کلمه جو
صفحه اصلی

snow


معنی : برف، برف باریدن، برف امدن
معانی دیگر : برف باریدن (یا آمدن)، (امریکا - عامیانه) تحت تاثیر قرار گرفتن یا قرار دادن، (خودمانی) کوکائین (به صورت پودر)، هوای ابری، ریزش برف، توده ی برف، (شعر قدیم) سپیدی، هر چیز برف مانند (از نظر رنگ یا نرمی و غیره)، (بر صفحه ی تلویزیون یا کامپیوتر و غیره) برفک، سی پی اسنو (نویسنده ی انگلیسی)

انگلیسی به فارسی

برف، برف باریدن، برف امدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a frozen form of precipitation that falls as ice crystals formed into flakes.

(2) تعریف: a layer of such flakes.

- the snow on the roof
[ترجمه آنیل] برف بر روی پشت بام
[ترجمه ترگمان] برف روی بام
[ترجمه گوگل] برف روی سقف

(3) تعریف: a storm during which such flakes fall; snowstorm.

(4) تعریف: anything that resembles a layer of such flakes in texture or appearance.

(5) تعریف: (slang) heroin or cocaine.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: snows, snowing, snowed
• : تعریف: to fall as snow.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cover, close, or obstruct with snow (usu. fol. by in, under, or over).

- The blizzard snowed them in for two days.
[ترجمه ترگمان] برف برای دو روز برف بارید
[ترجمه گوگل] آنها در دو روز برف زده بودند

(2) تعریف: (slang) to deceive or persuade with insincere talk, esp. flattery.

• precipitation that falls as ice crystals; accumulation of frozen ice particles; snowstorm; white static on a television screen caused by poor signal reception; cocaine, heroin (slang)
fall as snow; fall like snow; cover with snow, block with snow; flatter, persuade with insincere talk (slang)
snow is the soft white bits of frozen water that sometimes fall from the sky in cold weather.
when it snows, snow falls from the sky.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] برف
[کامپیوتر] برفک - نقاط سفید چشمک زن بر روی صفحه نمایش . کارت نمایش CGA که در اواسط دهه ی 80 توسط IBM ساخته شد، هنگام تغییر سریع در محتویات حافظه نمایش، تولید برفک می کند، زیرا در این تغییر، داده های اتفاقی به طور آنی بر روی صفحه ظاهر می شوند.نگاه کنید به video modes; CGA.
[برق و الکترونیک] برفک لکه های سفید تصادفی ایجاد شده روی تصویر تلویزیونی یا صفحه نمایش رادار در اثر سیگنالهای نویز ذاتی که منشا آنها گیرنده است. برفک تنها هنگامی روی صفحه نمایش تلویزیون ظاهر می شود که شدت سیگنال دریافت شده نا مناسب باشد. زیرا سیگنالهای ورودی قوی بر سیگنالهای نویز غلبه می کنند .
[زمین شناسی] برف - ریزش جوی که شکل بلورهای یخ با ساختاری ظریف و پر مانند را به خود می گیرد و از بخار آب موجود در جو در درجات حرارت زیر نقطه یخبندان تشکیل شده است.
[آب و خاک] برف

مترادف و متضاد

برف (اسم)
hydrometeor, snow

برف باریدن (فعل)
snow

برف امدن (فعل)
snow

جملات نمونه

It snowed for three days.

سه روز برف آمد.


It is snowing.

دارد برف می‌آید.


1. snow and ice have made roads slippery
برف و یخ جاده ها را لیز کرده اند.

2. snow delayed our progress
برف پیشرفت ما را کند کرد.

3. snow flakes
دانه ی برف،برف دانه

4. snow flurries are predicted for friday afternoon
برای جمعه بعد از ظهر برف همراه با باد پیش بینی می شود.

5. snow had blanketed the trees
برف درخت ها را پوشانده بود.

6. snow had capped the mountains
برف نوک کوه ها را فرا گرفته بود.

7. snow had carpeted the streets
برف خیابان ها را پوشانده بود.

8. snow has accumulated
برف انباشته شده است.

9. snow has covered the road
برف جاده را پوشانده است.

10. snow hindered the army's progress
برف جلو پیشرفت قشون را گرفت.

11. snow interrupted rail services
برف رفت و آمد قطارها را مختل کرد.

12. snow is a rarity here
در اینجا برف نادر است.

13. snow is infrequent in shiraz
در شیراز برف نادر است.

14. snow is predicted for tomorrow
برای فردا برف پیش بینی شده است.

15. snow is shining on the far mountains
برف برروی کوه های دوردست می درخشد.

16. snow is unusual for this time of year
در این موقع از سال برف عادی نیست.

17. snow kept us from going
برف ما را از رفتن بازداشت.

18. snow lies on the fields
روی کشتزارها برف است.

19. snow made the traffic slow in the city's north
برف رفت و آمد در شمال شهر را کند کرد.

20. snow nipped the plants
برف گیاهان را سرمازده کرد.

21. snow shower
برف شدید،بوران

22. snow slowed us down
برف سرعت ما را کم کرد.

23. snow tires give the wheels better traction
تایر یخ شکن اصطکاک بهتری به چرخ ها می دهد.

24. snow somebody (or something) in (or up)
در برف گیر افتادن یا گیر انداختن

25. snow under
گرفتار (مشغله و غیره) بودن یا کردن

26. a snow accumulation reaching five feet and more
انباشتگی برف به ارتفاع متجاوز از پنج پا

27. a snow bank
برف انباشت

28. driven snow
برف انباشته

29. fleecy snow
برف نرم و سبک

30. heavy snow
برف عمیق (سنگین)

31. heavy snow caused many businesses to close down
برف سنگین موجب تعطیل شدن بسیاری از موسسات و مغازه ها شد.

32. heavy snow frustrated our plans
برف سنگین نقشه های ما را نقش بر آب کرد.

33. heavy snow impeded our progress
برف سنگین پیشرفت ما را کند کرد.

34. heavy snow made the road impassable
برف سنگین جاده را غیر قابل عبور کرد.

35. heavy snow retarded the progress of the tank column
برف سنگین پیشرفت ستون تانک ها را آهسته کرد.

36. light snow flurries
برف بادهای خفیف

37. the snow ceased and once again the sun is shining
برف بند آمد و بار دیگر خورشید می درخشد.

38. the snow crunched under my feet
برف در زیر پایم قرچ قرچ می کرد.

39. the snow had a shining crust on it
لایه ی درخشانی روی برف را پوشانده بود.

40. the snow had closed all the approaches to the village
برف کلیه ی راه های دسترسی به دهکده را مسدود کرده بود.

41. the snow had iced the road and made it slippery
برف راه را یخپوش و لیز کرده بود.

42. the snow was heavy and the ceiling gave
برف سنگین بود و تاق فرو ریخت.

43. the snow was waist-high
برف تا کمر انسان می رسید.

44. this snow is a foretaste of our cold winters
این برف مقدمه ی زمستان سرد ما است.

45. unstable snow turns into avalanche
برف سست تبدیل به بهمن می شود.

46. a heavy snow fell
برف سنگینی افتاد (آمد).

47. a perennial snow field
زمینی که تمام سال از برف پوشیده است

48. a record snow
برف بی سابقه

49. a record snow is smothering the valley
یک برف بی سابقه دره را پوشانده است.

50. footprints in snow
ردپا در برف

51. patches of snow on the ground
تکه های برف روی زمین

52. the frozen snow glared in the morning sunlight
برف منجمد در زیر آفتاب بامداد برق می زد.

53. to clear snow away
برف ها را جمع کردن (کنار زدن)

54. to shovel snow
برف روفتن (پارو کردن)

55. to sweep snow
برف روفتن

56. white as snow
سفید مثل برف،بسیار سفید

57. bulldozers pushed the snow aside
بولدوزرها برف را کنار زدند.

58. he globed the snow and hurled it at us
او برف ها را گرد کرد و به طرف ما پراند.

59. heavy precipitations of snow and rain
ریزش شدید برف و باران

60. it started to snow
بارش برف آغاز شد.

61. it tends to snow here a lot in winter
هنگام زمستان در اینجا احتمال برف زیاد است.

62. javad shoveled the snow off the roof
جواد برف پشت بام را رفت.

63. she shook the snow off her overcoat
برف ها را از روی پالتوی خویش تکاند.

64. the whorls of snow
پیچ و تاب های برف

65. they plowed the snow off roads
آنها برف جاده ها را پاک کردند.

66. to stamp the snow from one's boots
با پای کوفتن،برف پوتین خود را پاک کردن

67. we watched the snow fall on the mountain
ما ریزش برف بر کوه را تماشا کردیم.

68. a layer of pristine snow covered the ground
برف تازه و دست نخورده ای زمین را پوشانده بود.

69. a six-inch fall of snow
ریزش برف به ارتفاع شش اینچ

70. blood had flecked the snow
خون برف ها را لکه لکه کرده بود.

seventy days after Norooz a snow fell ...

ز بعد هفتاد نوروز یک برفی افتاد ...


to shovel snow

برف روفتن (پارو کردن)


I was really snowed by his magnificent house and rich jewerly.

خانه‌ی مجلل و جواهرات گران قیمت او مرا واقعاٌ تحت‌تأثیر قرار داد.


The village was snowed up all winter.

در تمام مدت زمستان برف ارتباط دهکده با خارج را قطع کرده بود.


We were snowed in for two days.

برف دو روز ما را (در خانه) محبوس کرده بود.


John is completely snowed under with work.

جان از شدت کار فرصت سرخاراندن هم ندارد.


اصطلاحات

snow somebody (or something) in (or up)

در برف گیر افتادن یا گیر انداختن


snow under

گرفتار (مشغله و غیره) بودن یا کردن


پیشنهاد کاربران

《 پارسی را پاس بِداریم》
snow
واژه ای ایرانی - اُروپایی:
آلمانی : Schnee ( اِشنه )
پارسیِ میانه : اِسنیژ ، سِنیژ
سِنیژ : سِ - نِه - ایژ
سِ : پیش وَند به سوی بیرون : اَز اَبر بیرون آمَده
نِه : اَز نِهادَن ، نِشَستَن
ایژ یا ایز : پَس وَندِ نام ساز مانَندِ : پاکیز، مَویز . . .
بازیابی : snow = سِنِه ( پارسیِ اِمروز : اَز نَهاده )

بزف. ٔ. ٔ. . . بزف آمذن. . . . بزف بازیذن

برف

برف باریدن

برف. . . . برف باریدن. . . . برف آمدن

تعریف: in a short time; shortly.
• مترادف: anon, by and by, directly, shortly, straightaway
• مشابه: betimes, presently


ماده ای جامد وسفید رنگ که از آسمان می آید

snow
واژه ای ایرانوویچی یا آریایی است:
انگلیسی : snow
آلمانی : Schnee
پارسی میانه : اِسنیژ ، esnizh

برف
there will be snow in many areas tomorrow
فردا در بسیاری از مناطق برف خواهد بارید 🟧🟧🟧

Snow : برف
معنی کلمه ی snow برف و معنی کلمه ی snowing برف باریدن یا برف امدن
یکی از اتفاقات طبیعی در فصل زمستان
باران : raining
باد : windy


Snow : برف
یکی از اتفاقات طبیعی در فصل زمستان
معنی کلمه snow برف و معنی کلمه ی snowing برف باریدن یا برف امدن
باران : raining
باد : windy
هوای سرد : cold
هوای گرم : hot
هوای افتابی : sunny

برف
مثلا
The snow is white

[Bad Weather]
[Collocation]
1 ) snow falls/​comes down/​covers something
2 ) forecast/​expect/​predict rain/​snow/​a category - four hurricane

صورتی محو

اسم snow به معنای برف
معادل فارسی اسم snow برف است. به قطعات کوچک، نرم، سفید رنگ و یخزده آب که در هوای بسیار سرد ( معمولا در دمای زیر صفر ) از آسمان به زمین می بارد، snow یا برف گفته می شود. مثال:
. her skin as white as snow ( پوست او مانند برف سفید بود. )
!let's go and play in the snow ( بیا برویم در برف بازی کنیم! )

فعل snow به معنای برف آمدن
معادل فعل snow در فارسی برف آمدن است. برای بیان عمل باریدن برف از آسمان به زمین از این فعل استفاده می شود. مثال:
. it's snowing ( برف می آید. )
. it had snowed overnight and a thick white layer covered the ground ( در طول شب برف آمد و یک لایه ضخیم و سفید برف زمین را پوشاند. )

منبع: سایت بیاموز

اِسنیزِهیدَن.


کلمات دیگر: