کلمه جو
صفحه اصلی

jolly


معنی : خوشحال، شوخ، با نشاط، بذلهگو، خیلی
معانی دیگر : شنگول، خوش و خرم، شاد، سرحال، پرنشاط، طربناک، سرکیف، سردماغ، شوخ و شنگ، دل سبز، پدرام، (عامیانه) خوشایند، لذت بخش، دلچسب، دلپذیر، مطبوع، طرب انگیز، نشاط آور، (عامیانه) خیلی، بسیار، کاملا، (اغلب با: along) دلخوش کردن، (با چرب زبانی و غیره) دل کسی را به دست آوردن، (کسی را) شیره مالی کردن، ترغیب کردن، (انگلیس - عامیانه) تفنگدار دریایی، خیلی
jolly(boat)
تشاله، یکجو رکرجی بارکشی

انگلیسی به فارسی

جالب است، خیلی، با نشاط، خوشحال، شوخ، بذلهگو


سر کیف، خوشحال، بذله گو، خیلی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: jollier, jolliest
(1) تعریف: cheerful, enthusiastic, and merry.
مترادف: cheerful, enthusiastic, happy, jocund, jovial, merry
متضاد: somber
مشابه: cheery, festive, gay, gleeful, jocose

- Their team had won and the fans were in a jolly mood.
[ترجمه ترگمان] تیم آن ها برنده شد و هواداران در حال خوشی بودند
[ترجمه گوگل] تیم آنها برنده شد و طرفداران در خلق و خوی آرام بود
- He was a jolly man who always had a joke to tell or something pleasant to say.
[ترجمه ترگمان] او مردی jolly بود که همیشه شوخی می کرد یا چیز خوشایندی برای گفتن داشت
[ترجمه گوگل] او یک مرد آرام بود که همیشه شوخی می کرد و یا چیزی خوشایند می گفت

(2) تعریف: pleasurable, or causing pleasure or happiness.
مترادف: glad
متضاد: miserable
مشابه: convivial, festive, pleasant, pleasurable

- The play was a success, and the cast party was quite a jolly occasion.
[ترجمه ترگمان] نمایش یک موفقیت بود، و مهمانی رقص موقعیت خوبی داشت
[ترجمه گوگل] این بازی یک موفقیت بود، و حزب ریخته گری بسیار جالب بود
- The letter brought him some jolly news from his brother.
[ترجمه ترگمان] این نامه او را از برادرش خبر خوشی به او داد
[ترجمه گوگل] این نامه او را از برادرش خبر داد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jollies, jollying, jollied
• : تعریف: (informal) to act cheerfully toward (someone), esp. for one's own benefit.
مشابه: humor, ingratiate, toady
قید ( adverb )
مشتقات: jollily (adv.), jolliness (n.)
• : تعریف: (chiefly British) very.

- You've put in a jolly good effort here.
[ترجمه ترگمان] اینجا خیلی تلاش خوبی کرده ای
[ترجمه گوگل] شما در اینجا تلاش خوبی انجام داده اید

• make happy, raise someone's spirits; joke, jest; please someone in order to take advantage of him
merry, happy, mirthful, cheerful
very, extremely (slang)
pleasure, kicks, enjoyment; yawl that sailors use for general work; happy party, celebration (british usage); jollification (british usage)
a jolly person is happy and cheerful; an old-fashioned word.
a jolly event is lively and enjoyable; an old-fashioned word.
you can use jolly to emphasize something; an old-fashioned word.
you can use jolly well to emphasize what you are saying, especially when you are annoyed or upset.

مترادف و متضاد

خوشحال (صفت)
shining, pleasant, happy, high, vivacious, merry, amused, delighted, glad, cheerful, lucky, fortunate, gleeful, jolly, cheery, sprightly, sunny, joyful, riant, festal, mirthful, felicific, gladsome, lilting, gleesome

شوخ (صفت)
quizzical, gay, blithesome, blithe, witty, facetious, jolly, jocular, frolicsome, sportful, jocose, waggish, lightsome

با نشاط (صفت)
fresh, vivacious, merry, jolly, sprightly, light-hearted, frisky, racy, unwearied

بذله گو (صفت)
witty, jolly, waggish

خیلی (قید)
a great deal, very, many, much, extremely, far, extra, lot, crazy, ghastly, appreciably, jolly, considerably, damnably, highly, much more

laughing, joyful


Synonyms: blithe, blithesome, bouncy, carefree, cheerful, chipper, chirpy, convivial, daffy, delightful, enjoyable, entertaining, festive, frolicsome, funny, gay, gladsome, gleeful, happy, hilarious, jocund, jokey, joshing, jovial, joyous, jubilant, larking, lighthearted, lots of laughs, merry, mirthful, playful, pleasant, sportive, sprightly, zippy


Antonyms: sad, unhappy


جملات نمونه

They jollied her into going with them.

با شیرین‌زبانی او را با خود بردند.


1. The jolly old man, an admitted bigamist, had forgotten to mention his first wife to his new spouse.
پیرمرد شاد، که بنا به اعتراف خود دو زنه بود، فراموش کرده بود به همسر جدیدش حرفی از زن اول خود بزند

2. When the jolly laughter subsided, the pirates began the serious business of dividing the gold.
وقتی که سروصدای خنده های شادی کاهش یافت، دزدان دریایی شروع به تقسیم طلاها کردند

3. Are you aware that a red-suited gentleman with a jolly twinkle in his eyes is stuck in the chimney?
خبر داری مردی که لباس قرمز بر تن داشت و برق شادی در نگاهش بود، در دودکش گیر کرده است؟

4. jolly good!
خیلی خوب !

5. jolly up
با روح کردن (به ویژه مکانی را)،جلوه دادن

6. jolly well
(انگلیس - عامیانه - ندا به نشان تاکید یا آزردگی) اصلا،کاملا

7. a jolly man
مرد شنگول

8. he jolly well deserved to be fired
او کاملا استحقاق داشت که اخراج بشود.

9. to jolly up a room with flower pots
با گلدان های گل به اتاق جلوه بخشیدن

10. i am jolly well not going to answer her!
اصلا به او جواب نخواهم داد!

11. we had a jolly time!
اوقات دلپذیری داشتیم !

12. he was in a jolly mood today
او امروز روحیه ی شادی داشت.

13. I jolly well told him what I thought of him.
[ترجمه Bhr rad] من با خوش حالی به او ( پسر ) گفتم که در موردش چه فکری میکنم
[ترجمه ترگمان]به او گفتم که به او چه فکر می کنم
[ترجمه گوگل]به آرامی به او گفتم که من از او چه فکر می کردم

14. I know she's trying to jolly me along.
[ترجمه ترگمان]من می دانم که او دارد سعی می کند مرا همراهی کند
[ترجمه گوگل]من می دانم که او سعی می کند با من همدلی کند

15. He can cook, and he does it jolly well.
[ترجمه ترگمان]او می تواند آشپزی کند و این کار را خیلی خوب انجام می دهد
[ترجمه گوگل]او می تواند طبخ کند و او این کار را به خوبی انجام می دهد

16. Jolly him up and get the job done.
[ترجمه ترگمان]جولی ان را بلند کرد و کارش را تمام کرد
[ترجمه گوگل]او را خوشحال کنید و کار را انجام دهید

17. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

18. The boss will certainly be jolly angry.
[ترجمه ترگمان]رئیس قطعا عصبانی خواهد شد
[ترجمه گوگل]رئیس مطمئنا عصبانی خواهد شد

19. I'd got myself into this marriage and I jolly well had to get myself out of it.
[ترجمه ترگمان]من خودم را به این ازدواج انداختم و خیلی خوشحال شدم که خودم را از آن خلاص کنم
[ترجمه گوگل]من خودم را به این ازدواج کردم و من به طرز شادمانی به خودم رسیدم

20. She's not a person that you can jolly with.
[ترجمه گلی افجه] او. کسی نیست که بتوانی با او خوشحال باشی
[ترجمه ترگمان]او کسی نیست که بتواند با آن کنار بیاید
[ترجمه گوگل]او فردی نیست که بتواند با آن مهربان باشد

21. It was jolly lucky it didn't rain.
[ترجمه گلی افجه] از خوش شانسی باران نمی بارید
[ترجمه ترگمان]خیلی خوش شانس بود که باران نمی بارید
[ترجمه گوگل]خوش شانس بود که باران نبود

22. We spent a very jolly evening together, chatting and drinking.
[ترجمه ترگمان]شب خوشی را با هم سپری کردیم و گپ زدیم و گپ زدیم
[ترجمه گوگل]ما یک شب بسیار شاد با هم، چت و نوشیدن صرف کردیم

let's laugh and be jolly!

بیا بخندیم و شاد باشیم!


a jolly man

مرد شنگول


It's the season to be jolly!

موسم شادمانی است!


we had a jolly time!

اوقات دلپذیری داشتیم!


jolly good!

خیلی خوب!


We jollied him along and made him buy us ice cream.

با چرب زبانی او را واداشتیم که برایمان بستنی بخرد.


to jolly up a room with flower pots

با گلدان‌های گل به اتاق جلوه بخشیدن


I am jolly well not going to answer her!

اصلاً به او جواب نخواهم داد!


He jolly well deserved to be fired.

او کاملاً سزاوار بود که اخراج بشود.


اصطلاحات

jolly up

با روح کردن (به‌ویژه مکانی را)، جلوه دادن


jolly well

(انگلیس - عامیانه - ندا به نشان تأکید یا آزردگی) اصلاً، کاملاً


get one's jollies

(عامیانه) خوش بودن، لذت بردن


پیشنهاد کاربران

چاپلوسی کردن

jollily
دراصل همون کامه joly هست ولی با اضافه کردن ly به اخر کلمه ، معنیه به خوشحالی رو میده

jollily=با خوشحالی

سرخوش

Happy and enjoying urself

شنگول، merry, mirthful, joyful

A jolly person is someone who is genuinely happy at heart

خوش رو


کلمات دیگر: