کلمه جو
صفحه اصلی

construct


معنی : ایجاد کردن، ساختن، بناء کردن، ساختمان کردن
معانی دیگر : بنا کردن، احداث کردن، (هندسه) رسم کردن، ساختمان، ساختار، سازه، کدواده، نظریه، همسازه، مفهوم، ابداع کردن، تدوین کردن، انشا کردن

انگلیسی به فارسی

ساختن، ساخت


ساختن، بنا کردن، ایجاد کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: constructs, constructing, constructed
• : تعریف: to put together by assembling component parts; build.
مترادف: assemble, build, erect, fabricate, make
متضاد: demolish, tear down
مشابه: create, fashion, form, frame, manufacture, raise, rear

- The new library will be constructed on the site of the old one.
[ترجمه ترگمان] کتابخانه جدید در محل یک کتابخانه قدیمی ساخته خواهد شد
[ترجمه گوگل] این کتابخانه جدید در سایت قدیمی ساخته خواهد شد
- The students constructed models of various molecules.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان مدل هایی از مولکول های مختلف ساختند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان مدل های مختلف مولکول ها را ساختند
اسم ( noun )
مشتقات: constructible (adj.), constructor (constructer) (n.)
• : تعریف: an idea or concept that is made from other, simpler ideas or concepts.
مترادف: concept
مشابه: idea, image, model

- "Working memory" is one of the constructs of cognitive psychology.
[ترجمه ترگمان] \"حافظه کاری\" یکی از ساختارهای روان شناسی شناختی است
[ترجمه گوگل] 'حافظه کاری' یکی از ساختارهای روانشناسی شناختی است

• pattern; concept
build, assemble, put together
if you construct something, you build, make, or create it.
a construct is a complex idea; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ساختن
[ریاضیات] ایجاد کردن، ساختن، ساخته شدنی، ساخت پذیر

مترادف و متضاد

ایجاد کردن (فعل)
make, cause, hatch, produce, beget, create, construct, develop, engender, put out

ساختن (فعل)
make, craft, establish, forge, fake, form, found, produce, create, construct, prepare, model, build, manufacture, fashion, invent, compose, falsify, fabricate

بناء کردن (فعل)
ground, mason, construct, build, erect, put up, upbuild

ساختمان کردن (فعل)
found, construct, build, erect

assemble, build


Synonyms: build up, cobble up, compose, compound, constitute, cook up, create, design, dream up, elevate, engineer, envision, erect, establish, fabricate, fashion, forge, form, formulate, found, frame, fudge together, hammer out, hoke up, imagine, invent, make, manufacture, organize, prefab, produce, put out, put together, put up, raise, rear, set up, shape, throw together, throw up, trump up, uprear, whip up


Antonyms: annihilate, break, demolish, destroy, dismantle, raze, ruin


جملات نمونه

to construct a house

خانه ساختن


to construct a regular octagon

رسم کردن یک هشت ضلعی منظم


this unit is a huge construct of wheels, chains, and wiring

این دستگاه ساختار عظیمی است از چرخ و زنجیر و سیم کشی


a logical construct

هم‌سازه‌ی منطقی


1. to construct a house
خانه ساختن

2. to construct a motor
موتور ساختن

3. to construct a regular octagon
رسم کردن یک هشت ضلعی منظم

4. a logical construct
همسازه ی منطقی

5. this unit is a huge construct of wheels, chains, and wiring
این دستگاه ساختار عظیمی است از چرخ و زنجیر و سیم کشی

6. a perfect circle is an ideal impossible to construct
یک دایره ی کامل انگاره ای است که درست کردن آن غیر ممکن می باشد.

7. a tax of forty pounds per poll to construct the church
چهل پوند مالیات سرانه برای ساختن کلیسا

8. There are plans to construct a new road bridge across the river.
[ترجمه ترگمان]برنامه هایی برای ساخت پل جدید جاده ای در طول رودخانه وجود دارد
[ترجمه گوگل]طرح هایی برای ساخت پل جدید جاده ای در سرتاسر رودخانه وجود دارد

9. To acquire the habit of reading is to construct for yourself a refuge from almost all the miseries of life. W. Somerset Maugham
[ترجمه ترگمان]برای این که عادت به خواندن به دست آید، برای خود پناهگاهی از تقریبا همه بدبختی های زندگی است دبلیو سامرست Maugham
[ترجمه گوگل]به دست آوردن عادت خواندن این است که برای خودتان پناه بگیرید از تقریبا تمام بدبختی های زندگی W Somerset Maugham

10. Let's construct a square on this line.
[ترجمه ترگمان]بیا یه چیزی تو این صف درست کنیم
[ترجمه گوگل]بگذارید یک مربع روی این خط ایجاد کنیم

11. Police officers are trying to construct the timescale of events leading up to the murder.
[ترجمه ترگمان]افسران پلیس در حال تلاش برای ساخت زمان بندی رویداده ای منتهی به این قتل هستند
[ترجمه گوگل]افسران پلیس در حال تلاش برای ایجاد زمان وقوع رویدادهای ناشی از قتل هستند

12. Now they can construct tunnel systems without hindrance.
[ترجمه ترگمان]اکنون آن ها می توانند سیستم های تونل را بدون مانع ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر آنها می توانند سیستم های تونلی را بدون مانع بسازند

13. It is proverbially easier to destroy than to construct.
[ترجمه ترگمان]تخریب آسان تر از ساخت آن است
[ترجمه گوگل]به راحتی قابل تخریب است تا ساخت

14. You must learn how to construct a logical argument.
[ترجمه ترگمان]شما باید یاد بگیرید که چطور یک استدلال منطقی بسازید
[ترجمه گوگل]شما باید یاد بگیرید چگونه یک استدلال منطقی ایجاد کنید

15. Tutors can construct tests appropriate to individual students' needs.
[ترجمه ترگمان]Tutors می توانند تست های مناسب برای نیازهای دانش آموزان را بسازند
[ترجمه گوگل]آموزگاران می توانند آزمون هایی را که نیاز به نیازهای دانش آموزان را دارند مناسب سازند

16. Construct a square with sides of 5cm.
[ترجمه ترگمان]یک مربع با اضلاع ۵ سانتی متر بسازید
[ترجمه گوگل]یک مربع با ابعاد 5 سانتی متر را بسازید

17. Any attempt to construct an ideal society is foredoomed to failure.
[ترجمه ترگمان]هر گونه تلاش برای ساخت یک جامعه آرمانی به شکست منتهی می شود
[ترجمه گوگل]هر گونه تلاش برای ساختن یک جامعه ایدهآل به شکلی پیش میرود

18. There they construct a small royal cell.
[ترجمه ترگمان]آنجا یک سلول کوچک سلطنتی را می سازند
[ترجمه گوگل]در آنجا آنها یک سلول کوچک سلطنتی ایجاد می کنند

to construct a motor

موتور ساختن


دانشنامه عمومی

ساخت، ساختن، ایجاد کردن، بنا کردن.


پیشنهاد کاربران

ساختن

سازه
در روانشناسی و علم آمار به عناون "سازه" ترجمه می شود. یعنی متغیری که ابعاد مختلفی دارد. مثلا فرسودگی یک سازه است که سه بعد خستگی روانی، شخصیت زدایی و کاش توان روانی و جسمی؛ دارد.

شکل گرفتن


برساخت
این واژه در علوم اجتماعی به معنی �برساخت� است.

در حالت فعل : شکل دهی یا دستیابی از طریق جمع آوری یا ترکیب ، ساختن
( ریاضیات ) : رسم ( یک شکل هندسی ) که یک سری الزامات مورد نیاز را برآورده میکند


تعبیر
Constructs
تعابیر

چیزی که راه حل های گوناگونی برای اندازه گیری اش وجود دارد مانند: خوشحالی ، خارش و. .
ضمنا Operational Definitions هم روش مقرر شده برای اندازه گیری construct ها می باشد. :
مثلا: Construct = استرس
Operational Definitions = سطح کورتیزول ( روش مقرر شده برای اندازه گیری استرس )


تهیه کردن، فراهم آوردن، ارائه نمودن

جاده احداث کردن ، ، در گرامر جمله ساختن ، ایده و نظریه ایجاد کردن ( انشا کردن )

برساختن

construct ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: سازه 2
تعریف: فکر یا مفهوم پیچیده ای که از ترکیب افکار ساده تر شکل می گیرد


کلمات دیگر: