashioned word.
wed. is a written abbreviation for `wednesday'.
fourth day of the week

مترادف و متضاد

گرفتن (فعل)
snatch, grab, cease, take, receive, obtain, hold, assume, engage, capture, pickup, catch, kindle, gripe, nail, educe, detract, devest, enkindle, obturate, wed

عروسی کردن با (فعل)
wed

بحباله نکاح در اوردن (فعل)
wed

marry


Synonyms: become husband and wife, be married, couple, espouse, get hitched, get married, join, lead to the altar, make one, receive in marriage, say I do, take in marriage, tie, tie the knot, unite


Antonyms: divorce


join, unite


Synonyms: ally, associate, blend, coalesce, cojoin, combine, commingle, connect, couple, dedicate, fuse, interweave, link, marry, merge, relate, unify, yoke


Antonyms: divide, separate


جملات نمونه

1. he wished to wed zynat and bed her
او آرزو می کرد با زینت عروسی کند و با او هم بستر شود.

2. Better be half hanged than ill wed.
[ترجمه ترگمان]بهتر است بیش از آن که من ازدواج کنم، به دار آویخته شود
[ترجمه گوگل]بهتر نیمی از زندگیتان را از دست داده اید

3. The couple eventually wed after an eighteen year engagement.
[ترجمه ترگمان]زوجی که سرانجام بعد از هیجده سال نامزدی ازدواج کردند
[ترجمه گوگل]این زن و شوهر در نهایت پس از هجده سال درگیر شدن

4. Well fed, wed bred.
[ترجمه ترگمان]خوب، تغذیه کرده بودیم
[ترجمه گوگل]خوب تغذیه، متولد شده

5. She will wed her daughter to a rich man.
[ترجمه ترگمان]با دخترش به یک مرد ثروتمند ازدواج خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او دخترش را به یک مرد ثروتمند می برد

6. In 1952 she wed film director Roger Vadim.
[ترجمه ترگمان]او در سال ۱۹۵۲ به همراه راجر وادیم، کارگردان فیلم، ازدواج کرد
[ترجمه گوگل]او در سال 1952 کارگردان راجر وادیم می گیرد

7. Early wed, early dead.
[ترجمه ترگمان]اوایل ازدواج، صبح زود
[ترجمه گوگل]در اوایل ماه دسامبر، در اوایل مرده

8. The couple eventually wed after three year engagement.
[ترجمه ترگمان]زوجی که سرانجام بعد از سه سال نامزدی ازدواج کردند
[ترجمه گوگل]این زوج در نهایت پس از سه سال درگیر شدند

9. With this ring I thee wed.
[ترجمه ترگمان]با این حلقه ازدواج کردم
[ترجمه گوگل]با این حلقه من تو را ملاقات کردم

10. The couple plan to wed next summer.
[ترجمه ترگمان] یه نقشه جدید برای تابستون بعد داشتیم
[ترجمه گوگل]طرح چند ساله برای تعطیلات تابستان آینده

11. The couple wed late at night in front of just nine guests.
[ترجمه ترگمان]زوجی که شب ها در مقابل نه تا مهمان دیر می کردند
[ترجمه گوگل]این زن و شوهر بعد از ظهر شب در مقابل نه مهمان ملاقات کردند

12. Why did you wed your beautiful daughter to that old man?
[ترجمه ترگمان]چرا دختر زیبای خود را به این پیرمرد گفتی؟
[ترجمه گوگل]چرا دختر زیبا خود را به آن پیر مرد متصل کردید؟

13. He will wed that waitress next month.
[ترجمه ترگمان]اون ماه آینده اون پیشخدمت رو بهش می گه
[ترجمه گوگل]او ماه اوت پیشخدمت می برد

14. Rock star to wed top model .
[ترجمه ترگمان]ستاره راک با مدل برتر ازدواج می کند
[ترجمه گوگل]ستاره راک به همراه مدل برتر

15. Isabelia was satisfied, and the royal couple were wed in October.
[ترجمه ترگمان]Isabelia قانع شد و دو زوج سلطنتی در ماه اکتبر به عقد هم درآمدند
[ترجمه گوگل]Isabelia راضی بود، و زن و شوهر سلطنتی در ماه اکتبر متاهل بودند

Mahmood wedded his neighbor's daughter.

محمود دختر همسایه‌اش را گرفت.


He was wedded on July 12.

روز دوازدهم جولای عروسی کرد.


The priest who wedded them is old.

کشیشی که آنها را زن و شوهر کرد پیر است.


a project that weds science and art

طرحی که علم و هنر را تلفیق می‌کند


پیشنهاد کاربران

عروسی، شادی کردن، وصلت کردن با

عروسی وصلت ، ازدواج ،


کلمات دیگر: