کلمه جو
صفحه اصلی

translate


معنی : بر گرداندن، تفسیر کردن، معنی کردن، ترجمه کردن
معانی دیگر : (به زبان دیگر) برگرداندن، ویچاردن، تبدیل کردن، رمشاندن، تعبیر کردن، به طرز دیگر بیان کردن، (پیام تلگرافی و غیره) باز فرستی کردن، دوباره مخابره کردن، رله کردن، تغییر مکان دادن، منتقل کردن، ترافرست کردن (transfer هم می گویند)، (مذهبی) یکسره به بهشت رفتن (بدون مردن)، (مطران را) منتقل کردن، تغییر ماموریت دادن، (قدیمی) مسحور کردن، مدهوش کردن، ترجمه شدن، قابل ترجمه بودن

انگلیسی به فارسی

ترجمه کردن، برگرداندن، معنی کردن، تفسیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: translates, translating, translated
(1) تعریف: to convert (written or spoken words) into another language.
مترادف: construe, render, transcribe
مشابه: convert, transliterate

- Please translate this French poem into English.
[ترجمه ترگمان] لطفا این شعر فرانسوی را به زبان انگلیسی ترجمه کنید
[ترجمه گوگل] لطفا این شعر فرانسوی را به زبان انگلیسی ترجمه کنید
- How do you translate this sentence?
[ترجمه 123] چه طور این جمله را تفسیر میکنید؟
[ترجمه ترگمان] چگونه این جمله را ترجمه می کنید؟
[ترجمه گوگل] چگونه این جمله را ترجمه می کنید؟

(2) تعریف: to explain simply; interpret.
مترادف: explain, interpret
مشابه: clarify, construe, decipher, elucidate, simplify

- The instructions were so badly written that we needed an engineer to translate them.
[ترجمه ترگمان] این دستورها چنان به شدت نوشته شده بودند که ما به یک مهندس نیاز داشتیم که آن ها را ترجمه کند
[ترجمه گوگل] دستورالعمل ها خیلی بد نوشته شده بود که ما نیاز به یک مهندس برای ترجمه آنها بودیم

(3) تعریف: to alter the form of; convert.
مترادف: convert
مشابه: alter, change, recast, render, transform, transmute, turn

- Our work will translate theory into reality.
[ترجمه ترگمان] کار ما تئوری را به واقعیت تبدیل خواهد کرد
[ترجمه گوگل] کار ما تئوری را به واقعیت تبدیل خواهد کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: translatable (adj.), translatability (n.), translator (translater) (n.)
(1) تعریف: to make translations; be a translator.

- She has an extraordinary command of French and translates at the United Nations.
[ترجمه ترگمان] او فرماندهی فوق العاده فرانسوی دارد و در سازمان ملل متحد ترجمه می شود
[ترجمه گوگل] او دارای فرمان فوق العاده ای از فرانسوی است و به سازمان ملل متحد ترجمه می کند
- He doesn't speak English, so his daughter translates for him.
[ترجمه ترگمان] اون انگلیسی بلد نیست، پس دخترش براش ترجمه کرده
[ترجمه گوگل] او انگلیسی صحبت نمی کند، بنابراین دخترش برای او ترجمه می کند

(2) تعریف: to be capable of or allow translation.
مشابه: convert

- His writing translates easily into English.
[ترجمه ترگمان] نوشته های او به راحتی به زبان انگلیسی ترجمه می شوند
[ترجمه گوگل] نوشتن او به زبان انگلیسی به راحتی ترجمه می شود

(3) تعریف: to change form; convert.

- How do all these efforts translate into a better life for the people?
[ترجمه ترگمان] چگونه این تلاش ها به زندگی بهتر برای مردم تبدیل می شوند؟
[ترجمه گوگل] چگونه تمام این تلاش ها به زندگی بهتر مردم تبدیل می شود؟

• change something from one language into another
if you translate something that someone has said or written, you say it or write it in a different language.
if you translate one thing into another, for example an idea into action, you do the second thing as a result of the first thing.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] ترجمه کردن
[برق و الکترونیک] ترجمه کردن تغییر دادن اطلاعات کامپیوتری از زبانی به زبان دیگر بدون تأثیر قابل توجه در معنی .
[ریاضیات] تبدیل کردن، انتقال دادن

مترادف و متضاد

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

تفسیر کردن (فعل)
gloss, expound, construe, interpret, translate, explicate

معنی کردن (فعل)
explain, define, signify, interpret, translate, denote, give the meaning

ترجمه کردن (فعل)
put, render, interpret, translate

interpret, explain


Synonyms: construe, convert, decipher, decode, do into, elucidate, explicate, gloss, make clear, metaphrase, paraphrase, put, render, reword, simplify, spell out, transcribe, transliterate, transpose, turn


change


Synonyms: alter, commute, convert, metamorphose, transfigure, transform, transmogrify, transmute, transpose, turn


Antonyms: stagnate


جملات نمونه

to translate words into action

حرف را به عمل درآوردن


My father translated several English books into Persian.

پدرم چندین کتاب انگلیسی را به فارسی ترجمه کرد.


1. to translate a passage literally
متنی را واژه به واژه ترجمه کردن

2. to translate words into action
حرف را به عمل درآوردن

3. These jokes would be far too difficult to translate.
[ترجمه ترگمان]این شوخی ها را نمی شد تعبیر کرد
[ترجمه گوگل]این جوک ها برای انتقال بسیار دشوار خواهد بود

4. Diligence is your life password, can translate your grand epic poem.
[ترجمه ترگمان]کلمه رمز زندگی شما است و می تواند شعر حماسی بزرگ شما را ترجمه کند
[ترجمه گوگل]دقت گذرنامه زندگی شما است، می توانید شعر حماسی خود را ترجمه کنید

5. We were asked to translate a list of sentences.
[ترجمه ترگمان]از ما خواسته شد تا فهرستی از جملات را ترجمه کنیم
[ترجمه گوگل]از ما خواسته شد که یک لیست از جملات را ترجمه کنیم

6. Translate the text from Italian into English.
[ترجمه ترگمان]ترجمه متن از زبان ایتالیایی به زبان انگلیسی
[ترجمه گوگل]متن ایتالیایی را به انگلیسی ترجمه کنید

7. Artists translate their ideas into visual images.
[ترجمه ترگمان]هنرمندان ایده های خود را به تصاویر بصری تبدیل می کنند
[ترجمه گوگل]هنرمندان ایده های خود را به تصاویر بصری ترجمه می کنند

8. How far the president will be able to translate his campaign rhetoric into action remains to be seen.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور تا چه حد قادر خواهد بود معانی انتخاباتی خود را به عمل آورد تا دیده شود
[ترجمه گوگل]تا چه حد رئیس جمهور قادر خواهد بود سخنرانی های مبارزات انتخاباتی خود را به عمل انجام دهد، همچنان دیده می شود

9. I don't speak Greek so Dina offered to translate for me.
[ترجمه ترگمان]من یونانی صحبت نمی کنم بنابراین دینا به من پیشنهاد کرد که ترجمه کنم
[ترجمه گوگل]من به یونانی صحبت نمی کنم، بنابراین دینا پیشنهاد داد تا برای من ترجمه کند

10. Can you help me translate this legal jargon into plain English?
[ترجمه ترگمان]می توانید به من کمک کنید که این اصطلاحات حقوقی را به انگلیسی ساده ترجمه کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید به من کمک کنید که این اصطلاح حقوقی را به زبان انگلیسی ساده ترجمه کنم؟

11. He doesn't understand Greek, so I offered to translate.
[ترجمه ترگمان]او یونانی را درک نمی کند، بنابراین پیشنهاد کردم ترجمه کنم
[ترجمه گوگل]او یونانی را درک نمی کند، بنابراین پیشنهاد دادم که ترجمه شود

12. Would you please translate this letter for me?
[ترجمه ترگمان]میشه لطفا این نامه رو برام ترجمه کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می خواهید این نامه را برای من ترجمه کنید؟

13. Can you translate this letter from German into English?
[ترجمه Sooren] ایا میتوانب این نامه رو از المانی به انگلیسی معنی کنی
[ترجمه ترگمان]می توانید این نامه را از زبان آلمانی به انگلیسی ترجمه کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید این نامه را از آلمانی به انگلیسی ترجمه کنید؟

14. Can you translate this passage into German?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید این سفر را به زبان آلمانی ترجمه کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید این گذر را به زبان آلمانی ترجمه کنید؟

15. So how does this theory translate into practical policy?
[ترجمه ترگمان]پس این نظریه چگونه به سیاست عملی تبدیل می شود؟
[ترجمه گوگل]پس چگونه این نظریه به سیاست عملی تبدیل می شود؟

پیشنهاد کاربران

Change sth from one language to another

ترجمه کردن
تبدیل کردن

adjust، adapt
منطبق شدن ، جور بودن، سازگار بودن
The ideas suitable for who are living in megacities may not translate well for people in rural areas.

برگرداندن

تفسیر کردن
ترجمه کردن
معنی کردن
به زبان دیگر تغییر دادن

ترازبانیدن ( to translate ) ترجمه کردن
ترازبانش ( translation ) ترجمه
ترازبانگر ( translator ) مترجم
ترازبانیده ( translated ) ترجمه شده
ترازبانشال ( translational ) ترجمه ای
پیشوند trans در پارسی تَرا ( این پیشوند رساننده این است که چیزی از یک سو به سویی دیگر برود ) واژه late به معنای بُردن.
واژه" ترجمان" عربی از واژه "ترازبان" پارسی گرفته شده و حالت های دیگر آن را ساخته. پارسی بیش از آنچه می اندیشید به انگلیسی نزدیک است چون هردو زبانی هم خانواده ( هندو - اروپایی ) اند.

تبدیل کردن

تعمیم دادن

ترجُمیدن/ترجمیده/ترجمنده/ترجمه/ترجمه گر/ترجمان و . . . . . .

ترازبانیدن/ترازبانیده/ترازبانگر/ترازبانش/ترازباننده و. . . . . . .

برگرداندن. . . . . .

ویچاردن/ویچارده/ویچارنده/ویچارگر/ویچاران و . . . . . .

البته بهتره که ویچاردن برای معنی ها و چم های دیگری بکار بره. زیرا ترزبانیدن و ترجمیدن کفاک میده. مثلا برای interpret می تونه بکار بره.

ترجمه کردن، معنی کردن، تفسیر کردن

Youcanusetranslatordear

در پاسخِ به مهنامِ گرامی.
اگر "راژمان" شما را بپذیریم ( که پذیرفتنی است ) آنوقت برای "translational" باید بگوییم "ترازبانشی" و نه "ترازبانشال".
زیرا پسوندِ "ال" در فارسی، تا آنجا که من می دانم، اسم می سازد و نه صفت.

پَچواکیدَن = translate
پچواکِش = translation
پچواکنده/ پچواکشگر/پچواکگر/پچواکار = translator
پچواکیده = translated
. . .
. . . . . . . .
. . . . . . . . . . . .


کلمات دیگر: