weighty

معنی : موثر، مهم، سنگین، وزین، پربار، با نفوذ

معانی دیگر : پر وزن، ثمین، طاقت فرسا، کمرشکن، رنج آور، مهند، پراهمیت، سنجیده

انگلیسی به فارسی

سنگین، وزین، موثر، سنجیده، با نفوذ، پربار

مهم است، سنگین، پربار، وزین، موثر، با نفوذ، مهم

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

حالات: weightier, weightiest
مشتقات: weightily (adv.), weightiness (n.)

• (1) تعریف: heavy.
• مترادف: heavy, hefty, ponderous
• متضاد: light, weightless
• مشابه: ample, big, massive

- These are weighty coins.

[ترجمه ترگمان] این سکه ها با ارزشی هستند
[ترجمه گوگل] این سکه های مهم هستند

• (2) تعریف: troublesome; oppressive.
• مترادف: onerous, troublesome
• مشابه: bothersome, burdensome, thorny, vexatious, worrisome

- Caring for her aunt had become a weighty burden.

[ترجمه ترگمان] اهمیت دادن به عمه اش، بار سنگینی بود
[ترجمه گوگل] مراقبت از عمه او بار سنگین بود

• (3) تعریف: having important or serious consequences.
• مترادف: grave, important, serious
• متضاد: trivial, unimportant
• مشابه: big, consequential, critical, great, heavy, imperative, momentous

- weighty matters

[ترجمه ترگمان] مهم است
[ترجمه گوگل] مسائل مهم

• (4) تعریف: authoritative; influential.
• مترادف: authoritative, influential
• متضاد: weak
• مشابه: persuasive, potent

- a weighty opinion

[ترجمه ترگمان] عقیده ای بسیار سنگین داشت،
[ترجمه گوگل] یک نظر مهم

• heavy, grave, serious; oppressive, burdensome; carrying a lot of weight; very significant, highly influential
weighty matters are serious or important.

مترادف و متضاد

موثر (صفت)

operational, valid, drastic, effective, live, operative, striking, impressive, affective, efficient, efficacious, effectual, sensational, pivotal, forcible, weighty, pithy, forceful, fruity, operant

مهم (صفت)

serious, main, principal, great, important, significant, earnest, all-important, fateful, substantial, grave, weighty, consequential, considerable, momentous, earthshaking, epochal, newsworthy, overriding, significative

سنگین (صفت)

hard, serious, earnest, sober, laden, heavy, ponderous, burdensome, onerous, lumpish, lumpy, grave, hefty, weighty, cumbersome, loggy, logy, demure, unwieldy, saturnine, stodgy, weighted

وزین (صفت)

heavy, ponderous, massy, weighty

پربار (صفت)

proliferous, plenteous, loaded, weighty, productive, overloaded

با نفوذ (صفت)

weighty

heavy

Synonyms: burdensome, cumbersome, cumbrous, dense, fat, fleshy, hefty, massive, obese, overweight, ponderous, porcine, portly, stout

Antonyms: light, small, thin, unsubstantial

serious, important

Synonyms: big, big deal, consequential, considerable, critical, crucial, earnest, forcible, grave, heavy, heavyweight, life and death, material, meaningful, momentous, no-nonsense, portentous, sedate, severe, significant, sober, solemn, somber, staid, substantial, underlined

Antonyms: inconsequential, trivial, unimportant, unsubstantial

troublesome, difficult

Synonyms: backbreaking, burdensome, crushing, demanding, exacting, exigent, grievous, onerous, oppressive, superincumbent, taxing, tough, worrisome, worrying

Antonyms: easy, facile, solvable

جملات نمونه

weighty military decision

تصمیمات مهم نظامی

1. weighty military decision

تصمیمات مهم نظامی

2. weighty responsibilities

مسئولیت های کمرشکن

3. a weighty load

بار سنگین

4. Surely such weighty matters merit a higher level of debate?

[ترجمه ترگمان]مطمئنا این موضوعات مهم یک سطح بالاتری از بحث است؟
[ترجمه گوگل]مطمئنا چنین مسائلی حائز اهمیت است که سطح بالاتری از بحث را داشته باشد؟

5. Simon lifted a weighty volume from the shelf.

[ترجمه ترگمان]سیمون یک حجم سنگین از قفسه برداشت
[ترجمه گوگل]سیمون حجم زیادی از قفسه را برداشت

6. She's written several weighty tomes on the subject.

[ترجمه ترگمان]در این مورد چندین جلد سخت را نوشته است
[ترجمه گوگل]او چندین وزن مهم در این زمینه نوشته است

7. She didn't feel like discussing weighty matters over dinner.

[ترجمه ترگمان]علاقه ای به بحث درباره موضوعات مهمی در سر شام نداشت
[ترجمه گوگل]او مانند بحث در مورد مسائل مهم در طول شام احساس نمی کرد

8. The question of his innocence is a weighty matter for this court.

[ترجمه ترگمان]مساله بی گناهی او برای این دادگاه مساله مهمی است
[ترجمه گوگل]سوال بی گناهی او، موضوع مهمی برای این دادگاه است

9. Marks appear weighty and assertive if driven on to the canvas with a painting knife.

[ترجمه ترگمان]مارکس اگر با یک چاقوی نقاشی به بوم وارد شود، سنگین و بااعتماد به نظر جلوه می کند
[ترجمه گوگل]اگر با یک چاقوی نقاشی به سمت بوم رانده شود، علامت ها به نظر می رسد وزن و قاطعانه باشد

10. Remember that books are weighty things.

[ترجمه ترگمان]به خاطر داشته باش که این کتاب ها چیزهای مهمی هستند
[ترجمه گوگل]به یاد داشته باشید که کتاب چیزهای جالب است

11. The place is electric with drama, with something weighty, weighted down more by the pressure of the storm.

[ترجمه ترگمان]این محل مملو از درام است و چیزی سنگین و سنگین در فشار طوفان سنگینی می کند
[ترجمه گوگل]محل الکتریکی با درام است، با چیزی سنگین، با فشار بیشتر طوفان، بیشتر وزن می شود

12. Reading a terse or weighty document will inhibit, rather than encourage, word flow.

[ترجمه ترگمان]خواندن یک سند مختصر و یا weighty، به جای تشویق و تشویق جریان، مهار خواهد شد
[ترجمه گوگل]خواندن یک سند متناقض یا مهم، به جای تشویق، جریان کلمه را مهار می کند

13. Weighty matters of economics and foreign policy appeared to be at stake as were the integrity and independence of public television.

[ترجمه ترگمان]موضوعات مربوط به مسائل اقتصادی و سیاست خارجی به نظر می رسد که در معرض خطر و استقلال تلویزیون عمومی قرار دارند
[ترجمه گوگل]مسائل مهم اقتصاد و سیاست خارجی به عنوان یکپارچگی و استقلال تلویزیون عمومی مورد توجه قرار گرفت

14. To all these and other equally weighty questions, I had no obvious answers yet.

[ترجمه ترگمان]در نظر همه این مسائل دردناک، من هنوز جواب های واضحی نداشتم
[ترجمه گوگل]برای تمام این و دیگر پرسش های مساوی وزن، من هیچ پاسخ واضحی نداشتم

15. The theological concepts contained in these phrases are weighty ones indeed and have been the subject of fervent discussion for centuries.

[ترجمه ترگمان]مفاهیم دینی موجود در این عبارات weighty و در واقع موضوع بحث های پرشوری بوده اند
[ترجمه گوگل]مفاهیم الهیاتی که در این عبارات حاوی این عبارات هستند، حقیقتا حایز اهمیت هستند و برای قرن ها موضوع بحث و جدل بوده اند

a weighty load

بار سنگین

weighty responsibilities

مسئولیت‌های کمرشکن

پیشنهاد کاربران

اساسی

مفصل
مثلا
weighty assessment = ارزیابی مفصل
همه جانبه هم بد نیست
ارزیابی پربار ، مفصل، همه جانبه

کلمات دیگر: