کلمه جو
صفحه اصلی

routine


معنی : روال، جریان عادی، امر عادی، کار عادی، عادت جاری، روزمره
معانی دیگر : کار (یا فعالیت یا روش و غیره) روزانه، کار همیشگی، روال همیشگی، برنامه ی روزمره، روزمرگی، عادی، همیشگی، روالی، هماره، معمولی، راهواره، رویه، (نمایش) برنامه ی کوتاه، (رقص) ترتیب گام برداری، گام روال

انگلیسی به فارسی

روزمره، کار عادی، جریان عادی، عادت جاری


روال، امر عادی


معمولی، روال، جریان عادی، امر عادی، کار عادی، عادت جاری، روزمره


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: standard or customary procedure or course of action.
مشابه: groove, habit, order, practice, procedure, swing, usual

- His habits interfered with the daily routine of the business.
[ترجمه ترگمان] عادات او در زندگی روزمره ما دخالت داشت
[ترجمه گوگل] عادت های او با روال روزانه کسب و کار تداخل می کند

(2) تعریف: an unvarying procedure or activity, often carried out without thought or interest.
مترادف: rote
مشابه: groove, habit, humdrum, practice

- workers who dislike routine
[ترجمه ترگمان] کارگرانی که از روتین خود بدشان می آید
[ترجمه گوگل] کارگران که دوست معمولی دارند

(3) تعریف: a set of electronic instructions for a series of computer operations, or the operations carried out under such instructions.
مشابه: rut

(4) تعریف: a set piece that is often or regularly performed by an entertainer such as a nightclub comedian.
مترادف: act
مشابه: sketch

(5) تعریف: a specific type of activity or behavior.
مترادف: number

- She does this not-guilty routine when someone criticizes her.
[ترجمه ترگمان] اون این کار رو انجام نمیده وقتی کسی اونو استخدام می کنه
[ترجمه گوگل] او زمانی که کسی او را مورد انتقاد قرار می دهد این رویه غیر مجاز است
صفت ( adjective )
مشتقات: routinely (adv.)
(1) تعریف: in accordance with customary or standard procedure.
مترادف: customary, regular, standard
مشابه: accepted, accustomed, average, conventional, everyday, habitual, normal, ordinary, stock, typical, usual

- routine precautions against fire
[ترجمه ترگمان] اقدامات احتیاطی روتین علیه آتش
[ترجمه گوگل] احتیاط های معمول در برابر آتش

(2) تعریف: in the nature of routine; unvarying or ordinary; requiring little thought.
مترادف: commonplace, everyday, humdrum, ordinary, regular, typical, usual, workaday
مشابه: accustomed, average, habitual, monotonous, mundane, normal, plain, quotidian

• commonplace activity, everyday task; habit, custom, practice; procedure that is always the same; part of a computer program containing instructions for a particular task (computers)
commonplace, ordinary, usual; customary, habitual
routine activities are done regularly as a normal part of your job, rather than for a special reason.
a routine is the set of things that is usually done in a particular way, so that tasks can be organized more efficiently or productively.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] تکراری
[کامپیوتر] امر عادی ؛ روال
[برق و الکترونیک] روال مجموعه ای از دستورالعملهای منظم شده به ترتیب مناسب باری انجام عملیات مطلوب در کامپیوتر، مانند حل کردن یک مسئله ریاضی .
[زمین شناسی] روال - توالی از دستورهای رایانه ای برای بدست آوردن یک عمل تعریف شده یا محدود. مثلاً زیرگروهی از یک برنامه رایانه ای.

مترادف و متضاد

روال (اسم)
routine, rubric, zeitgeist

جریان عادی (اسم)
routine

امر عادی (اسم)
routine

کار عادی (اسم)
routine

عادت جاری (اسم)
routine

روزمره (صفت)
quotidian, routine

habitual


Synonyms: accepted, accustomed, chronic, conventional, customary, everyday, familiar, general, methodical, normal, ordinary, periodic, plain, quotidian, regular, seasonal, standard, typical, unremarkable, usual, wonted, workaday


Antonyms: breaking, different, original, untraditional, unusual


habitual activity


Synonyms: act, beaten path, bit, channels, custom, cycle, daily grind, drill, formula, grind, groove, habit, line, method, order, pace, pattern, piece, practice, procedure, program, rat race, rote, round, rut, schtick, spiel, system, tack, technique, treadmill, usage, way, wont


Antonyms: break, excitement, unusual


جملات نمونه

a routine eye examination

معاینه‌ی عادی چشم


routine office work

کارهای روزمره‌ی اداره


1. routine office work
کارهای روزمره ی اداره

2. a routine eye examination
یک معاینه ی عادی چشم

3. interface routine
(کامپیوتر) روال هم کنشگر

4. my everyday routine
کارهای روزانه ی من

5. she dislikes routine
او از روزمرگی بدش می آید.

6. to establish a routine
جریان عادی (روال) برقرار کردن

7. The players had to change their daily routine and lifestyle.
[ترجمه ترگمان]بازیکنان مجبور بودند روتین روزمره و سبک زندگی خود را تغییر دهند
[ترجمه گوگل]بازیکنان مجبور بودند روال روزانه و شیوه زندگی خود را تغییر دهند

8. Routine maintenance of the garden consists of keeping weeds under control.
[ترجمه ترگمان]تعمیر و نگهداری روتین این باغ شامل نگهداری علف های هرز تحت کنترل است
[ترجمه گوگل]نگهداری منظم باغ شامل نگهداری علف های هرز تحت کنترل است

9. His routine work is to rub the coal through a sieve.
[ترجمه ترگمان]کار روتین او این است که زغال سنگ را از طریق غربال rub
[ترجمه گوگل]کار معمول او این است که زغال سنگ را از طریق یک غربال بریزید

10. You will need to have a routine biannual examination.
[ترجمه ترگمان] تو باید یه آزمایش معمول رو تکرار کنی
[ترجمه گوگل]شما باید یک معاینه دو سالانه معمول داشته باشید

11. The security men changed their usual routine and collected the money at a different time.
[ترجمه ترگمان]افراد امنیتی روال معمول خود را تغییر دادند و پول را در زمان دیگری جمع کردند
[ترجمه گوگل]مردان امنیتی روال معمول خود را تغییر دادند و پول را در زمان دیگری جمع آوری کردند

12. There was little deviation from his usual routine.
[ترجمه ترگمان]هیچ انحراف از روال معمول او وجود نداشت
[ترجمه گوگل]انحراف کمی از روال معمول او وجود داشت

13. Will you go to the routine meeting instead of me?
[ترجمه ترگمان]به جای من به جلسه routine میری؟
[ترجمه گوگل]آیا به جای من به ملاقات معمولی بروید؟

14. A routine scan revealed abnormalities in the fetus.
[ترجمه ترگمان]یک اسکن معمولی، ناهنجاری هایی را در جنین نشان داد
[ترجمه گوگل]یک اسکن معمولی اختلالات در جنین را نشان داد

15. The problem was discovered during routine monitoring.
[ترجمه ترگمان]این مشکل در حین نظارت روتین به دست آمد
[ترجمه گوگل]مشکل در نظارت روزمره کشف شد

16. John's departure had upset their daily routine .
[ترجمه ترگمان]رفتن جان باعث ناراحتی روزمره آن ها شده بود
[ترجمه گوگل]عزیمت جان از روال روزانه خود ناراحت بود

17. I abhor the dull routine of existence.
[ترجمه ترگمان]از روال یکنواختی زندگی بیزارم
[ترجمه گوگل]من روح خسته از وجود را لعنت می کند

18. I've got a lot of routine paperwork to get through.
[ترجمه ترگمان]کاره ای اداری زیادی دارم که باید انجام بدم
[ترجمه گوگل]من تا به حال تعداد زیادی از پرونده های معمول را برای رسیدن به از طریق

According to her daily routine, she woke up at seven.

طبق روال همیشگی ساعت 7 از خواب بیدار شد.


to establish a routine

جریان عادی (روال) برقرار کردن


She dislikes routine.

او از روزمرگی بدش می‌آید.


پیشنهاد کاربران

روال، همیشگی

عادت

هر روزه

[کار، برنامه، روال، روند]
یکنواخت

روزمر. کار هر روز

کار های روزمره

صفت. متناوب

روزمره

روزمره، معمولی، عادی

متداول

1. Every morning, regardless of season, Albert had taken his routine skinny - dip in the lake.
هر روز صبح ، فارغ از فصل ، آلبرت طبق روال عادی خود در دریاچه لخت شنا می کرد.
2. Especially at things that break up the daily routine.
به خصوص در مواردی که برنامه روزمره را از بین می برد.
3. The advances in robotics and machine learning and transforming the way we work, automating routine tasks in many occupations while augmenting and amplifying human labor in others.
پیشرفت در زمینه رباتیک و یادگیری ماشینی و تغییر شکل کار ما ، انجام کارهای معمول در بسیاری از مشاغل ضمن افزایش و تقویت نیروی انسانی در سایر مشاغل.
4. If you help him to establish and maintain a routine of regular Bible reading, this habit will benefit him long after he is baptized.
اگر به او کمک کنید تا یک عادت روزمره خواندن کتاب مقدس را برقرار و حفظ کند ، این عادت مدت ها پس از تعمید به سود او خواهد بود.

Routine ( اسم ) = روال عادی، عادت جاری
Routine ( صفت ) = روزمره، معمول


روتین
روزمره
روال عادی

کار های روزمره
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎

a routine means doing certain things often and in the same way
روال ( روتین ) یعنی کارهای مشخصی را مکرر و به شیوه ای یکسان انجام دهیم.

تکراری


کلمات دیگر: