کلمه جو
صفحه اصلی

impart


معنی : سهم دادن، رساندن، بیان کردن، افشاء کردن، ابلاغ کردن، بهرهمند ساختن، افاضه کردن
معانی دیگر : بخش کردن، حصه کردن، دادن، آشکار کردن، مطلع کردن، فاش کردن، گفتن، بازگو کردن، سهم بردن، بهره مند شدن از، ابلاه کردن

انگلیسی به فارسی

تحویل دادن، ابلاغ کردن، افشاء کردن، رساندن، بیان کردن، سهم دادن، بهرهمند ساختن، افاضه کردن


سهم بردن، بهره مند شدن از، رساندن، ابلاغ کردن،افشا کردن، بیان کردن، سهم دادن، بهره مند ساختن، افاضه کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imparts, imparting, imparted
مشتقات: impartable (adj.), impartation (n.), imparter (n.), impartment (n.)
(1) تعریف: to give all or a part of; bestow or transmit.
مترادف: allocate, bestow, confer, deal, dispense, distribute, give, grant, present
متضاد: borrow
مشابه: allot, apportion, communicate, consign, gift, hand down, transmit

- The governess imparted her knowledge of French to her pupil.
[ترجمه انا] معلم سرخانه دانش خود از زبان فرانسه را به دانش اموزانش منتقل کرد
[ترجمه ترگمان] معلمه زبان فرانسه را به زبان فرانسه به زبان می آورد
[ترجمه گوگل] فرمانروا دانش خود را از فرانسه به دانش آموز خود داد

(2) تعریف: to make known; relate or disclose.
مترادف: communicate, disclose, divulge, inform, relate, reveal, tell
مشابه: advise, apprise, confide, convey, intimate, uncover

- The police sergeant imparted all the facts to his superior.
[ترجمه آنا] گروهبان پلیس حقایق را به مافوق خود ابلاغ کرد
[ترجمه ترگمان] گروهبان پلیس همه حقایق را به مافوق خود گفت
[ترجمه گوگل] سرهنگ پلیس همه حقایق را به او برتری داد

• bestow, give, grant; disclose, reveal, divulge, tell
if you impart information to someone, you tell it to them:a formal word.
if something imparts a particular quality, it gives that quality to something else:a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] به دست آوردن، تعیین کردن، مرتبط ساختن

مترادف و متضاد

Antonyms: conceal, hide


give


Synonyms: admit, announce, break, communicate, convey, disclose, discover, divulge, expose, inform, pass on, publish, relate, reveal, tell, transmit


سهم دادن (فعل)
admeasure, allot, mete, give a share, impart

رساندن (فعل)
give, convey, supply, put in, impart, forward, transmit, broadcast, imply, understand, extend

بیان کردن (فعل)
give, express, tell, represent, say, frame, impart, bubble

افشاء کردن (فعل)
impart, divulge, expose

ابلاغ کردن (فعل)
impart

بهره مند ساختن (فعل)
impart

افاضه کردن (فعل)
impart

make known


Synonyms: accord, afford, allow, bestow, cede, confer, contribute, grant, lead, offer, part with, present, relinquish, render, yield


Antonyms: keep, take


جملات نمونه

The news that I wish to impart to you is not happy.

خبری که می‌خواهم به شما بدهم خوش نیست.


1. the news that i wish to impart to you is not happy
خبری که می خواهم به شما بدهم خوش نیست.

2. A teacher's aim is to impart knowledge.
[ترجمه ترگمان]هدف معلم دادن به دانش است
[ترجمه گوگل]هدف معلم، انتقال دانش است

3. Use a piece of fresh ginger to impart a Far-Eastern flavour to simple ingredients.
[ترجمه ترگمان]از یک تکه از زنجبیل تازه استفاده کنید تا یک طعم دور از شرقی را به ترکیبات ساده بدهد
[ترجمه گوگل]از یک قطعه زنجبیل تازه استفاده کنید تا عطر و طعم Far Eastern را به مواد ساده اضافه کنید

4. The ability to impart knowledge and command respect is the essential qualification for teachers.
[ترجمه ترگمان]توانایی انتقال دانش و احترام به فرماندهی یک صلاحیت ضروری برای معلمان است
[ترجمه گوگل]توانایی انتقال دانش و فرمان احترام، مدارک اساسی برای معلمان است

5. Do you have any wisdom to impart on this subject?
[ترجمه ترگمان]آیا عقل سلیم درباره این موضوع دارید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما فهمیدید که این موضوع را در اختیار دارید؟

6. I have no news to impart .
[ترجمه ترگمان]من خبری برای آن ندارم
[ترجمه گوگل]من هیچ خبر ندارم

7. I am about to impart knowledge to you that you will never forget.
[ترجمه ترگمان]می خواهم به شما اطلاع بدهم که هرگز فراموش نخواهید کرد
[ترجمه گوگل]من قصد دارم دانش را به شما بدهم که هرگز فراموش نخواهم کرد

8. She had information that she couldn't wait to impart.
[ترجمه ترگمان]او اطلاعاتی داشت که نمی توانست برای آن صبر کند
[ترجمه گوگل]او اطلاعاتی داشت که نمی توانست صبر کند

9. Only the president's strong control was able to impart some sense of seriousness to the meeting.
[ترجمه ترگمان]تنها کنترل قوی رئیس جمهور قادر بود تا نوعی از جدیت در جلسه را بیان کند
[ترجمه گوگل]فقط کنترل قوی رییس جمهور توانست حساسیت جدی به جلسه بدهد

10. Preservatives can impart colour and flavour to a product.
[ترجمه ترگمان]preservatives می توانند رنگ و طعم را به یک محصول بدهند
[ترجمه گوگل]نگهدارنده ها می توانند رنگ و عطر و طعم را به یک محصول تحویل دهند

11. She managed to impart great elegance to the unpretentious dress she was wearing.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد آن لباس ساده ای را که پوشیده بود پر کند
[ترجمه گوگل]او توانست لباس عجیب و غریب ای که او پوشید، را به زیبایی ظاهر کرد

12. They felt this would impart a pleasing curvature to an otherwise rectangular building.
[ترجمه ترگمان]آن ها احساس می کردند که این کار، انحنای خوشایندی را به یک ساختمان مستطیلی دیگر منتقل می کند
[ترجمه گوگل]آنها احساس کردند این امر منحنی خنک را به یک ساختمان مستطیلی دیگر تبدیل می کند

13. While these symptoms impart a conformity to the clinical presentation, the underlying psychodynamic psychopathology is varied.
[ترجمه ترگمان]در حالی که این نشانه ها مطابقت با ارائه بالینی را نشان می دهند، آسیب شناسی روانی اصلی، متفاوت است
[ترجمه گوگل]در حالیکه این علائم مطابقت دارد به ارائه بالینی، روانپزشکی روان شناختی زمینه ای متفاوت است

14. French oak barrels impart a slight nut-like flavor to this chardonnay.
[ترجمه ترگمان] بشکه چوب بلوط فرانسوی طعم و طعم و طعم این شراب رو میده
[ترجمه گوگل]بشکه های بلوط فرانسوی یک عطر و طعم کوچک مانند عطر و طعم به این chardonnay

15. Conversely, shots taken from a low angle impart a feeling of inferiority or weakness.
[ترجمه ترگمان]بالعکس، عکس هایی که از یک زاویه کم گرفته می شوند احساس خود کم بینی و یا ضعف را ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]برعکس، عکس هایی که از یک زاویه کم گرفته شده اند، احساس بدی یا ضعف می دهند

She imparted her fortune to the needy.

او دارایی خود را میان نیازمندان تقسیم کرد.


Her presence imparted an air of dignity to the ceremony.

حضور او به مراسم عظمت بخشید.


He imparted his secret to no one.

او راز خود را به کسی نگفت.


پیشنهاد کاربران

اعطا کردن, بخشیدن

تزریق

انتقال دادن - بیان کردن
مثل museum impart knowledge to visitor

وارد شده، منتقل شده، اعمال شده

pass on, transmit, or bestow.

اعمال کردن
تحمیل کردن
( در مهندسی عمران )

دادن give

انتقال اطلاعات به کسی


کلمات دیگر: