کلمه جو
صفحه اصلی

illustrative


معنی : گویا، روشنگر، توضیح دهنده
معانی دیگر : نشان دهنده، توضیحی، دیماسی، بیانگر، بنگاره، نخش گزاره

انگلیسی به فارسی

توضیح، گویا، روشنگر، توضیح دهنده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: illustratively (adv.)
• : تعریف: serving as an illustration or example.
مشابه: representative, typical

• demonstrative, explanatory, clarifying; used as an example or illustration
an illustrative picture or action is an example or explanation of something; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] روشنگر، گویا، توضیح دهنده

مترادف و متضاد

explanatory


Antonyms: atypical, complicated, confusing, involved


Synonyms: allegorical, clarifying, comparative, corroborative, delineative, descriptive, diagrammatic, emblematic, exemplifying, explicatory, expository, figurative, graphic, iconographic, illuminative, illustrational, illustratory, imagistic, indicative, interpretive, metaphoric, pictorial, pictoric, representative, revealing, sample, specifying, symbolic, typical


گویا (صفت)
rational, communicative, illustrative

روشنگر (صفت)
illustrative, explanatory

توضیح دهنده (صفت)
illustrative

جملات نمونه

1. plenty of illustrative material is to be found in the book
کتاب حاوی مطالب توضیحی زیادی است.

2. a remark that was illustrative of his attitude toward life
گفته ای که نشان دهنده ی نگرش او نسبت به زندگی بود

3. The case is illustrative of a common pattern.
[ترجمه ترگمان]این پرونده نشان دهنده یک الگوی رایج است
[ترجمه گوگل]این مورد یک الگوی مشترک را نشان می دهد

4. Choose illustrative examples from the children's everyday experience.
[ترجمه ترگمان]مثال هایی از تجربیات روزمره کودکان را انتخاب کنید
[ترجمه گوگل]مثال های دلخواه را از تجربه روزانه کودکان انتخاب کنید

5. That outburst was illustrative of her bad temper.
[ترجمه ترگمان]این فوران خشم بر خشم او آشکار بود
[ترجمه گوگل]این فوران حاکی از خلق و خوی او بود

6. A second illustrative example was taken from The Observer newspaper.
[ترجمه ترگمان]یک مثال گویا دوم از روزنامه ناظر گرفته شده است
[ترجمه گوگل]مثال دوم دوم از روزنامه Observer گرفته شد

7. Unfortunately, Godwin's illustrative examples give the game away.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، نمونه های گویا گادوین به این بازی دست یافته اند
[ترجمه گوگل]متاسفانه مثال های گودوین این بازی را دور می اندازند

8. An ideal type is illustrative, but it does not necessarily correspond exactly to any real-world example.
[ترجمه ترگمان]یک نوع ایده آل، روشنگر است، اما لزوما دقیقا مطابق با هر نمونه واقعی از جهان نیست
[ترجمه گوگل]نوع ایدهآل نشانگر است، اما لزوما دقیقا به هر نمونهی دنیای واقعی متصل نیست

9. His lectures are full of illustrative stories.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی های او مملو از داستان های گویا هستند
[ترجمه گوگل]سخنرانی های او پر از داستان های تصویری است

10. Whilst this is a major problem, a short illustrative example can be given.
[ترجمه ترگمان]در حالی که این یک مشکل بزرگ است، یک مثال توضیحی کوتاه می تواند داده شود
[ترجمه گوگل]در حالی که این یک مشکل بزرگ است، یک مثال کوتاه نشان داده می شود

11. Inpart the sweetness in his illustrative work grows out of his delight in the physical nature of things.
[ترجمه ترگمان]نرم کردن شیرینی in در طبیعت خود در طبیعت مادی زندگی می کند
[ترجمه گوگل]بخشی از شیرینی در کارهای تصویری او از لذت او در ماهیت فیزیکی چیزها رشد می کند

12. Most of my illustrative work there involved straight forward plant portraiture, in both two and three dimensions.
[ترجمه ترگمان]بیشتر کار گویا من در عکاسی پرتره گیاهی مستقیم، هم در دو و سه بعد دخیل بوده است
[ترجمه گوگل]بیشتر کارهای من نشان می دهد که کارگردانی مستقیما در دو و سه بعد انجام می شود

13. They are shown here for illustrative purposes to illustrate the time value of money concept.
[ترجمه ترگمان]آن ها به منظور نشان دادن ارزش زمان مفهوم پول در اینجا نشان داده شده اند
[ترجمه گوگل]آنها برای اهداف توضیحی برای نشان دادن ارزش زمانی مفهوم پول نشان داده شده اند

14. It was taught dogmatically, with much logic-chopping and illustrative syllogisms.
[ترجمه ترگمان]با لحنی dogmatically، با منطقی منطقی و منطقی، تدریس می کرد
[ترجمه گوگل]آن را به طور دائمی تدریس می کرد، با منطق خردمندانه و قواعد تلقی می شد

A remark that was illustrative of his attitude toward life.

گفته‌ای که نشان‌دهنده‌ی نگرش او نسبت به زندگی بود.


Plenty of illustrative material is to be found in the book.

کتاب حاوی مطالب توضیحی زیادی است.


پیشنهاد کاربران

شفافگر

غیر واقعی، مثالی، خیالی، مطلبی که خیالی بوده و تنها برای مقاصد آموزش بیان شده است.

روشنگر گویا توضیح دهنده

تشریحی

نمایشی: در مورد نمودارها، به نموداری اطلاق میشود که صرفا جنبه نمایشی دارد و روند تغییرات در آن الزاماً واقعی نیست.

نمایانگر، نشان دهنده

تمثیلی


کلمات دیگر: