فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: skips, skipping, skipped
• (1) تعریف: to jump forward lightly by sliding and hopping on each foot alternately.
• مترادف: caper, frisk, gambol, trip
• مشابه: bounce, bound, frolic, hop, romp
- She was so happy she skipped all the way home.
[ترجمه Raha] آن زن خیلی خوشحال بود که همه ی راه برگشت به خانه را پیموده است
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] او آنقدر خوشحال بود که تمام مسیر تا خونه را رقص ( جست و خیز ) کرد.
[ترجمه Arshia] او خیلی خوشحال بود که تمام راه را به خانه پیموده است.
[ترجمه 2s0p0v5] او ( دختر ) خیلی خوشحال بود که همه ی راه تا خانه را پشت سر گذاشته بود.
[ترجمه ترگمان] خیلی خوشحال بود که همه راه برگشت به خانه را ترک کرد
[ترجمه گوگل] او خیلی خوشحال بود که تمام راه را به خانه برد
• (2) تعریف: to jump about from one thing to another, ignoring or leaving out intervening or connective material.
• مترادف: flit, jump
• مشابه: dart, pass
- She skipped from one idea to the next and gave the impression that she was very disorganized in her thinking.
[ترجمه ترگمان] از یک فکر به فکر بعدی پرید و به این نتیجه رسید که در فکر او آشفته و آشفته است
[ترجمه گوگل] او از یک ایده به سوی دیگر فرار کرد و این تصور را به وجود آورد که او در تفکر او بسیار ناسازگار بود
• (3) تعریف: to bounce lightly over or along a surface.
• مترادف: bounce, carom, ricochet
• مشابه: bob, dart, rebound, scoot, scud, spank
- The boat skipped across the waves.
[ترجمه ترگمان] قایق از میان امواج بالا رفت
[ترجمه گوگل] قایق در سراسر امواج پرش کرد
• (4) تعریف: (informal) to leave secretly and in haste (often fol. by out).
• مترادف: abscond, fly the coop
• مشابه: dodge, duck out, escape, evade, flee, leave, skedaddle, slip out
- We skipped out of that boring banquet as soon as we could.
[ترجمه احسان] به محض این که تونستیم اون مهمونی خسته کننده رو پیچوندیم
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه بتونیم از اون مهمونی خسته کننده دور شدیم
[ترجمه گوگل] به محض این که ما می توانستیم از آن ضیافت خسته کننده خارج شویم
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to jump or pass lightly over without touching or lingering on.
• مترادف: jump
• مشابه: leap, miss, overlook, span, traverse
- He skipped the second step.
[ترجمه ترگمان] او قدم دوم را کنار گذاشت
[ترجمه گوگل] او مرحله دوم را فراموش کرد
• (2) تعریف: to miss or omit (one or more steps in a series).
• مشابه: avoid, jump, miss, omit
- She skipped the fourth grade.
[ترجمه ترگمان] کلاس چهارم رو خراب کرد
[ترجمه گوگل] او درجه چهارم را از دست داد
• (3) تعریف: to fail to attend (a class, meeting, or the like).
• مترادف: cut, play hooky from
• مشابه: ditch, miss
• (4) تعریف: to cause to skim across the surface, esp. of water.
• مترادف: skim
• مشابه: dart
- The children like to skip stones across the river.
[ترجمه Seta] بچه ها دوست دارند با پرش از روی سنگ ها، عرض رودخانه را طی کنند.
[ترجمه ترگمان] بچه ها دوست دارند از روی رودخانه رد بشوند
[ترجمه گوگل] کودکان دوست دارند سنگ در سرتاسر رودخانه را از بین ببرند
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a skipping step, gait, or bounce.
• مترادف: bounce, bound, jump, ricochet, spring
• مشابه: trip
• (2) تعریف: the act or an instance of passing lightly over or omitting from a series.
• مترادف: elision, exception, exclusion, jump, leap, miss, omission, skim