کلمه جو
صفحه اصلی

deciding


امتیاز سرنوشت ساز، نزدیک به هدف ورزش : نزدیک به دروازه حریف

انگلیسی به فارسی

تصمیم گیری، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، قصد کردن، مصمم شدن، حل کردن


انگلیسی به انگلیسی

• conclusive, decisive, final, crucial

جملات نمونه

1. the deciding factor
عامل تعیین کننده (سرنوشت ساز)

2. instead of deciding she merely dithers
به جای تصمیم گیری او فقط عصبی و مردد می شود.

3. I read the information on the label before deciding which jam to buy.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه تصمیم بگیرید که کدام مربا را بخرید، اطلاعات را روی برچسب می خوانم
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه تصمیم بگیرم که کدام جم را خریداری کنم، اطلاعاتی را در مورد برچسب میخوانم

4. The chairperson has the casting / deciding vote.
[ترجمه ترگمان]این رئیس رای تصمیم گیرنده \/ تصمیم گیری را دارد
[ترجمه گوگل]رئیس رأی گیری ریخته گری / تصمیم گیری دارد

5. It seemed rather an odd manner of deciding things.
[ترجمه ترگمان]خیلی عجیب به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که یک شیوه ای عجیب و غریب برای تصمیم گیری در مورد چیزهاست

6. The Convention set down rules for deciding which country should deal with an asylum request.
[ترجمه ترگمان]این کنوانسیون قوانینی را برای تصمیم گیری در مورد این که کدام کشور باید با درخواست پناهندگی معامله کند تنظیم کرده است
[ترجمه گوگل]این کنوانسیون قوانینی را برای تصمیم گیری درباره کشور با درخواست پناهندگی تعیین می کند

7. You were right in deciding not to go.
[ترجمه ترگمان]تو درست تصمیم گرفتی که نری
[ترجمه گوگل]شما تصمیمی گرفتید که برنخورید

8. This is regarded as the crucial factor in deciding who should get priority.
[ترجمه ترگمان]این به عنوان عامل تعیین کننده در تصمیم گیری در مورد اینکه چه کسی باید اولویت داشته باشد، در نظر گرفته می شود
[ترجمه گوگل]این به عنوان عامل مهمی در تصمیم گیری در مورد اولویت ها محسوب می شود

9. Deciding to brave the weather, he grabbed his umbrella and went out.
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفت که آب و هوا را بگیرد، چتر خود را برداشت و بیرون رفت
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفت به آب و هوای شجاع، چتر خود را برداشت و بیرون رفت

10. Malcolm got really paranoid, deciding that there was a conspiracy out to get him.
[ترجمه ترگمان]مالکوم خیلی توهم زده بود و تصمیم گرفته بود که یه توطئه برای گرفتنش وجود داشته باشه
[ترجمه گوگل]مالکوم واقعا پارانوئید داشت، تصمیم گرفت که یک توطئه برای او بیاورد

11. We consulted quite widely before deciding what to do.
[ترجمه ترگمان]قبل از تصمیم گیری درباره اینکه چه کار باید بکنیم، با هم مشورت کردیم
[ترجمه گوگل]ما پیش از تصمیم به کاری که انجام داده ایم، به طور گسترده ای مشورت کردیم

12. We should rethink the present situation before deciding.
[ترجمه ترگمان]ما باید قبل از تصمیم گیری درباره وضعیت فعلی تجدید نظر کنیم
[ترجمه گوگل]قبل از تصمیم گیری باید وضعیت فعلی را بازبینی کنیم

13. The threat of litigation can be a deciding factor in some business decisions.
[ترجمه ترگمان]تهدید قانونی می تواند یک عامل تعیین کننده در برخی از تصمیمات کسب وکار باشد
[ترجمه گوگل]تهدید دعوی قضایی می تواند عامل تصمیم گیری در برخی از تصمیمات تجاری باشد

14. I usually dip into a book before deciding whether to buy it.
[ترجمه ترگمان]من معمولا قبل از اینکه تصمیم بگیرم که آن را بخرم به یک کتاب می روم
[ترجمه گوگل]من معمولا قبل از تصمیم به خرید آن به یک کتاب فرو میروم

15. Deciding on your best option is not easy.
[ترجمه ترگمان]تصمیم گیری در مورد بهترین گزینه آسان نیست
[ترجمه گوگل]تصمیم گیری در بهترین گزینه شما آسان نیست

پیشنهاد کاربران

تعیین کننده، سرنوشت ساز
In the end, money will be the deciding factor.
I had the deciding vote.

تصمیم گیری


کلمات دیگر: