1. giddy wind
تندباد
2. a giddy height
ارتفاع سرگیجه آور
3. a giddy young girl
دختر جوان سر بهوا
4. to make giddy
گیج کردن
5. the child was spinning so fast that he soon became giddy
کودک چنان تند دور خود می چرخید که به زودی سرش گیج رفت.
6. The kids were pushing the roundabout at a giddy speed.
[ترجمه ترگمان]بچه ها میدان را با سرعت سرسام آوری عقب می زدند
[ترجمه گوگل]بچه ها سرعت چرخش را به سرعت حرکت دادند
7. My mum came over all giddy and had to sit down.
[ترجمه ترگمان]مادرم گیج شده بود و مجبور بود بنشیند
[ترجمه گوگل]مامانم بر همه گریه کرد و مجبور شدم نشستم
8. We looked down from a giddy height.
[ترجمه ترگمان]از بالا به پایین نگاه کردیم
[ترجمه گوگل]ما از پایین ارتفاع نگاه کردیم
9. Some boys are always playing the giddy goat, behaving foolishly.
[ترجمه ترگمان]بعضی از پسرها همیشه با خر خر خر می کنند و احمقانه رفتار می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از پسران همواره بازی بز بزنند، رفتار احمقانه ای دارند
10. Fiona's very pretty but a bit giddy.
[ترجمه ترگمان]فیونا خیلی خوشگل است، اما سرش گیج می رود
[ترجمه گوگل]فیونا بسیار زیبا، اما کمی گایدی
11. That really is the giddy limit!
[ترجمه ترگمان]این حد سرسام انگیز است!
[ترجمه گوگل]این واقعا محدودیت جادویی است!
12. Some boys are always acting the giddy goat,behaving foolishly.
[ترجمه ترگمان]بعضی از بچه ها مثل دیوانه ها رفتار می کنند و رفتار احمقانه می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از پسرها همیشه به بزغاله سربی عمل می کنند، رفتار احمقانه ای دارند
13. He felt tired and giddy from the sleeping pill.
[ترجمه ترگمان]احساس خستگی می کرد و از قرص خواب گیج شده بود
[ترجمه گوگل]او از قرص خواب خسته و ترسید