کلمه جو
صفحه اصلی

halting


معنی : غیر مداوم، سکته دار، مکی دار
معانی دیگر : لنگان، شل و ول، (سخن) مکث دار، مردد(انه)، مکک دار

انگلیسی به فارسی

مکث دار، سکته دار، غیر مداوم


متوقف کردن، سکته دار، مکی دار، غیر مداوم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: haltingly (adv.), haltingness (n.)
(1) تعریف: limping or crippled.

- The old man came toward us with a halting gait.
[ترجمه موسی] پیرمرد با یک گام برداشتن لنگان به سمت ما آمد.
[ترجمه ترگمان] پیرمرد با قدم های تند به طرف ما آمد
[ترجمه گوگل] مرد پیرمرد با راه رفتن متوقف شد

(2) تعریف: faltering or wavering due to lack of confidence, competence, or conviction.
متضاد: fluent, steady

- She stammered out a halting apology.
[ترجمه موسی] او یک معذرت خواهی دست و پا شکسته را با تته پته کردن به زبان آورد.
[ترجمه ترگمان] با لکنت گفت:
[ترجمه گوگل] او عذرخواهی متوقف کرد
- Unsure of her English, she spoke in a halting manner.
[ترجمه موسی] او که از انگلیسی صحبت کردن خود مطمئن نبود ، به شکلی با لکنت صحبت کرد.
[ترجمه ترگمان] نامطمئن به انگلیسی گفت:
[ترجمه گوگل] مطمئن نیستم که او انگلیسی باشد، او به طرز متوقف صحبت کرد

• including frequent stops; term which means disabled in walking; crippled (offensive term)
if you speak in a halting way, you speak uncertainly with a lot of pauses.

مترادف و متضاد

غیر مداوم (صفت)
discontinuous, halting

سکته دار (صفت)
halting

مکی دار (صفت)
halting

hesitant


Synonyms: awkward, bumbling, clumsy, doubtful, faltering, gauche, imperfect, indecisive, inept, irresolute, labored, limping, lumbering, maladroit, slow, stammering, stumbling, stuttering, tentative, uncertain, unhandy, vacillating, vacillatory, wavering, wooden


Antonyms: flowing, smooth, unhesitating


جملات نمونه

1. a halting gait
گام برداری لنگان لنگان

2. a halting speech
سخن پر از تته پته

3. a unilateral halting of nuclear tests
متوقف ساختن یک جانبه ی آزمایش های اتمی

4. the young poet's halting verse
شعر ناموزون شاعر جوان

5. In a halting voice she said that she wished to make a statement.
[ترجمه ترگمان]با صدای گرفته گفت که می خواهد یک بیانیه صادر کند
[ترجمه گوگل]او در یک مکالمه متوقف شد و گفت که آرزو می کند بیانیه ای بنویسد

6. The police were halting traffic on the parade route.
[ترجمه موسی] پلیس در حال توقف ترافیک در مسیر رژه بود.
[ترجمه ترگمان]پلیس ترافیک را در مسیر رژه متوقف کرد
[ترجمه گوگل]پلیس ترافیک را در مسیر رژه متوقف کرد

7. Shyness made the boy speak in a halting manner.
[ترجمه موسی] کمرویی پسر باعث شد که به شکلی با لکنت صحبت کند.
[ترجمه ترگمان]خجالتی باعث شد که پسر با یک مکث کوتاه حرف بزند
[ترجمه گوگل]خجالتی باعث شد که پسر صحبت کند

8. He spoke quietly, in halting English.
[ترجمه موسی] او آرام و با مکث انگلیسی صحبت می کرد.
[ترجمه ترگمان]او به آرامی حرف می زد و به زبان انگلیسی حرف می زد
[ترجمه گوگل]او بی سر و صدا گفت، در توقف انگلیسی

9. None has succeeded in halting the spread of violence.
[ترجمه ترگمان]هیچ کدام موفق نشدند گسترش خشونت را متوقف کنند
[ترجمه گوگل]هیچکس موفق به توقف گسترش خشونتها نشده است

10. The cancer research computer system crashed, halting vital research and ran up a bill of £000 making the calls.
[ترجمه ترگمان]سیستم کامپیوتری تحقیقات سرطان سقوط کرد، تحقیق حیاتی را متوقف کرد و یک اسکناس ۱۰۰۰۰ پوندی را راه اندازی کرد
[ترجمه گوگل]سیستم کامپیوتری تحقیقات سرطان سقوط کرد، متوقف کردن تحقیقات حیاتی و اجرای لایحه ای از £ 000 ایجاد تماس

11. I watched the last one turn, slowly, halting before it was smoothed down.
[ترجمه ترگمان]آخرین حرکت را تماشا کردم، آرام، آرام، قبل از اینکه صاف شود مکث کردم
[ترجمه گوگل]من آخرین را دیدم، به آرامی، متوقف شد، قبل از اینکه آن را مالش گرفت

12. Halting in front of the mirror in the front room, the mirror that he had forced her to stare into, she winced.
[ترجمه ترگمان]در مقابل آینه در اتاق جلوی آینه ایستاد، آینه که او را مجبور کرده بود به او خیره شود، خود را عقب کشید
[ترجمه گوگل]او در حالی که در جلوی آینه در اتاق جلو ایستاده بود، آینه ای که او را مجبور به خیره شدن به او کرده بود، سرگردان بود

13. The initial, halting conversation would be about Masai bravery and the importance of showing no pain.
[ترجمه ترگمان]صحبت اولیه و توقف در مورد شجاعت Masai و اهمیت نشان دادن هیچ دردی نبود
[ترجمه گوگل]گفتگو اولیه و متوقف کردن در مورد شجاعت ماسیایی و اهمیت نشان دادن درد است

14. Four photographers scampered round the podium, halting to squint through their viewfinders and freeze the scene with their flashlights.
[ترجمه ترگمان]چهار عکاس از روی سکو فرار کردند و ایستادند تا نیمه بسته وارد شوند و با چراغ قوه صحنه را مسدود کنند
[ترجمه گوگل]چهار عکاس در اطراف حیاط خلوت به زمین افتادند و به چشم اندازهای خود نگاه کردند و صحنه را با چراغ قوه خود مسدود کردند

a halting gait

گام‌برداری لنگان‌لنگان


a halting speech

سخن پر از تته‌پته


پیشنهاد کاربران

تته پته ( صفت است و مثلا به صورت halting speech می آید )

مقطع

دست و پا شکسته

منقطع، ناپایدار، ناقص

halting ( adj ) = مردد، نامطمئن، مرددانه، با تعلل، ( با مکث، دست و پا شکسته، با تته پته، با لکنت در مورد گفتار یا سخن ) در مورد راه رفتن ، ( لنگ، لنگان، معیوب، گاماس گاماس ) ، در مورد صدا ( گرفته، ناموزون ) ، توقف

Definition= متوقف کردن اغلب هنگام گفتن یا انجام کاری ، به خصوص به دلیل عصبی بودن یا دسپاچه بودن/ ( به عبارت دیگر گفتار یا حرکت ) کند ، متوقف شده و به طوری که بصورت مکرر آغاز می شود ، گویا فاقد اعتماد به نفس است ( تته پته افتادن در هنگام سخنرانی یا گفتار )


Examples:
1 - He spoke quietly, in halting English.
او آرام و با مکث انگلیسی صحبت می کرد.
2 - His mind is clear, but his speech is slow and halting.
ذهن او روشن است ، اما گفتار او کند و با لکنت است.
3 - The police were halting traffic on the parade route.
پلیس در حال توقف ترافیک در مسیر رژه بود.


کلمات دیگر: