کلمه جو
صفحه اصلی

try


معنی : ازمایش، کوشش، امتحان، ازمون، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن، جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن
معانی دیگر : دادرسی کردن، مورد دادرسی قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن، (امتحانا) انجام دادن، چخیدن، مزیدن، ستوهاندن، به ستوه آوردن، طاقت کسی را طاق کردن، زیر فشار گذاشتن، زیر اخیه گذاشتن، (معمولا پیش از مصدر و به طور عامیانه پیش از and) کوشیدن، آزمون، تکاپو، (در اصل) جدا کردن، سوا کردن، کنار گذاشتن، سنجیدن

انگلیسی به فارسی

کوشش کردن، سعی کردن، کوشیدن، ازمودن، محاکمه کردن،جدا کردن، سنجیدن، ازمایش، امتحان، ازمون، کوشش


تلاش كردن، امتحان، کوشش، ازمایش، ازمون، سعی کردن، تلاش کردن، کوشش کردن، کوشیدن، تجربه کردن، محک کردن، ازمودن، محاکمه کردن، جدا کردن، سر و دست شکسن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tries, trying, tried
(1) تعریف: to attempt through deliberate effort.
مترادف: assay, attempt, essay
مشابه: chance, have a whack at, risk, seek, tackle, take a fling at, take a stab at, undertake

- I'll try to have the car ready by this afternoon, but I can't guarantee it.
[ترجمه ب گنج جو] تا همین بعداز ظهر همه ی تلاشم اینه که ماشین روبراه بشه ولی تضمین نمی شه کرد.
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم تا بعد از ظهر اتومبیل را آماده کنم، اما نمی توانم آن را تضمین کنم
[ترجمه گوگل] من سعی خواهم کرد که این ماشین بعد از ظهر آماده شود، اما من نمی توانم آن را تضمین کنم
- He tried to answer all the questions on the test, but he didn't have enough time.
[ترجمه ستایش حسین خانی] اوسعی کرد به همه سوالات در امتحان پاسخ بدهد اما زمان فرصت کافی نداشت.
[ترجمه ب گنج جو] همه ی تلاششو کرد تا همه ی سوالات آزمون رو جواب بده ولی وقت کافی نداشت
[ترجمه ترگمان] سعی کرد به تمام سوالای امتحان جواب بده، اما وقت کافی نداشت
[ترجمه گوگل] او سعی کرد به تمام سوالات آزمون پاسخ دهد، اما زمان کافی نداشت
- I know you don't like these people, but please try to be nice.
[ترجمه ب گنج جو] میدونم که با این آدما اخلاقت جور در نمیاد ولی خواهش میکنم تحملشون کن و باهاشون خوب برخورد کن.
[ترجمه ترگمان] می دونم که از این آدم ها خوشت نمیاد، اما لطفا سعی کن مهربون باشی
[ترجمه گوگل] من می دانم که شما این افراد را دوست ندارید، اما لطفا سعی کنید خوب باشید

(2) تعریف: to sample, test, or taste the effectiveness or quality of.
مترادف: assay, essay, sample, taste, test
مشابه: analyze, appraise, assess, consider, evaluate, examine, experience, judge, partake of, play, prove

- Please try my apple pie.
[ترجمه ترگمان] لطفا پای سیب منو امتحان کن
[ترجمه گوگل] لطفا پای سیب من را امتحان کنید
- I tried everything to get the stain out, but nothing worked.
[ترجمه ترگمان] من همه چیز رو امتحان کردم تا اون لکه رو پاک کنم ولی کار نکرد
[ترجمه گوگل] من سعی کردم همه چیز را به دست بیارم، اما هیچ کاری نکرد
- Try getting new glasses; that may eliminate your headaches.
[ترجمه ترگمان] امتحان کردن عینک جدید؛ این کار باعث از بین رفتن سردرد شما می شود
[ترجمه گوگل] سعی کنید عینک جدید بگیرید که ممکن است سردرد شما را از بین ببرد
- I tried begging and pleading with him, but he wouldn't listen.
[ترجمه ترگمان] سعی کردم التماس کنم و به او التماس کنم، اما او گوش نمی داد
[ترجمه گوگل] من سعی کردم با او خواسته و دلسوزانه بخوانم، اما او گوش نکرد
- You still have the hiccups? Have you tried holding your breath?
[ترجمه ترگمان] هنوز سکسکه داری؟ سعی کردی نفست رو نگه داری؟
[ترجمه گوگل] شما هنوز هم سکته دارید؟ آیا سعی کردی نفس بگیری؟

(3) تعریف: to test by pushing to the limit.
مترادف: tax
مشابه: drain, strain, test, trouble, wear

- The long wait tried his patience.
[ترجمه ترگمان] صبر طولانی صبر کرد تا صبر کند
[ترجمه گوگل] صبر طولانی صبر کرد و صبر کرد

(4) تعریف: to attempt to open (a window or door).
مشابه: attempt, test

- She tried the door, but it was locked.
[ترجمه ترگمان] در را امتحان کرد، اما قفل بود
[ترجمه گوگل] او سعی کرد درب، اما آن را قفل شده بود

(5) تعریف: in law, to put (a person) on trial.
مشابه: adjudicate, hear, judge, prosecute, sentence

- He was tried for murder but was not convicted.
[ترجمه ترگمان] او برای قتل تلاش کرده بود اما محکوم نشد
[ترجمه گوگل] او برای قتل محاکمه شد اما محکوم نشد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: try on, try out
• : تعریف: to make an effort.
مشابه: aim, endeavor, lean over backward, push, strive, struggle

- Of course you're failing in that class; you're not even trying!
[ترجمه ترگمان] البته که تو این کلاس شکست خوردی، تو حتی سعی هم نمی کنی!
[ترجمه گوگل] البته شما در آن کلاس شکست می خورید؛ شما حتی سعی نمی کنید!
اسم ( noun )
حالات: tries
• : تعریف: an attempt or effort.
مترادف: attempt, effort, trial
مشابه: bid, crack, endeavor, essay, go, push, whirl

- It was a good try, but he did not succeed.
[ترجمه موسی] آن یک امتحان خوب بود اما موفق نشد
[ترجمه ترگمان] تلاش خوبی بود، اما موفق نشد
[ترجمه گوگل] این یک امتحان خوب بود اما موفق نشد

• attempt; trial, test, experiment; scoring of three points in rugby by touching the ball down beyond the opponents' goal line (rugby)
attempt; test, experiment; examine, determine guilt or innocence, put on trial (law); subject to strain; separate through heating, refine, purify (obsolete)

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] فرمانی در زبان برنامه نویسی Java که عملیاتی را که احتمال شکست دارد، علامت می گذارد. try فقط بلوکی از برنامه را احاطه می کند که امکان ایجاد یک شرایط خطا را فراهم کرده است. برنامه نویس در این شرایط خطا اقدام اصلاحی خود را در نظر می گیرد. کد درون بلوک try تلاش می کند که URL خاصی را جستجو کند. اگر موفق به یافتن آن شد، برنامه با جملات اضافی درون بلوک try ادامه می یابد . اگر URL معنبر نباشد، بلوک catch( که پیامی را برای کاربر نشان می دهد) اجرا

مترادف و متضاد

experiment, test


ازمایش (اسم)
test, assay, temptation, experiment, shy, trial, testing, tryout, try, exam, examination, experience, examen, experimentation, probation, screening

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

امتحان (اسم)
assay, temptation, experiment, quiz, trial, try, exam, examination, shibboleth, probation

ازمون (اسم)
test, try, exam, examination, sample, shibboleth

تجربه کردن (فعل)
experiment, try, experience

محاکمه کردن (فعل)
judge, try

محک کردن (فعل)
try

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

کوشش کردن (فعل)
labor, struggle, bend, assay, attempt, try, peg, strive

ازمودن (فعل)
test, assay, try, shake down, examine, grope

سر و دست شکسن (فعل)
try, endeavor, beaver, strive, endeavour

تلاش کردن (فعل)
try, endeavor, endeavour

کوشیدن (فعل)
tug, try, endeavor, strive, endeavour

سعی کردن (فعل)
try, endeavor, take care, make effort

attempt


Synonyms: all one’s got, best shot, bid, crack, dab, effort, endeavor, essay, fling, go, jab, pop, shot, slap, stab, striving, struggle, trial, undertaking, whack, whirl


Antonyms: abstention


Synonyms: aim, aspire, attack, bear down, chip away at, compete, contend, contest, do one’s best, drive for, endeavor, essay, exert oneself, go after, go all out, go for, have a crack, have a go, have a shot, have a stab, have a whack, knock oneself out, labor, lift a finger, make a bid, make an attempt, make an effort, make a pass at, propose, put oneself out, risk, seek, shoot for, speculate, strive, struggle, tackle, undertake, venture, vie for, work, wrangle


Antonyms: abstain


Synonyms: appraise, assay, check, check out, evaluate, examine, inspect, investigate, judge, prove, put to the proof, put to the test, sample, scrutinize, taste, try out, weigh


bother, afflict


Synonyms: agonize, annoy, crucify, distress, excruciate, harass, inconvenience, irk, irritate, martyr, pain, plague, rack, strain, stress, tax, tire, torment, torture, trouble, upset, vex, weary, wring


Antonyms: delight, please


bring before a judge


Synonyms: adjudge, adjudicate, arbitrate, decide, examine, give a hearing, hear, judge, referee, sit in judgment


جملات نمونه

1. try and be there on time
کوشش کن سر وقت آنجا باشی.

2. try and come today
بکوش که امروز بیایی.

3. try to be as objective as you can
سعی کن تا میتوانی بی غرض باشی.

4. try to encourage learning and equally to protect children from dangers
بکوش که مشوق آموزش باشی و نیز کودکان را از خطر حفظ کنی.

5. try to find the medium between prodigality and stinginess
بکوش تا میانگیر (حدفاصل) ولخرجی و خست را بیابی.

6. try to remember
سعی کن به خاطر بیاوری.

7. try to restrain your anger!
بکوش تا جلو خشم خود را بگیری !

8. try to write perspicuously
سعی کن روشن بنویسی.

9. try your utmost to gladden others' hearts, breaking hearts is nothing to boast about
تا توانی دلی به دست آوردل شکستن هنر نمی باشد

10. try conclusion with
(قدیمی) بحث و مجادله کردن،رقابت لفظی کردن

11. try on
1- (لباس) امتحانا پوشیدن،پرو کردن 2- (ساعت و جواهر و غیره) امتحانا زدن،به خود آویختن،به مچ بستن

12. try one's hand at something
(برای نخستین بار) چیزی را آزمودن،کاری را کردن

13. try one's luck
بخت خودرا آزمودن،با اتکا به بخت دست به کاری زدن

14. try one's patience
صبر و شکیبایی کسی را تمام کردن،بی تاب کردن

15. try out
1- (از طریق به کار بردن) آزمودن،امتحان کردن 2- (برای شرکت در تئاتر یا تیم ورزشی وغیره) در آزمون شرکت کردن،درمسابقه ی گزینشی شرکت کردن

16. don't try to be cute!
خودت را لوس نکن !

17. don't try to land me with your own responsibilities!
سعی نکن مسئولیت های خودت را به گردن من بیاندازی !

18. don't try to pin the blame on me!
سعی نکن تقصیر را به گردن من بگذاری !

19. i'll try to come
سعی خواهم کرد بیایم.

20. they try to mine all their cultural treasures of the past
آنها می کوشند که همه ی گنجینه های فرهنگی گذشته ی خود را مورد بهره برداری قرار بدهند.

21. they try to pinpoint the causes of student suicides
آنان می کوشند علل خودکشی دانشجویان را دقیقا مشخص کنند.

22. to try a new recipe
دستور آشپزی جدیدی را امتحان کردن

23. to try a new tack
رویه ی جدیدی را آزمودن

24. to try one's fortune in a lottery
در لاتاری بخت خود را آزمودن

25. if you try hard you will succeed
اگر سخت بکوشی کامیاب خواهی شد.

26. let us try to blot out the memory of those terrible days
بکوشیم تا یاد آن روزهای وحشت بار را از خاطر بزداییم.

27. rigors that try one's courage and faith
مشقاتی که شجاعت و ایمان شخص را در بوته ی آزمایش شدید قرار می دهند

28. we must try to achieve parity with our industrial competitors
باید سعی کنیم با رقبای صنعتی خود هم تراز شویم.

29. we must try to enhance the quality of our products
باید بکوشیم تا کیفیت فرآورده های خود را بهتر کنیم.

30. we must try to fully utilize the talents of each student
بایدبکوشیم تا استعدادهای هر دانش آموز را کاملا به کار بگیریم

31. we must try to preserve our civil rights
باید بکوشیم تا حقوق مدنی خود را حفظ کنیم.

32. you might try to help them
اگر بخواهی می توانی در کمک به آنها بکوشی.

33. don't worry, i'll try my best
نگران نباش،بیشترین سعی خود را خواهم کرد.

34. he wanted to try his mettle against the sea
او می خواست طاقت خود را در برابر دریا بیازماید.

35. just let him try
بگذار (اگر جرئت دارد) بکند!

36. to hazard a try
الله بختی انجام دادن

37. we must all try to educate our spiritual values
همگی باید بکوشیم تا ارزش های معنوی خود را بالا ببریم.

38. if only they would try harder!
ای کاش بیشتر می کوشیدند!

39. instead of gulping down try to sip!
به جای قورت قورت نوشیدن سعی کن با جرعه های کوچک بخوری !

40. patriotism motivated them to try their best
میهن دوستی آنها را برانگیخت تا بیشترین کوشش خود را بکنند.

41. success encouraged her to try again
موفقیت او را ترغیب کرد که باز هم بکوشد.

42. if the car won't start, try the new battery
اگر اتومبیل روشن نمی شود،باتری تازه را امتحان کن.

43. instead of complacency we must try to be even more successful than this
به جای از خود راضی بودن باید بکوشیم از این هم موفق تر باشیم.

44. it is imperative that we try again before giving up
لازم است که پیش از رها کردن کار یک بار دیگر هم بکوشیم.

45. this is your duty, don't try to dump it into my lap!
این وظیفه ی تو است،سعی نکن آن را به من محول کنی !

46. this noise is enough to try the patience of a saint
این سر و صدا کافی است که یک آدم صبور (مقدس) را هم بی تاب کند.

47. i failed but it's worth another try
موفق نشدم ولی ارزش یک بار کوشش دیگر را دارد.

48. we know our enemies' plans and will try to circumvent them
نقشه های دشمنان خود را می دانیم و سعی خواهیم کرد آنها را خنثی کنیم.

49. when you pay money to a beggar, try to be inconspicuous
وقتی پول به گدا می دهید،سعی کنید علنی نباشد.

50. he broke the record on the very first try
در همان سعی اول رکورد را شکست.

51. instead of resting on our laurels we must try to forge ahead
به جای تکیه بر افتخارات گذشته ی خود باید بکوشیم تا ترقی کنیم.

52. it seems easy, let me too have a try at it
به نظر آسان می نماید بگذار من هم آن را بیازمایم.

53. due to his obvious lunacy, they decided not to try him
به خاطر دیوانگی آشکارش از محاکمه ی او صرف نظر کردند.

Try to remember.

سعی کن به خاطر بیاوری.


The accused will be tried tomorrow.

متهم فردا محاکمه خواهد شد.


He is being tried for murder.

دارند او را به اتهام قتل محاکمه می‌کنند.


to try a new recipe

دستور آشپزی جدیدی را امتحان کردن


Many remedies were tried.

درمان‌های مختلفی را آزمایش کردند.


have you tried this new soap?

آیا این صابون جدید را امتحان کرده‌ای؟


to try one's fortune in a lottery

در لاتاری بخت خود را آزمودن


If the car won't start, try the new battery.

اگر اتومبیل روشن نمی‌شود، باتری تازه را امتحان کن.


Job was sorely tried.

ایوب به‌شدت به ستوه آورده شد.


This noise is enough to try the patience of a saint.

این سر‌و‌صدا کافی است که یک آدم صبور (مقدس) را هم بی‌تاب کند.


rigors that try one's courage and faith

مشقاتی که شجاعت و ایمان شخص را در بوته‌ی آزمایش شدید قرار می‌دهند


He tried to swim faster.

او کوشید تندتر شنا کند.


Try and be there on time.

کوشش کن سر وقت آنجا باشی.


Don't worry, I'll try my best.

نگران نباش، بیشترین سعی خود را خواهم کرد.


The more he tries the less he succeeds.

هر‌چه بیشتر می‌کوشد، کمتر موفق می‌شود.


I'll try to come.

سعی خواهم کرد بیایم.


It seems easy, let me too have a try at it.

به‌نظر آسان می‌نماید، بگذار من هم آن را بیازمایم.


I failed but it's worth another try.

موفق نشدم ولی ارزش یک بار کوشش دیگر را دارد.


He broke the record on the very first try.

در همان سعی اول رکورد را شکست.


اصطلاحات

try on

1- (لباس) امتحانی پوشیدن، پرو کردن 2- (ساعت و جواهر و غیره) امتحانی زدن، به خود آویختن، به مچ بستن


try one's hand at something

(برای نخستین بار) چیزی را آزمودن، کاری را کردن


try out

1- (از طریق به کار بردن) آزمودن، امتحان کردن 2- (برای شرکت در تئاتر یا تیم ورزشی وغیره) در آزمون شرکت کردن، درمسابقه‌ی گزینشی شرکت کردن


پیشنهاد کاربران

تمرین کردن

سنجیدن

تلاش کردن ⏱⏱
she was trying not to cry
او تلاش می کرد تا گریه نکند

به معنی تلاش و کوشش کردن است 👻😍😉😉😉😀😉😉😉

به اجرا گذاشتن

تلاش کردن

سعی کردن

کوشش ، سعی کردن ، تلاش

معنی محاکمه کردن هم میده

They tried a murderer

قصد کردن

سعی کردن، کوشش کردن، ازمون

امتحان کردن

محاکمه کردن

رسیدگی کردن

محاکمه کردن، دادرسی کردن ( در دادگاه )

سعی کردن, تلاش کردن, امتحان کردن, آزمایش کردن، کوشش، آزمودن, تجربه کردن

محکوم کردن، بررسی کردن، به محاکمه گذاشتن

تست کردن

سعی
تلاش
کوشش
Try to solve a problem by a certain time of about a month or so
I think it is your right to be aware of the events and to take action to solve the problem

تلاش کردن. تکاپو . متحرک

تنبیه و سرزنش

No harm in trying امتحانش ضرری نداره

بررسی


کلمات دیگر: