کلمه جو
صفحه اصلی

skip


معنی : جست، جست بزن، جست زدن، از قلم اندازی، رقص کنان حرکت کردن، سفید گذاردن قسمتی از نقاشی، پریدن، جست و خیز کردن، ورجه ورجه کردن، پرش کردن، لی لی کردن، بالا و پایین رفتن، تپیدن
معانی دیگر : ورجه وورجه کردن، (روی یک پا) ورجستن، از روی طناب پریدن، طناب بازی کردن (jump rope هم می گویند)، (عامیانه) سفر تند یا کوتاه کردن، رفتن، پرواز کردن، پریدن و رفتن، سرسری خواندن، (به سرعت یا ندیده) رد شدن، موضع را عوض کردن، نخوانده رد شدن، دو کلاس یک کلاس کردن، از روی یک کلاس پریدن، جهشی خواندن، از روی یک (یا چند سطر) پریدن، یک سطر در میان (یا چند سطر در میان) کردن، (معمولا با: out of یا off) جیم شدن، در رفتن، زدن به چاک، فرار کردن، (کلاس یا جلسه و غیره) نرفتن، غایب شدن، (مثل سنگ مسطحی که برسطح آب بیاندازند) ورجه وورجه کردن، جهش و واجهش کردن، واجهیدن، پرش، خیز، حذف، (مخفف) skipper، (در بولینگ و نعل پرانی و غیره) کاپیتان تیم، سردسته، از روی چیزی پریدن

انگلیسی به فارسی

(از روی چیزی) پریدن، ورجه ورجه کردن، ازقلم اندازی،سفید گذاردن قسمتی از نقاشی، جست وخیز کردن، تپیدن،پرش کردن، رقص کنان حرکت کردن، لی لی کردن، بالاوپایین رفتن


جست، جست زدن، جست بزن


جست و خیز، جست، جست بزن، جست و خیز کردن، پریدن، جست زدن، ورجه ورجه کردن، از قلم اندازی، تپیدن، پرش کردن، رقص کنان حرکت کردن، لی لی کردن، بالا و پایین رفتن، سفید گذاردن قسمتی از نقاشی


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: skips, skipping, skipped
(1) تعریف: to jump forward lightly by sliding and hopping on each foot alternately.
مترادف: caper, frisk, gambol, trip
مشابه: bounce, bound, frolic, hop, romp

- She was so happy she skipped all the way home.
[ترجمه Raha] آن زن خیلی خوشحال بود که همه ی راه برگشت به خانه را پیموده است
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] او آنقدر خوشحال بود که تمام مسیر تا خونه را رقص ( جست و خیز ) کرد.
[ترجمه Arshia] او خیلی خوشحال بود که تمام راه را به خانه پیموده است.
[ترجمه 2s0p0v5] او ( دختر ) خیلی خوشحال بود که همه ی راه تا خانه را پشت سر گذاشته بود.
[ترجمه ترگمان] خیلی خوشحال بود که همه راه برگشت به خانه را ترک کرد
[ترجمه گوگل] او خیلی خوشحال بود که تمام راه را به خانه برد

(2) تعریف: to jump about from one thing to another, ignoring or leaving out intervening or connective material.
مترادف: flit, jump
مشابه: dart, pass

- She skipped from one idea to the next and gave the impression that she was very disorganized in her thinking.
[ترجمه ترگمان] از یک فکر به فکر بعدی پرید و به این نتیجه رسید که در فکر او آشفته و آشفته است
[ترجمه گوگل] او از یک ایده به سوی دیگر فرار کرد و این تصور را به وجود آورد که او در تفکر او بسیار ناسازگار بود

(3) تعریف: to bounce lightly over or along a surface.
مترادف: bounce, carom, ricochet
مشابه: bob, dart, rebound, scoot, scud, spank

- The boat skipped across the waves.
[ترجمه ترگمان] قایق از میان امواج بالا رفت
[ترجمه گوگل] قایق در سراسر امواج پرش کرد

(4) تعریف: (informal) to leave secretly and in haste (often fol. by out).
مترادف: abscond, fly the coop
مشابه: dodge, duck out, escape, evade, flee, leave, skedaddle, slip out

- We skipped out of that boring banquet as soon as we could.
[ترجمه احسان] به محض این که تونستیم اون مهمونی خسته کننده رو پیچوندیم
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه بتونیم از اون مهمونی خسته کننده دور شدیم
[ترجمه گوگل] به محض این که ما می توانستیم از آن ضیافت خسته کننده خارج شویم
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to jump or pass lightly over without touching or lingering on.
مترادف: jump
مشابه: leap, miss, overlook, span, traverse

- He skipped the second step.
[ترجمه ترگمان] او قدم دوم را کنار گذاشت
[ترجمه گوگل] او مرحله دوم را فراموش کرد

(2) تعریف: to miss or omit (one or more steps in a series).
مشابه: avoid, jump, miss, omit

- She skipped the fourth grade.
[ترجمه ترگمان] کلاس چهارم رو خراب کرد
[ترجمه گوگل] او درجه چهارم را از دست داد

(3) تعریف: to fail to attend (a class, meeting, or the like).
مترادف: cut, play hooky from
مشابه: ditch, miss

(4) تعریف: to cause to skim across the surface, esp. of water.
مترادف: skim
مشابه: dart

- The children like to skip stones across the river.
[ترجمه Seta] بچه ها دوست دارند با پرش از روی سنگ ها، عرض رودخانه را طی کنند.
[ترجمه ترگمان] بچه ها دوست دارند از روی رودخانه رد بشوند
[ترجمه گوگل] کودکان دوست دارند سنگ در سرتاسر رودخانه را از بین ببرند
اسم ( noun )
(1) تعریف: a skipping step, gait, or bounce.
مترادف: bounce, bound, jump, ricochet, spring
مشابه: trip

(2) تعریف: the act or an instance of passing lightly over or omitting from a series.
مترادف: elision, exception, exclusion, jump, leap, miss, omission, skim

• act of skipping; bounce, spring, jump; act of passing over something, omission, exclusion
move forward in a series of light jumps; leap lightly; pass over; leave out, exclude, omit; leave, flee, escape (informal); fail to attend (school, etc.)
if you skip, you move along with a series of little jumps from one foot to the other. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...taking little skips as they walked.
to skip also means to jump up and down over a rope which you or other people are holding at each end and turning round and round.
if you skip something that you usually do or that you have been instructed to do, you deliberately do not do it; an informal use.
if you skip something such as a section of a book that you are reading, you pass over it quickly or miss it out altogether.
a skip is a large metal container for holding rubbish, usually from building work.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] جست زدن ؛ جست ؛ پرش
[برق و الکترونیک] پرش
[زمین شناسی] جام بتون
[نساجی] رو زدن پود - رو ریختگی پود - پرش
[ریاضیات] حذف کردن
[معدن] اسکیپ (ترابری)

مترادف و متضاد

جست (اسم)
skip, leap, bounce, gambol

جست بزن (اسم)
skip

جست زدن (فعل)
vault, skip

از قلم اندازی (فعل)
skip

رقص کنان حرکت کردن (فعل)
skip

سفید گذاردن قسمتی از نقاشی (فعل)
skip

پریدن (فعل)
flight, spout, vault, fly, skip, jump, bounce, spring, tumble

جست و خیز کردن (فعل)
lope, skip, gambol, cavort, jig, tumble, rollick

ورجه ورجه کردن (فعل)
frolic, skip

پرش کردن (فعل)
skip, gambol

لی لی کردن (فعل)
hop, hip, skip, spring

بالا و پایین رفتن (فعل)
skip, seesaw, teeter

تپیدن (فعل)
beat, pulse, throb, palpitate, skip, pulsate

bounce or jump over


Synonyms: bob, bolt, bound, buck, canter, caper, carom, cavort, dance, flee, flit, fly, frisk, gambol, glance, graze, hippety-hop, hop, leap, lope, make off, prance, ricochet, run, scamper, scoot, skedaddle, skim, skirr, skitter, spring, step, tiptoe, trip


avoid, miss


Synonyms: cut, desert, disregard, escape, eschew, flee, leave out, miss out, neglect, omit, pass over, pass up, play hooky, run away, skim over, split


Antonyms: face, meet, take on


جملات نمونه

1. skip it!
(خودمانی) 1- بس است !،ول کن،دست بردار 2- مهم نیست !،ذکر نکن !،حرفش را نزن !،قابل ندارد!

2. i decided to skip the afternoon meeting
تصمیم گرفتم به جلسه ی بعدازظهر نروم.

3. restaurant customers who skip on their bills
مشتریان رستوران که بدون پرداخت صورتحساب خود جیم می شوند

4. read carefully and do not skip pages
با دقت بخوان و صفحه جا نیانداز.

5. to make your writing more legible, skip every other line
برای خواناتر کردن نوشته ی خود یک سطر در میان بنویسید.

6. She watched her little granddaughter skip down the path.
[ترجمه ترگمان]دختر کوچک او را تماشا می کرد که از جاده رد می شد
[ترجمه گوگل]او نوه کوچکش را تماشا کرد و به مسیر حرکت کرد

7. Let's skip the formalities and get down to business.
[ترجمه ترگمان]بیا تشریفات رو بی خیال شیم و بریم سر کار
[ترجمه گوگل]بیایید فرمان ها را پر کنیم و به کسب و کار برسیم

8. Let's skip to the last item on the agenda.
[ترجمه ترگمان]بیایید به آخرین مورد در دستور کار صرف نظر کنیم
[ترجمه گوگل]بگذارید به آخرین مورد در دستور کار برویم

9. He managed to skip the washing-up.
[ترجمه ترگمان]او توانست از شستن لباس ها صرف نظر کند
[ترجمه گوگل]او موفق به شستشو شده است

10. I'll skip the usual preliminaries and come straight to the point.
[ترجمه ترگمان]مقدمات کار را مرتب می کنم و مستقیم به سر اصل مطلب می رسم
[ترجمه گوگل]من پیش نمایش های معمولی را جست و خیز می کنم و به نقطه ای می رسم

11. She gave a skip and a jump and was off down the street.
[ترجمه ترگمان]به سرعت از خیابان گذشت و از خیابان خارج شد
[ترجمه گوگل]او یک جست و خیز و پرش داد و در خیابان راه افتاد

12. Skip the first chapter and start on page 2
[ترجمه ترگمان]پرش از بخش اول و شروع در صفحه ۲
[ترجمه گوگل]صفحه اول را پر کنید و در صفحه 2 شروع کنید

13. I decided to skip the first chapter.
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفتم که از فصل اول شروع کنم
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفتم فصل اول را امتحان کنم

14. I suggest we skip to the last item on the agenda.
[ترجمه ترگمان]من پیشنهاد می کنم که به آخرین مورد در دستور کار صرف نظر کنیم
[ترجمه گوگل]پیشنهاد میکنیم به آخرین مورد در دستور کار بروید

15. I'd better skip the party and stay at home to revise.
[ترجمه ترگمان]بهتر است مهمانی را ترک کنم و در خانه بمانم تا اصلاح کنم
[ترجمه گوگل]من بهتر می شوم حزب را ترک کنم و در خانه بازنگری کنم

16. Lambs like to skip.
[ترجمه ترگمان]لمب ها دوست دارند از اینجا بروند
[ترجمه گوگل]بره ها دوست دارند که جست و خیز کنند

17. You can skip the next chapter if you have covered the topic in class.
[ترجمه ترگمان]اگر موضوع را در کلاس تحت پوشش قرار داده اید، می توانید از بخش بعدی صرف نظر کنید
[ترجمه گوگل]اگر موضوع را در کلاس تحت پوشش قرار دهید، می توانید فصل بعدی را امتحان کنید

18. She decided to skip the afternoon's class.
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفت از کلاس بعد از ظهر برود
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت کلاس کلاس بعد از ظهر را بگذراند

The children were skipping in the park.

بچه‌ها در پارک جست‌وخیز می‌کردند.


Mehri was skipping along the sidewalk.

مهری در پیاده‌رو لیلی می‌کرد.


To strengthen themselves, boxers do (rope) skipping.

مشت‌بازها برای تقویت خود طناب‌بازی می‌کنند.


She skipped over to London for two days.

دو روزه به لندن رفت.


He skipped over to his house to get his overcoat.

پرید رفت منزل پالتوش را بیاورد.


That preacher skips from one subject to another.

آن واعظ از یک موضوع به موضوع دیگر می‌پرد.


He skipped one chapter and went to the next one.

یک فصل را نخوانده گذاشت و رفت به فصل بعدی.


Read carefully and do not skip pages.

بادقت بخوان و صفحه جا نینداز.


Reza skipped the tenth grade, going from the nineth to the eleventh.

رضا از کلاس دهم پرید و از نهم به یازدهم رفت.


To make your writing more legible, skip every other line.

برای خواناتر کردن نوشته‌ی خود یک سطر در میان بنویسید.


The bank's manager skipped off with the money.

رئیس بانک با پول‌ها غیبش زد.


restaurant customers who skip on their bills

مشتریان رستوران که بدون پرداخت صورت‌حساب خود جیم می‌شوند


you have skipped class often!

شما بارها از کلاس غایب شده‌اید!


I decided to skip the afternoon meeting.

تصمیم گرفتم به جلسه‌ی بعدازظهر نروم.


اصطلاحات

skip it!

(عامیانه) 1- بس است!، ول کن، دست بردار 2- مهم نیست!، ذکر نکن!، حرفش را نزن!، قابل ندارد!


پیشنهاد کاربران

جاانداختن


زود رفتن

Not do somethingthat you should do

بیخیال و منصرف شدن

قلم اندازی پریدن

تحرک در بازی


پریدن

حذف کردن یا رد کردن چیزی ک نمیخوای

نادیده گرفتن

Skip مترادف forgo هست .
صرفنظر کردن . رد کردن

?Are you skipping school
از مدرسه جیم زدی؟

ترک کردن

نخواستن

از دست دادن ( هم معنی miss )

کلاس رو پیچوندن

رد کردن ، صرف نظر کردن

not do something that you usually do or you should do.

از دست دادن

منصرف شدن، از دست دادن، پیچوندن، نخواستن
Not do something that you usually do or you should do

صرف نظر کردن

از زیر کاری در رفتن، جیم شدن

[کامپیوتر] جست ؛ پرش, وقتی دستوری به کامپیوتر داده می شود گاهی اوقات پنجره ای باز می شود که یکی از گزینه های آن اسکیپ است که اگر این گزینه انتخاب شود به این معناست از این قسمت یا از این فایل بگذر و دستور را برای بقیه قسمت ها یا فایل ها اجرا کن مثلا دستور دلیت در مورد پوشه ای حاوی فایل هایی اجرا می کنیم پیام می دهد که مثلا فلان فایل قابل پاک شدن نیست دراینجا با زدن کلید اسکیپ به رایانه اعلام می کنیم که بی خیال این فایل شو و عمل دلیت را برای بقیه فایل ها اجرا کن پس این فایل در آخر بار در پوشه باقی می ماند.

طناب زدن

پر کردن

بیرون زدن

صرف کردن

Avoid doing or having sth

سطل زباله بزرک
در محاوره استفاده میشود.
he throws the parcel into the skip:
او بسته را داخل سطل زباله پرت میکند.

( در مورد غذا ) نخوردن_حذف کردن_بیخیال شدن_
قلم گرفتن

( در مورد سطر ) جا انداختن_نخواندن

hani عزیز ، اطلاعات غلط رو خودت میدی که فکر میکنی معانی کلمات، به همونایی که تو کلاس زبانتون میگن محدود میشه.
از پرکاربرد ترین معانی skip : نادیده گرفتن، رد شدن، گذر کردن، صرف نظر کردن، پریدن و. . . . .

جست

اشتباه فکر نکنید
معنی skipیعنی منصرف شدن
not do some thing

( skip ( stones/rocks
( سنگ ) پر دادن

چشم پوشی کردن

معنی skip : جست و خیز کردن , پریدن


کلمات دیگر: