کلمه جو
صفحه اصلی

hatch


معنی : درامد، روزنه، دریچه، نتیجه، نصفه در، جوجه گیر ی، خش، تخم گذاشتن، خط انداختن، هاشور زدن، روی تخم نشستن، تخم دادن، جوجه بیرون امدن، اندیشیدن، ایجاد کردن
معانی دیگر : (در مورد جانورانی که تخم می گذارند - معمولا با: off یا out) روی تخم خوابیدن و جوجه آوردن، از تخم درآوردن، سر از تخم درآوردن، درآمدن، کرچ شدن، کرک شدن (brood هم می گویند)، (اندیشه یا نقشه ی سری و غیره) تکوین کردن، هستی دادن، طرح ریختن، (باماشین) جوجه کشی کردن، جوجه های همزاد، جوجه کشی، جوجه آوری، سر از تخم درآوری، (در کف پیاده رو یا عرشه ی کشتی و غیره) دریچه، دربچه، درب خوابیده، (در و دهانه ای که از آن کشتی یا هواپیما و غیره را بار می کنند) مدخل، دهانه، دریچه ی بارگیری، (درهایی که به طور افقی دو نیم شده اند و هریک جداگانه باز و بسته می شود) نیمدر تحتانی، نیمه ی زیرین در، رجوع شود به: hatchway، (با خطوط موازی یا متقاطع) حک کردن، سایه انداختن، روی تخم نشستن مره، پختن

انگلیسی به فارسی

دریچه، روزنه، نصفه در، روی تخم نشستن (مرغ)، (مجازا)اندیشیدن، پختن، ایجاد کردن، تخم گذاشتن، تخم دادن،جوجه بیرون آمدن، جوجه گیر ی، (مجازا) درآمد، نتیجه، خط انداختن، هاشور زدن


دریچه، روزنه، نتیجه، نصفه در، جوجه گیر ی، درامد، خش، هاشور زدن، تخم گذاشتن، روی تخم نشستن، خط انداختن، اندیشیدن، ایجاد کردن، تخم دادن، جوجه بیرون امدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hatches, hatching, hatched
(1) تعریف: to bring forth or cause (a bird, fish, or other animal) to come forth from an egg.
مترادف: clutch
مشابه: brood, incubate

- The bird hatched her eggs in a nest in that tree.
[ترجمه ترگمان] پرنده تخم خود را در یک لانه در آن درخت از تخم بیرون آورد
[ترجمه گوگل] پرنده تخم های خود را در یک لانه در آن درخت تخم گذاری کرد

(2) تعریف: to originate or produce.
مترادف: cook up, devise, originate, produce
مشابه: conceive, concoct, create, dream up, generate

- Together they hatched a brilliant plan.
[ترجمه اتی] انها با هم به یک ایده عالی دست پیدا کردند
[ترجمه ترگمان] با هم یک نقشه عالی از تخم بیرون کشیدند
[ترجمه گوگل] آنها با هم یک طرح درخشان داشتند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to come forth from an egg.
مشابه: emerge, pip

- The ducklings all hatched the same afternoon.
[ترجمه ترگمان] جوجه مرغابی ها یک بعد از ظهر از تخم بیرون آمدند
[ترجمه گوگل] جوجه اردکها همگی همان روز بعد از ظهر است
اسم ( noun )
مشتقات: hatchable (adj.), hatchability (n.), hatcher (n.)
(1) تعریف: the act or an instance of hatching.

(2) تعریف: the group of young hatched at one time.
مترادف: brood, clutch
مشابه: covey, nest

• brood of hatchlings; emergence from an egg; opening in a wall or floor, opening through which passengers or cargo may pass (especially in a ship); door covering such an opening, trapdoor
emerge from an egg; cause to come out of an egg; incubate; plan, produce, concoct; initiate; draw parallel lines to produce the effect of shading
when an egg hatches, or when a bird, insect, or other animal hatches an egg, the egg breaks open and a baby animal comes out.
to hatch a plot or scheme means to plan it.
a hatch is an opening in the deck of a ship, which is used by people for coming on deck or going below, or during loading and unloading cargo.
a hatch is also a small opening in a wall, especially between a kitchen and a dining room, which you can pass something such as food through.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سایه - هاشور - دربچه
[ریاضیات] هاشور، هاشور زدن

مترادف و متضاد

درامد (اسم)
admission, income, revenue, earnings, emolument, hatch

روزنه (اسم)
scuttle, hatch, aperture, orifice, window, hole, pore, outlet, clearance, loophole, peephole, peep, casement, slit, fossa, eyelet, foramen, ostium

دریچه (اسم)
scuttle, gate, hatch, valve, trap, window, porthole, choke, vent, wicket, lid, closure, slacker, hatchway, sallyport, trapdoor

نتیجه (اسم)
resolution, rest, growth, conclusion, success, effect, hatch, result, sequence, sequel, corollary, consequence, outcome, upshot, harvest, outgrowth, sequela

نصفه در (اسم)
hatch

جوجه گیر ی (اسم)
hatch

خش (اسم)
hatch, strap, strip, garbage, stripe, notch, hack, flinders, good-mother, stria, mother-in-law

تخم گذاشتن (فعل)
hatch, flyblow, oviposit

خط انداختن (فعل)
groove, hatch, rut

هاشور زدن (فعل)
hatch

روی تخم نشستن (فعل)
hatch

تخم دادن (فعل)
hatch

جوجه بیرون امدن (فعل)
hatch

اندیشیدن (فعل)
hatch, think, contemplate, speculate, excogitate

ایجاد کردن (فعل)
make, cause, hatch, produce, beget, create, construct, develop, engender, put out

create, plan


Synonyms: bear, brainstorm, breed, bring forth, brood, cause, come up with, conceive, concoct, contrive, cook up, design, devise, dream up, engender, formulate, generate, get up, give birth, incubate, induce, invent, lay eggs, make, make up, occasion, originate, parent, plot, prepare, procreate, produce, project, provoke, scheme, set, sire, spawn, spitball, think up, throw together, trump up, whip up, work up


جملات نمونه

1. hatch eggs
(جوجه و لیسه و غیره) از تخم درآمدن

2. to hatch a conspiracy
توطئه ای را طرح ریزی کردن

3. a small hatch through which food is sent from the kitchen to the dining room
دریچه ی کوچکی که از آن خوراک را از آشپزخانه به اتاق نهارخوری می فرستند

4. an escape hatch
دریچه ی خروج

5. these birds hatch once a year
این پرندگان سالی یکبار کرچ می شوند.

6. these eggs hatch into larva
این تخم ها تبدیل به لیسه می شوند.

7. an incubator can hatch hundreds of chickens
ماشین جوجه کشی می تواند صدها جوجه به عمل آورد.

8. he lifted the hatch that covered the well
او دریچه ای که روی چاه را پوشانده بود بلند کرد.

9. this time the hatch were all white
این بار جوجه های همزاد همه سفید بودند.

10. i watched the chickens hatch
من از تخم بیرون آمدن جوجه ها را تماشا کردم.

11. as soon as i opened the hatch a mouse popped out
تا دریچه را باز کردم یک موش بیرون پرید.

12. a crane lifts the cargo out of the ship's hatch
جرثقیل محموله را از دهانه ی بطن کشتی بیرون می آورد.

13. the suitcases are taken into the plane through a special hatch
چمدان ها را از طریق مدخل ویژه ای در هواپیما می گذارند.

14. The female must find a warm place to hatch her eggs.
[ترجمه ترگمان]زن باید یه جای گرم برای دریچه تخم هاش پیدا کنه
[ترجمه گوگل]زن باید مکان گرم خود را برای تخم های خود پیدا کند

15. After the egg has been fertilized, it will hatch in about six weeks.
[ترجمه ترگمان]بعد از این که تخم بارور شد، در حدود شش هفته از دریچه باز خواهد شد
[ترجمه گوگل]پس از تخمگذاری تخم مرغ، حدود شش هفته به طول می انجامد

16. The eggs are about to hatch.
[ترجمه نورخدا خزایی] جوجه ها نزدیکه از تخم در بیان
[ترجمه ترگمان]تخم مرغ ها در شرف از بین رفتن هستند
[ترجمه گوگل]تخم مرغ ها در حال غرق شدن هستند

17. When the eggs hatch the larvae eat the living flesh of the host animal.
[ترجمه ترگمان]وقتی که تخم مرغ ها، نوزادها گوشت زنده حیوان میزبان را می خورند
[ترجمه گوگل]هنگامی که تخمها لارو را می کشند، گوشت زنده حیوان میزبان را بخورند

18. After fourteen days the eggs hatch.
[ترجمه darya] بعد از ۱۴ روز جوجه ها از تخم بیرون میان.
[ترجمه ترگمان]بعد از چهارده روز دریچه تخم
[ترجمه گوگل]پس از چهارده روز تخم ها

The hen hatched today.

مرغ امروز جوجه آورد.


I watched the chickens hatch.

من از تخم بیرون آمدن جوجه‌ها را تماشا کردم.


newly hatched tadpoles

بچه قورباغه‌های نوزاد


These birds hatch once a year.

این پرندگان سالی یک‌بار کرچ می‌شوند.


to hatch a conspiracy

توطئه‌ای را طرح‌ریزی کردن


An incubator can hatch hundreds of chickens.

ماشین جوجه‌کشی می‌تواند صدها جوجه به عمل آورد.


This time the hatch were all white.

این‌بار جوجه‌های هم‌زاد همه سفید بودند.


He lifted the hatch that covered the well.

او دریچه‌ای که روی چاه را پوشانده بود، بلند کرد.


The suitcases are taken into the plane through a special hatch.

چمدان‌ها را از طریق مدخل ویژه‌ای در هواپیما می‌گذارند.


A crane lifts the cargo out of the ship's hatch.

جرثقیل محموله را از دهانه‌ی بطن کشتی بیرون می‌آورد.


A small hatch through which food is sent from the kitchen to the dining room.

دریچه‌ی کوچکی که از آن خوراک را از آشپزخانه به اتاق نهارخوری می‌فرستند.


اصطلاحات

down the hatch!

(عامیانه - هنگام مشروب‌خوری) تاته!، بده بالا!


پیشنهاد کاربران

روزنه

بیرون آمدن جوجه یا. . . . از توتوخمش

از تخم بیرون آمدن

از تخم در آمدن

for an egg : break ▪️

Hatch a plan
برنامه ریزی پنهانی کردن

- از تخم بیرون آمدن ( بیشتر برای جوجه های پرندگان یا خزندگان استفاده میشود )
- دریچه یا محفظ
کابین کوچک برای انتقال غذا از آشپزخانه رستوران برای سرو

Hatch a plan :
مخفیانه برنامه ریزی کردن
نقشه کشیدن

دامپزشکی و علوم دامی
جوجه در آوری ، تفریخ شدن، از تخم بیرون آمدن

دریچه ( نوعی در )

The hatch opens and closes like this

طرح ریزی کردن

از تخم سردرآوردن

Burry the hatches
آشتی کردن


کلمات دیگر: