کلمه جو
صفحه اصلی

impolitic


معنی : بی جا، مخالف مصلحت، مخالف رویهصحیح
معانی دیگر : بی تدبیرانه، نامعقول، غیرعاقلانه، نسنجیده، خلاف مصلحت

انگلیسی به فارسی

مخالف مصلحت، مخالف رویه صحیح، بیجا


غلط، بی جا، مخالف مصلحت، مخالف رویهصحیح


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: impoliticly (adv.), impoliticness (n.)
• : تعریف: not showing good sense or judgment; unwise or injudicious.
متضاد: politic, prudent, wise
مشابه: ill-advised

• not worthwhile, not expedient, not judicious, unwise
an impolitic action is unwise and likely to cause difficulty or embarrassment; a formal word.

مترادف و متضاد

Synonyms: brash, ill-advised, ill-judged, imprudent, inadvisable, inconsiderate, indiscreet, inexpedient, injudicious, maladroit, misguided, rash, stupid, tactless, undiplomatic, untimely


Antonyms: careful, cautious, discreet, politic, wise


بی جا (صفت)
improper, pointless, inappropriate, unseasonable, inopportune, indecorous, inapt, inapposite, impolitic, unwarranted, unwarrantable, placeless

مخالف مصلحت (صفت)
impolitic

مخالف رویهصحیح (صفت)
impolitic

unwise, careless


جملات نمونه

1. it is impolitic to protest
اعتراض کردن صلاح نیست.

2. It would have been impolitic to refuse his offer.
[ترجمه ترگمان]اگر پیشنهاد او را رد می کرد به او توهین می کرد
[ترجمه گوگل]این امر غیرممکن بود که پیشنهاد خود را رد کند

3. I thought it impolitic to ask any questions about her ex-husband.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کردم که به نظر میاد از شوهرش سوالی در مورد شوهر قبلیش بپرسم
[ترجمه گوگل]من فکر کردم آن را ناسازگار است که هر گونه سوال در مورد شوهر سابق خود را بپرسید

4. It might be impolitic to refuse his offer.
[ترجمه ترگمان]ممکنه بی ادبی باشه که پیشنهادش رو رد کنی
[ترجمه گوگل]ممکن است ناقض پیشنهاد خود باشد

5. It was considered impolitic of him to spend too much time with the party radicals.
[ترجمه ترگمان]در نظر گرفته شده بود که او زمان زیادی را با رادیکال های حزب سپری کند
[ترجمه گوگل]او به دلیل ناسازگاری او با زمان رادیکال های حزب وقت زیادی را صرف کرد

6. That extreme, impolitic candor was one of the characteristics that made Rice a perfect rebel and a considerably less perfect leader.
[ترجمه ترگمان]این صراحت،، یکی از ویژگی هایی بود که رایس را یک رهبر کامل و به طور قابل توجهی کم تر رهبری می کرد
[ترجمه گوگل]این افراط و تقلید بی نظیر یکی از خصوصیات بود که باعث شد ریس شورشی کامل و رهبر قابل ملاحظه ای کمتر باشد

7. That's impolitic and impolite, but it's not asas Mr. Bush's response.
[ترجمه ترگمان]این impolitic و بی نزاکت است، اما این عکس العمل اقای بوش نیست
[ترجمه گوگل]این ناخوشایند و نادرست است، اما واکنش آقای بوش این نیست

8. I had thought it impolitic to smoke a cigar while pleading poverty.
[ترجمه ترگمان]به نظر من این قصد را برای سیگار کشیدن سیگار به زبان نیاورده بود در حالی که به فقر التماس می کرد
[ترجمه گوگل]من فکر نکردم که سیگار کشیدن را در حالی که فقر را می خواند بکشم

9. It is impolitic to offend people who can help you.
[ترجمه ترگمان]ناراحت کردن افرادی است که می توانند به شما کمک کنند
[ترجمه گوگل]این غیر سیاسی است که افراد را متهم به کمک شما کند

It is impolitic to protest.

اعتراض کردن صلاح نیست.


پیشنهاد کاربران

بی تدبیر


کلمات دیگر: