کلمه جو
صفحه اصلی

displace


معنی : تبعید کردن، جابجا کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن
معانی دیگر : جا به جا کردن، (از جای اصلی خود) حرکت دادن، (جای شخص یا چیز دیگر را) گرفتن، جایگزین شدن، غصب کردن، آواره کردن، بی خانمان کردن، (از شغل) برکنار کردن، بیرون کردن، جانشین چیزی شدن، جای چیزی را عو­ کردن

انگلیسی به فارسی

جابه‌جاکردن، جانشین(چیزی)شدن، جای چیزی را عوض کردن، تبعیدکردن


جایگزین، جابجا کردن، تبعید کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن


انگلیسی به انگلیسی

• move from its usual place; remove from office; oust, replace, take the place of
if one thing displaces another, it forces the other thing out and occupies its position.
if someone is displaced, they are forced to move away from the area where they live.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] جابجا شدن
[زمین شناسی] جابجا شدن

مترادف و متضاد

تبعید کردن (فعل)
abandon, exile, displace, banish, deport, expatriate, proscribe, extrude

جابجا کردن (فعل)
displace, substitute, heave, replace, winkle, supplant, dislocate, translocate, reposit, unhorse

جانشین شدن (فعل)
displace, surrogate, heir, inherit, supersede

جای چیزی را عوض کردن (فعل)
displace

move, remove from normal place


Synonyms: change, crowd out, derange, disarrange, disestablish, dislocate, dislodge, displant, dispossess, disturb, eject, evict, expel, expulse, force out, lose, mislay, misplace, relegate, shift, transpose, unsettle, uproot


Antonyms: leave


remove from position of responsibility


Synonyms: banish, can, cashier, cut out, deport, depose, dethrone, discard, discharge, discrown, disenthrone, dismiss, disthrone, exile, expatriate, fire, oust, relegate, remove, replace, sack, step into shoes of, succeed, supersede, supplant, take over, take the place of, transport, uncrown, unmake, usurp


جملات نمونه

1. The building of a new dam will displace thousands of people who live in this area.
[ترجمه ترگمان]احداث یک سد جدید، هزاران نفر را آواره خواهد کرد که در این منطقه زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]ساخت سد جدید هزاران نفر را که در این منطقه زندگی می کنند، جایگزین خواهند کرد

2. I'm trying to displace him in his job.
[ترجمه ترگمان]من دارم سعی می کنم اونو تو کارش displace کنم
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم او را در کار خود جابجا کنم

3. Those resources can displace nuclear power.
[ترجمه ترگمان]این منابع می توانند انرژی هسته ای را جایگزین کنند
[ترجمه گوگل]این منابع می توانند انرژی هسته ای را جایگزین کنند

4. Please don't displace my dictionaries.
[ترجمه ترگمان]لطفا فرهنگ لغات من را جابجا نکنید
[ترجمه گوگل]لطفا لغت نامه های من را عوض نکن

5. Weeds tend to displace other plants.
[ترجمه ترگمان]Weeds تمایل دارند گیاهان دیگر را جابجا کنند
[ترجمه گوگل]علف های هرز گیاهان دیگر را از بین می برند

6. This dam is going to displace 2(Sentence dictionary)000 Kurds in a war region.
[ترجمه ترگمان]این سد در حال جابجایی ۲ هزار نفر از کردها در یک منطقه جنگی خواهد بود
[ترجمه گوگل]این سد به جای 2 (فرهنگ لغت حکم) 000 کرد در منطقه جنگی قرار دارد

7. Flooding caused by the dam may displace up to a million people.
[ترجمه ترگمان]سیل ناشی از این سد ممکن است منجر به آواره شدن یک میلیون نفر شود
[ترجمه گوگل]سیلاب ناشی از سد ممکن است به یک میلیون نفر برسد

8. Thus they will displace those firms that finance the social security systems, and will undermine established safety regulations.
[ترجمه ترگمان]بنابراین آن ها شرکت هایی را جابجا خواهند کرد که تامین مالی سیستم های امنیت اجتماعی را تامین خواهند کرد و مقررات ایمنی را از بین خواهند برد
[ترجمه گوگل]بنابراین آنها شرکت هایی را که سیستم های تامین اجتماعی را تامین می کنند، جایگزین می کنند و مقررات ایمنی ایجاد شده را تضعیف می کنند

9. Thus several measures are available to displace natural gas for a higher use as a facilitator of coal combustion.
[ترجمه ترگمان]بنابراین چندین معیار برای جابجایی گاز طبیعی به عنوان تسهیل کننده از احتراق زغال سنگ در دسترس هستند
[ترجمه گوگل]بدین ترتیب چندین اقدام برای جایگزینی گاز طبیعی برای استفاده بیشتر به عنوان تسهیل کننده احتراق زغال سنگ در دسترس است

10. Such attitudes not only displace others from paid employment but also lead to family breakdown.
[ترجمه ترگمان]چنین نظراتی نه تنها دیگران را از استخدام پرداخت می کند بلکه منجر به شکست خانواده نیز می شود
[ترجمه گوگل]چنین نگرش ها نه تنها از اشتغال به حقوق دیگران منتهی می شود، بلکه منجر به شکست خانواده می شود

11. Even if virtual keyboards don't displace physical ones in all situations -- and they won't -- touch screens and haptics may change how we interact with a keyboard -- especially on tablets, says Hsu.
[ترجمه ترگمان]Hsu می گوید: حتی اگر keyboards مجازی، افراد فیزیکی را در همه شرایط جابجا نمی کنند - - و آن ها به صفحات لمسی دست نمی زنند و haptics ممکن است نحوه تعامل ما با یک صفحه کلید را تغییر دهند - - به خصوص بر روی لوح ها
[ترجمه گوگل]حتی اگر صفحه کلید مجازی در هر شرایطی جابجایی نمی کند - و آنها نمی خواهند - صفحه نمایش ها را لمس کند و ممکن است تغییراتی که ما با یک صفحه کلید تعامل می کنیم، به ویژه در رایانه های لوحی، Hsu می گوید

12. In this article, hydrogen is adopted to displace the ideal gas in the experiment of "measuring the Molar gas constant R by displacement method" and a corresponding calculator program is designed.
[ترجمه ترگمان]در این مقاله، هیدروژن برای جابجایی گاز ایده آل در آزمایش \"اندازه گیری ثابت گاز مولی با روش جابجایی\" و یک برنامه ماشین حساب متناظر استفاده می شود
[ترجمه گوگل]در این مقاله، هیدروژن به جای جایگزینی گاز ایده آل در آزمایش 'اندازه گیری ثابت گاز مولر R با روش جابجایی' تصویب شده است و یک برنامه ماشین حساب مربوطه طراحی شده است

13. The Left Party could displace the CDU as the Social Democrats' governing partner in the eastern state of Mecklenburg-West Pomerania.
[ترجمه ترگمان]حزب چپ می تواند the را به عنوان شریک حزب سوسیال دموکرات در کشور شرقی of - غرب عزل کند
[ترجمه گوگل]حزب چپ می تواند CDU را به عنوان حزب حاکم سوسیال دموکرات در ایالت شرقی مکلنبورگ-غرب Pomerania جایگزین کند

14. There also exists little evidence that immigrants displace native workers.
[ترجمه ترگمان]شواهد کمی وجود دارد که مهاجران کارگران بومی را آواره می کنند
[ترجمه گوگل]شواهد کمی وجود دارد که مهاجران کارگران بومی را جایگزین می کنند

15. Also, a foreign student can not display cannot displace an American citizen in a job.
[ترجمه ترگمان]همچنین، یک دانشجوی خارجی نمی تواند نمی تواند یک شهروند آمریکایی را در یک کار جابجا کند
[ترجمه گوگل]همچنین، یک دانشجوی خارجی نمی تواند نمایش دهد نمی تواند یک شهروند آمریکایی را در یک محل جایگزین کند

Huge rocks that were displaced by the earthquake.

تخته‌سنگ‌های بزرگی که توسط زلزله جا‌به‌جا شده‌اند.


workers that have been displaced by computers

کارگرانی که به‌ کامپیوتر کار و زندگی خود را از دست داده‌اند


The war has displaced thousands of people.

جنگ هزاران نفر را بی‌خانمان کرده است.


Today the car has displaced the horse and buggy.

امروز اتومبیل جانشین اسب و درشگه شده است.


پیشنهاد کاربران

نقل ( و انتقال ) - نقل ( قول )

در رفتگی استخوان

( جای یک شخص یا چیزی ) را گرفتن، مجبور به ترک محل زندگی کردن

شیمی، متوقف کردن، جلوگیری کردن

آواره

بی خانمان شدن

جا به جا کردن ؛ بی خانمان شدن

– Please don't displace my books
– This ship displaces 58000 tonnes
– Refugees displaced by the civil war
– Around 10 000 people have been displaced by the war


کلمات دیگر: