معنی : با دست ماهی گرفتن، کورمالی کردن، پهن نشستن، با دست پی چیزی گشتن
معانی دیگر : با دست احساس کردن، لمس کردن، (با دست) گرفتن، کور مال رفتن، جمع اوری کردن
کورمالی کردن، با دست پی چیزی گشتن، با دست ماهی گرفتن، پهن نشستن، جمع اوری کردن
چنگ زدن، با دست ماهی گرفتن، کورمالی کردن، پهن نشستن، با دست پی چیزی گشتن
When the light bulb burned out, he grabbled for matches.
وقتی که لامپ سوخت کورمالکورمال به جستجوی کبریت پرداخت.