صفت ( adjective )
مشتقات: robustly (adv.), robustness (n.)
• (1) تعریف: physically strong, healthy, and energetic.
• مترادف: fit, hale, healthy, hearty, rugged, strapping, strong, sturdy, vigorous
• متضاد: delicate, effete, feeble, frail, sickly, weak
• مشابه: active, alive, athletic, brawny, buxom, hardy, husky, lusty, stalwart, stout
- Among the marathon runners were several robust middle-aged men and women.
[ترجمه ترگمان] در میان دوندگان دو ماراتن چند مرد و مرد میانسال و متوسط بودند
[ترجمه گوگل] در میان دوندگان ماراتن چندین مردان و زنان قوی میانسال بودند
• (2) تعریف: having or showing vitality or strength; highly functioning or effective.
• مترادف: strong, vigorous
• مشابه: active, forceful, powerful, vital
- The real estate market was particularly robust during that period.
[ترجمه ترگمان] بازار املاک و مستغلات در طول این دوره بسیار مقاوم بود
[ترجمه گوگل] بازار املاک و مستغلات در آن دوران بسیار قوی بود
- The robust argument made in favor of the proposal was difficult to oppose.
[ترجمه علیرضا] مخالفت با استدلال محکمی که به نفع طرح ارائه شد، دشوار بود.
[ترجمه ترگمان] مخالفت شدید با پیشنهاد مخالفت با این پیشنهاد دشوار بود
[ترجمه گوگل] استدلال محکمی که به نفع طرح پیشنهاد شد، مخالف بود
• (3) تعریف: sturdy or durable; well-constructed.
• مترادف: durable, solid, staunch, stout, sturdy
• متضاد: fragile, frail
• مشابه: buxom, strong, substantial, tough, well-knit, well-made
- The new backpacks are made of a highly robust material.
[ترجمه مرتضی] کوله پشتی های جدید از مواد بسیار محکمی ( بسیار قوی ) ساخته شده اند
[ترجمه ترگمان] The جدید از مواد بسیار قوی ساخته شده اند
[ترجمه گوگل] کوله پشتی های جدید ساخته شده از مواد بسیار قوی است
• (4) تعریف: requiring strength and endurance.
• مترادف: rugged, tough
• مشابه: challenging, demanding, hard
- Containing the flood waters will require robust effort.
[ترجمه علیرضا] جلوگیری از ( خسارات ) سیلاب ها نیازمند تلاشی قوی است.
[ترجمه ترگمان] داشتن آب های جاری نیازمند تلاش شدید خواهد بود
[ترجمه گوگل] داشتن آبهای سیلاب نیاز به تلاش قوی دارد
• (5) تعریف: hearty or boisterous.
• مترادف: hearty, rambunctious, vigorous
• مشابه: boisterous, bold, energetic, enthusiastic, jovial, rowdy, sturdy
- The fans shouted down at the players in their usual robust manner.
[ترجمه علیرضا] تماشاچیان با همان لحن محکم همیشگی بر سر بازیکنان فریاد زدند
[ترجمه ترگمان] تماشاچیان با همان لحن محکم و محکم به بازیکنان فریاد زدند
[ترجمه گوگل] طرفداران در حالت معمولی به طور منظم از بازیکنان خارج شدند
• (6) تعریف: full-flavored.
• مترادف: flavorful, full-bodied
• متضاد: insipid, tasteless
• مشابه: pungent, rich, savory, stout, strong, tasty
- I prefer a robust cup of coffee.
[ترجمه مرتضی] من یک فنجان قهوه ی خوش طعم رو ترجیح میدم .
[ترجمه ترگمان] من یک فنجان قوی قهوه را ترجیح می دهم
[ترجمه گوگل] من یک فنجان قهوه قوی تر را ترجیح می دهم