کلمه جو
صفحه اصلی

greasy


معنی : چرب، روغنی، روغن دار، چاپلوسانه
معانی دیگر : روغن مالی شده، گریس دار، پرروغن، گریس مانند، لیز

انگلیسی به فارسی

روغنی، چرب، روغن دار، (مجازا) چاپلوسانه


چرب، روغنی، روغن دار، چاپلوسانه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: greasier, greasiest
مشتقات: greasily (adv.), greasiness (n.)
(1) تعریف: covered with grease, as clothes or machine parts.
مشابه: lubricated, oil, oily, soiled

(2) تعریف: containing much grease, as a food.
مترادف: fatty
متضاد: lean
مشابه: buttery, oily, oleaginous, pinguid

(3) تعریف: slippery or oily.
مترادف: oily
متضاد: dry
مشابه: lubricious, oleaginous, slick, slimy, slippery

• covered with grease; resembling grease; oily, fatty; slippery, slick
something that is greasy is covered with grease or contains a lot of grease.

مترادف و متضاد

چرب (صفت)
adipose, fatty, fat, oily, greasy, sebaceous, smeary, unctuous, tallowy

روغنی (صفت)
oily, greasy, buttery, oleic, oleaginous, olive, unctuous

روغن دار (صفت)
greasy

چاپلوسانه (صفت)
greasy, silky

slippery, oily


Synonyms: anointed, creamy, daubed, fatty, lubricated, lubricious, oleaginous, pomaded, salved, slick, slimy, slithery, smeared, swabbed, unctuous


Antonyms: dry


جملات نمونه

1. i hate greasy food
از غذای چرب بدم می آید.

2. it has a greasy feel
حالت چرب و لغزنده دارد.

3. the mechanic scoured his greasy hands with hot water
مکانیک دست های روغنی خود را خوب با آب گرم شست.

4. don't touch my clothes with your greasy hands!
دست های روغنی خودت را به لباسم نزن !

5. During the summer, my skin sometimes gets greasy.
[ترجمه ترگمان]در طول تابستان پوستم گاهی چرب می شود
[ترجمه گوگل]در طول تابستان، پوست من گاهی اوقات چرب می شود

6. The sink was piled high with greasy dishes.
[ترجمه ترگمان]ظرف شویی با ظرف های روغنی پر شده بود
[ترجمه گوگل]مخزن با ظروف چرب غلیظ شده بود

7. You loathe the smell of greasy food when you are seasick.
[ترجمه ترگمان]وقتی دریا زده شد از بوی غذای چرب بدت میاد
[ترجمه گوگل]وقتی که دریایی هستید، بوی مواد غذایی چرب می شوید

8. She loathed the sight of greasy food.
[ترجمه ترگمان]از دیدن غذاهای چرب نفرت داشت
[ترجمه گوگل]او چشم از غذای چرب را دوست داشت

9. Someone had smudged the paper with their greasy hands.
[ترجمه ترگمان]کسی کاغذ را با دست های روغنی پر کرده بود
[ترجمه گوگل]کسی کاغذ را با دست های چرب اش خیس کرده بود

10. The combination of rain and greasy surfaces made driving conditions treacherous.
[ترجمه ترگمان]ترکیب باران و سطوح چرب شرایط رانندگی را خطرناک می کرد
[ترجمه گوگل]ترکیبی از سطوح بارانی و چرب باعث ایجاد شرایط رانندگی خائنانه می شود

11. His hair was lank and greasy and looked like it hadn't been washed for a month.
[ترجمه ترگمان]موهایش صاف و چرب بود و انگار یک ماه شسته نشده بود
[ترجمه گوگل]موهایش چاق و چرب بود و شبیه به اینکه برای یک ماه شسته نشده بود

12. He wiped his greasy mouth on his sleeve.
[ترجمه ترگمان]دهانش را با آستینش پاک کرد
[ترجمه گوگل]او دهان چرب خود را بر روی آستین خود پاک کرد

13. The sight of the greasy stew made his stomach turn / turned his stomach.
[ترجمه ترگمان]همین که چشمش به آن سوپ چرب افتاد شکمش تبدیل به شکمش شد
[ترجمه گوگل]چشمان خورشید چرب باعث بوجود آمدن معده شد و شکمش را تبدیل کرد

14. Police say the rain's making the roads greasy.
[ترجمه ترگمان]پلیس می گوید که باران جاده ها را چرب می کند
[ترجمه گوگل]پلیس می گوید که باران جاده ها را چرب می کند

15. He's a rather unattractive man with long greasy hair and pasty skin.
[ترجمه ترگمان]مردی جذاب و جذاب با موهای بلند و پوستی زرد
[ترجمه گوگل]او یک مرد نسبتا جذاب است که دارای موهای چرب بلند و پوست خوابیده است

I hate greasy food.

از غذای چرب بدم می‌آید.


don't touch my clothes with your greasy hands!

دست‌های روغنی خودت را به لباسم نزن!


پیشنهاد کاربران

Covered with ( a lot of ) grease = oily

چرب و چیلی

روغنی، چرب

سلامی به گرمی نگاه مادر
دوستان گرامی معنی این کلمه روغنی یا چرب است🌹🌹🌹❤️🤩

greasy ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: ماسنده
تعریف: ویژگی مادۀ غذایی ای که روغن آن در دهان از حالت مایع به حالت جامد نزدیک می شود


کلمات دیگر: