1. To illustrate how the heart sends blood around the body, the teacher described how a pump works.
معلّم برای توضیح دادن اینکه قلب گونه خون را به سرتا سر بدن می فرستد، طریقه کار کردن یک پمپ را شرح داد
2. This exhibit will illustrate the many uses of atomic energy.
این نمایشگاه موارد استفاده متعدد انرزی اتمی را شرح خوهد داد
3. These stories illustrate mark Twain's serious side.
این داستان ها جنبه جدی شخصیت "مارک تواین" را توضیح خواهد داد
4. these deeds illustrate his dissatisfaction
این اعمال نمایشگر عدم نارضایتی او می باشد.
5. The company's bank statements illustrate its success.
[ترجمه ترگمان]بیانیه بانک این شرکت موفقیت خود را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]بیانیه های بانک های شرکت نشان دهنده موفقیت آن است
6. The foregoing examples illustrate this point.
[ترجمه ترگمان]مثال های فوق این نکته را نشان می دهند
[ترجمه گوگل]نمونه های فوق الذکر این نقطه را نشان می دهد
7. Two short quotations will illustrate my point.
[ترجمه ترگمان]دو نقل قول کوتاه نقطه قوت من را نشان خواهند داد
[ترجمه گوگل]دو نقل قول کوتاه به من اشاره می کنند
8. Let me give an example to illustrate the point .
[ترجمه امین جهانگرد] بزار یه مثال بزنم تا نکترو روشن کنم
[ترجمه ترگمان]بگذارید مثالی بزنم برای نشان دادن این نکته
[ترجمه گوگل]اجازه بدهید یک نمونه برای نشان دادن نقطه ارائه دهم
9. To illustrate my point I have done a comparative analysis.
[ترجمه ترگمان]برای نشان دادن اینکه من یک تحلیل مقایسه ای انجام داده ام
[ترجمه گوگل]برای نشان دادن نقطه من، من یک تحلیل تطبیقی را انجام داده ام
10. If I could just take one example to illustrate this.
[ترجمه ترگمان]اگر می توانستم یک نمونه از آن را برای نشان دادن آن انتخاب کنم
[ترجمه گوگل]اگر من فقط می توانم یک مثال را برای نشان دادن این
11. The following examples illustrate how this operates in practice.
[ترجمه ترگمان]مثال های زیر نشان می دهند که چگونه این عمل در عمل عمل می کند
[ترجمه گوگل]مثال های زیر نشان می دهد که چگونه این عمل در عمل انجام می شود
12. This diagram will illustrate what I mean.
[ترجمه ترگمان]این نمودار منظور من را نشان خواهد داد
[ترجمه گوگل]این نمودار نشان می دهد که منظور من چیست
13. A single example serves to illustrate what I mean.
[ترجمه ترگمان]یک مثال می تواند نشان دهد منظور من چیست
[ترجمه گوگل]یک مثال منحصر به فرد نشان می دهد که منظور من چیست
14. Macmillan commissioned her to illustrate a book by Spike Milligan.
[ترجمه ترگمان]Macmillan به او ماموریت داد تا کتابی را توسط اسپایک milligan نشان دهد
[ترجمه گوگل]مک میلین او را برای نشان دادن یک کتاب توسط Spike Milligan سفارش داد
15. She used an overhead projector to illustrate her talk.
[ترجمه ترگمان]او از یک پروژکتور سر بالا استفاده می کرد تا حرف او را روشن کند
[ترجمه گوگل]او برای نشان دادن صحبتش از یک پروژکتور استفاده کرد
16. examples serve to illustrate this point.
[ترجمه ترگمان]مثال های متعددی برای نشان دادن این نکته بکار می روند
[ترجمه گوگل]مثالها برای نشان دادن این نکته مفید هستند
17. She decides to use charts and diagrams to illustrate.
[ترجمه ترگمان]او تصمیم می گیرد از نمودارها و نمودارها برای نشان دادن آن استفاده کند
[ترجمه گوگل]او تصمیم به استفاده از نمودارها و نمودارها برای نشان دادن دارد
18. The following tale will clearly illustrate this point.
[ترجمه ترگمان]داستان زیر به روشنی این نکته را نشان خواهد داد
[ترجمه گوگل]داستان زیر به وضوح این نقطه را نشان می دهد