اسم ( noun )
• (1) تعریف: a short fictional story told to provoke laughter, esp. in reaction to the ending.
• مشابه: gag, jape, jest, josh, quip, shaggy dog story, story
- The speaker told a few jokes before moving on to address more serious topics.
[ترجمه ترگمان] سخنران قبل از اینکه به موضوعات جدی تری بپردازد، چند شوخی به او گفت
[ترجمه گوگل] قبل از رفتن به موضوع های جدیتر سخنرانی به چند جوک گفت
• (2) تعریف: someone or something that is trifling or not worth one's worry or concern.
• مشابه: jest, laugh, laughingstock
- The supervisor is a joke--the employees can get away with anything.
[ترجمه Fash] ناظر یک شوخی است— کارکنان می توانند از دست هرچیزی در روند
[ترجمه ترگمان] ناظر یک شوخی است - - کارمندان می توانند با هر چیزی کنار بیایند
[ترجمه گوگل] سرپرست یک شوخی است - کارکنان می توانند با هر چیزی کنار بیایند
- Sexual harassment is no joke.
[ترجمه ترگمان] آزار جنسی شوخی نیست
[ترجمه گوگل] مزاحمت جنسی هیچ شوخی نیست
• (3) تعریف: something that is exceptionally easy.
• مترادف: breeze, cinch, picnic
• مشابه: child's play, jest, laugh
- That exam was a joke--I finished it in ten minutes!
[ترجمه ترگمان] اون تست یه جوک بود من تا ده دقیقه دیگه تمومش کردم
[ترجمه گوگل] این امتحان یک شوخی بود - من آن را در ده دقیقه به پایان رساندم!
• (4) تعریف: anything intended to be funny or a source of amusement.
• مشابه: gag, jape, jest, josh, laugh, quip, sally, witticism
- Knowing he always put sugar in his coffee, they filled the sugar bowl with salt for a joke.
[ترجمه ترگمان] چون می دانست که او همیشه شکر در قهوه اش می گذارد، کاسه شکر را پر از نمک برای یک شوخی پر کردند
[ترجمه گوگل] دانستن او همیشه قند را در قهوه خود قرار داده، آنها را با یک نمک شکر قهوه ای برای شوخی پر کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: jokes, joking, joked
• (1) تعریف: to talk or act so as to provoke laughter; jest.
• مترادف: jape, kid
• مشابه: clown, fool, gag, jest, josh, quip
- The doctor jokes a lot, and it helps her patients relax.
[ترجمه ترگمان] پزشک به شوخی زیاد شوخی می کند و به بیمارانش کمک می کند که آرام شوند
[ترجمه گوگل] دکتر با عصبانیت زیاد، به بیماران کمک می کند تا آرام شوند
- Those two are very funny when they're joking with each other.
[ترجمه ترگمان] این دوتا وقتی با هم شوخی می کنن خیلی خنده دارن
[ترجمه گوگل] این دو بسیار خنده دار هستند وقتی که آنها با یکدیگر شوخی می کنند
- We really shouldn't joke about her illness.
[ترجمه ترگمان] ما واقعا نباید راجع به بیماری او شوخی کنیم
[ترجمه گوگل] ما واقعا نباید در مورد بیماری او شوخی کنیم
• (2) تعریف: to say something for effect or amusement without meaning what one is saying.
• مشابه: fool, gag, jape, josh, kid
- I was joking when I said I was quitting, but everybody took me seriously.
[ترجمه ترگمان] وقتی گفتم استعفا میدم شوخی کردم اما همه منو جدی گرفتند
[ترجمه گوگل] وقتی گفتم که من ترک کردم، شوخی کردم، اما همه به من جدی گرفته بودند
- The governor joked that her fiery opponent should take up a calming hobby like knitting.
[ترجمه ترگمان] فرماندار به شوخی گفت که حریف آتشین او باید یک سرگرمی آرامش بخش را مانند بافندگی انجام دهد
[ترجمه گوگل] فرماندار به شوخی گفت که حریف آتشین او باید یک سرگرمی آرام بخش مانند خوردن داشته باشد
- He joked that he was going to paint the living room purple.
[ترجمه ترگمان] به شوخی گفت که می خواهد اتاق نشیمن را رنگ کند
[ترجمه گوگل] او به شوخی گفت که او می خواهد اتاق زندگی بنفش را رنگ کند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: jokingly (adv.)
• : تعریف: to make fun of; mock.
• مترادف: jape, kid, mock
• مشابه: jest, josh, make fun of, rib, ridicule, tease