کلمه جو
صفحه اصلی

prickly


معنی : تیغ دار، زبر، خراش دهنده
معانی دیگر : خارش آور، خارنده، سوزن سوزن شونده

انگلیسی به فارسی

تیغ دار، زبر، خراش دهنده


زخمی، تیغ دار، خراش دهنده، زبر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: pricklier, prickliest
(1) تعریف: full of prickles.

- Don't touch the prickly cactus.
[ترجمه ترگمان] به کاکتوس خشن دست نزنید
[ترجمه گوگل] کاکتوس خلطی را لمس نکنید

(2) تعریف: smarting or tingling.

(3) تعریف: troublesome or difficult to handle.

- This a prickly problem that we may not be able to solve.
[ترجمه Tania] این مشکلی است که رویارویی با آن سخت است و ما ممکن است قادر به حل آن نباشیم
[ترجمه ترگمان] این مشکل prickly است که ممکن است قادر به حل آن نباشیم
[ترجمه گوگل] این مشکل مشکوک است که ما ممکن است قادر به حل آن نیستیم

• stinging, piercing, stabbing; full of difficulties, tricky
a prickly plant has a lot of sharp points sticking out from it.
someone who is prickly loses their temper very easily.

مترادف و متضاد

تیغ دار (صفت)
acanaceous, prickly

زبر (صفت)
rough, coarse, prickly, stark, stubby, bristly, scaly, ragged, russet, shaggy, coarse-grained, scabrous, stubbly

خراش دهنده (صفت)
prickly

thorny or difficult


Synonyms: annoying, barbed, bothersome, brambly, briery, bristly, complicated, echinated, intricate, involved, knotty, nettlesome, pointed, sharp, spiny, stimulating, ticklish, tricky, troublesome, trying


Antonyms: smooth


irritable, bad-tempered


Synonyms: cantankerous, edgy, fractious, fretful, grumpy, irritable, peevish, petulant, snappish, touchy, waspish


Antonyms: happy, pleasant


جملات نمونه

1. The bunk mattress was hard, the blankets prickly and slightly damp.
[ترجمه ترگمان]تشک تخت سخت بود، ملافه ها زبر و کمی مرطوب بودند
[ترجمه گوگل]تخت دو نفره سخت بود، پتوها خراشیده و کمی مرطوب بود

2. His skin felt painful and prickly.
[ترجمه ترگمان]پوست او احساس درد و درد می کرد
[ترجمه گوگل]پوست او دچار دردناک و زخمی شده است

3. The hedgehog curled up in a prickly ball.
[ترجمه Ali.Z] جوجه تیغی در یک توپ زبر پیچ خورده بود
[ترجمه سعید پارسا] جوجه تیغی مثل یه توپ تیغدار خودشو جمع کرده بود
[ترجمه ترگمان]و پس از آن، جوجه تیغی نمایان گردید
[ترجمه گوگل]جججونگ در یک توپ خمیده پیچ خورده است

4. The reptile's prickly skin repels nearly all of its predators.
[ترجمه ترگمان]پوست سیخ سیخی تقریبا همه of را دفع می کند
[ترجمه گوگل]پوست خمیده پوست تقریبا تمام شکارچیان آن را دفع می کند

5. Hedgehogs are like prickly balls.
[ترجمه ترگمان]Hedgehogs مثل تخم های ریزی هستن
[ترجمه گوگل]جوجه تیغی ها مانند توپ های زشت هستند

6. The issue is likely to prove a prickly one.
[ترجمه ترگمان]این مساله احتمالا مشکل prickly را اثبات خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این مسئله به احتمال زیاد به اثبات رسیده است

7. Chestnuts had burst out of their prickly green husks.
[ترجمه ترگمان]Chestnuts از پوست سبز prickly بیرون آمده بودند
[ترجمه گوگل]شاه بلوط از پوسته سبز خاردار سبب شد

8. He became rebarbative and prickly and spiteful; I find his obsequiousness repellent.
[ترجمه ترگمان]He و بدجنس شد و obsequiousness repellent را پیدا کردم
[ترجمه گوگل]او دوباره بازجو و زخمی و جنجالی شد؛ من خودم را مقصر می دانم

9. She was prickly and sharp with me.
[ترجمه ترگمان]او هم مثل من تیز و تیز بود
[ترجمه گوگل]او زخمی و تیز بود

10. She's still a bit prickly about the whole incident.
[ترجمه ترگمان]اون هنوز یه ذره نسبت به کل ماجرا شاکی - ه
[ترجمه گوگل]او هنوز در مورد کل حادثه کمی مبهوت است

11. The sweat made my skin feel all prickly.
[ترجمه ترگمان]عرق تنم سیخ شده بود
[ترجمه گوگل]عرق باعث ایجاد حساسیت پوست من به پوست شد

12. You know how prickly she is.
[ترجمه ترگمان] تو که میدونی اون چقدر شاکی - ه
[ترجمه گوگل]شما می دانید که چقدر زشت است

13. We finally turned to the prickly question of who was going to pay.
[ترجمه ترگمان]ما بالاخره به سوال prickly که قراره پرداخت بشه رو تبدیل کردیم
[ترجمه گوگل]ما در نهایت به سوال مشکوک که چه کسی قصد پرداخت را داشت، تبدیل شد

14. The base of my neck was prickly with sweat.
[ترجمه ترگمان]قسمت گردنم از عرق سیخ شده بود
[ترجمه گوگل]پای گردن من با عرق خلفی بود

پیشنهاد کاربران

زودرنج، حساس

پیچیده، دشوار، تند و زننده، انتقادی، نیش دار

بدقلق، بدعنق، نحس

بدخلق

تفرقه انداز ، پیچیده، انتقادی


کلمات دیگر: