معنی : براق، صاف، شفاف، نرم، صیقلی، چرب و نرم، صیقلی کردن، صاف کردن
معانی دیگر : (سطح صیقلی یا گیسو و غیره) نرم و براق، لخشنده، لیز، شیک، قشنگ، چاق و چله، تروتمیز، (تداعی منفی) خوش زبان، سروزبان دار، پر تعارف، پر تصنع، نرم و براق کردن، لیز کردن
نرم، براق، صیقلی، صاف، شفاف، چرب ونرم، صیقلی کردن، صاف کردن
براق، صاف کردن، صیقلی کردن، صیقلی، صاف، شفاف، نرم، چرب و نرم
smooth, glossy
Synonyms: glassy, glistening, lustrous, polished, satin, shiny, silken, silky
Antonyms: dull, raised, rough, ungroomed, unkempt
Her sleek blond hair shone under the sun.
گیسوی براق و طلایی او در آفتاب میدرخشید.
The floor was sleek with fresh blood.
خون تازه کف اتاق را لیز کرده بود.
He was driving a long sleek car.
او پشت یک ماشین دراز و شیک نشسته بود.
one of those sleek restaurants
یکی از آن رستورانهای شیک
a sleek brunette in a gray dress
یک خانم سبزهی شیک در لباس خاکستری
sleek pigeons
کبوترهای تروتمیز
the sleek style of advertisements
سبک پرتصنع آگهیهای تجارتی