1. immobile like a mountain
همچون کوهی پا برجا
2. mountains are immobile
کوه بی حرکت است.
3. the deer stood immobile among the trees
آهو بی حرکت میان درختان ایستاد.
4. Joe remained as immobile as if he had been carved out of rock.
[ترجمه ترگمان]جو همان طور بی حرکت مانده بود که انگار از سنگ تراشیده شده است
[ترجمه گوگل]جو همچنان بی حرکت باقی ماند، انگار از سنگ خارج شده بود
5. She could see a figure sitting immobile, facing the sea.
[ترجمه ترگمان]می توانست هیکلی را ببیند که بی حرکت نشسته بود و به دریا خیره شده بود
[ترجمه گوگل]او می تواند یک چهره نشسته بی حرکت، رو به دریا را ببینید
6. For a moment shock held her immobile.
[ترجمه ترگمان]یک لحظه شک و تردید او را بی حرکت نگه داشت
[ترجمه گوگل]برای لحظه ای شوک غیرقابل تحمل بود
7. Her illness has made her completely immobile.
[ترجمه ترگمان]بیماری او کاملا immobile شده بود
[ترجمه گوگل]بیماری او کاملا بی حرکت شده است
8. The dog lay at rest absolutely immobile.
[ترجمه ترگمان]سگ بی حرکت ماند و بی حرکت ماند
[ترجمه گوگل]سگ در استراحت کاملا متحرک است
9. Kim's illness had rendered her completely immobile.
[ترجمه ترگمان]بیماری کیم او را کاملا بی حرکت کرده بود
[ترجمه گوگل]بیماری کیم او را کاملا متحرک کرده بود
10. His illness has left him completely immobile.
[ترجمه ترگمان]بیماری او کاملا بی حرکت مانده
[ترجمه گوگل]بیماری او او را کاملا بی حرکت کرده است
11. The accident left him totally immobile.
[ترجمه ترگمان]تصادف کاملا بی حرکت مانده بود
[ترجمه گوگل]حادثه او را کاملا بی حرکت کرد
12. A riding accident left him immobile.
[ترجمه ترگمان]یک تصادف سواری او را به جنبش درآورد
[ترجمه گوگل]یک تصادف سواری او را بی حرکت کرد
13. Brigg was immobile, his eyes fixed on the horizon.
[ترجمه ترگمان]Brigg بی حرکت بود، چشمانش به افق دوخته شده بود
[ترجمه گوگل]Brigg بی حرکت بود، چشم او در افق ثابت شد
14. She remained rigidly immobile, suddenly quite incapable of moving anyway.
[ترجمه ترگمان]او کاملا بی حرکت مانده بود و به هر حال نمی توانست حرکت کند
[ترجمه گوگل]او باقی ماند و به طور مداوم بی حرکت، به طور ناگهانی به طور کامل قادر به حرکت به هر حال