کلمه جو
صفحه اصلی

affective


معنی : موثر، نفسانی
معانی دیگر : وابسته به عاطفه و احساس، عاطفی، انفعالی، خود بهره ور، محرک

انگلیسی به فارسی

مؤثر، محرک، نفسانی


عاطفی، موثر، نفسانی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: affectively (adv.)
• : تعریف: pertaining to or caused by emotions rather than reason.
مشابه: emotional

- Affective factors play a part in learning.
[ترجمه ناصر علیمحمدی] عوامل عاطفی در یادگیری ایفای نقش میکنند.
[ترجمه ترگمان] عوامل عاطفی، نقشی در یادگیری ایفا می کنند
[ترجمه گوگل] عوامل مؤثر در یادگیری نقش دارند

• relating to or exciting the emotions, expressing emotion, sentimental

مترادف و متضاد

موثر (صفت)
operational, valid, drastic, effective, live, operative, striking, impressive, affective, efficient, efficacious, effectual, sensational, pivotal, forcible, weighty, pithy, forceful, fruity, operant

نفسانی (صفت)
affective, sensual, carnal

concerning feelings and intuition


Synonyms: emotional, emotive, feeling, intuitive, noncognitive, perceptual, visceral


جملات نمونه

1. affective congruency
همخوانی عاطفی

2. It's also important to note how important the affective, as opposed to merely informational or propositional component of conversation is.
[ترجمه ترگمان]مهم است که توجه داشته باشید که این اثر چقدر مهم است، برخلاف صرفا جزیی اطلاعاتی یا گزاره ای از مکالمه
[ترجمه گوگل]همچنین مهم است که توجه داشته باشید که عواطف مهم است، به عنوان مخالف جزء صرفا اطلاعاتی یا گزاره ای از مکالمه

3. In addition, affective experiences and feelings are now conserved.
[ترجمه ترگمان]به علاوه، تجارب و احساسات عاطفی هم اکنون حفظ می شوند
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، تجارب عاطفی و احساسات هم اکنون حفظ شده است

4. Affective autonomy arises out of mutual respect relationships.
[ترجمه ترگمان]استقلال عاطفی از روابط احترام متقابل سرچشمه می گیرد
[ترجمه گوگل]خودمختاری مؤثر ناشی از روابط احترام متقابل است

5. Second, what are the cognitive and affective processes involved in stereotype change?
[ترجمه ترگمان]دوم، فرایندهای شناختی و احساسی که در رفتار کلیشه ای دست دارند چه هستند؟
[ترجمه گوگل]دوم، فرآیندهای شناختی و عاطفی که در تغییر کلیشه ای دخالت دارند، چیست؟

6. And the word affective scarcely did justice to the nature of those characteristics.
[ترجمه ترگمان]و کلمه محرک به ندرت عدالت را نسبت به ماهیت آن خصایل عالی اجرا می کرد
[ترجمه گوگل]و کلمه مؤثر به سختی به ماهیت این ویژگی ها رسیدگی می کند

7. Affective development is not independent of cognitive development.
[ترجمه ترگمان]رشد عاطفی، مستقل از رشد شناختی نیست
[ترجمه گوگل]توسعه مؤثر مستقل از توسعه شناختی نیست

8. These important decisions are made by the affective system.
[ترجمه ترگمان]این تصمیمات مهم از طریق سیستم عاطفی ایجاد می شوند
[ترجمه گوگل]این تصمیمات مهم توسط سیستم عاطفی ساخته شده است

9. They are followed by a very important affective objective.
[ترجمه ترگمان]آن ها با یک هدف عاطفی بسیار مهم دنبال می شوند
[ترجمه گوگل]آنها یک هدف عاطفی بسیار مهم دنبال می شوند

10. Of most importance to teachers were affective aims relating to the personal development of children.
[ترجمه ترگمان]از مهم ترین آن ها به معلمان، اهداف احساسی مربوط به رشد شخصی کودکان بود
[ترجمه گوگل]اهمیتی برای معلمان اهداف عاطفی مرتبط با توسعه فردی کودکان بود

11. Some identifiable affective event occurred inside you.
[ترجمه ترگمان]برخی از رویداده ای موثر عاطفی در درون شما رخ داده است
[ترجمه گوگل]برخی از رویدادهای عاطفی قابل شناسایی در داخل شما رخ داده است

12. He'd like "happiness" to be given a new and more scientifically descriptive label, to wit "Major affective disorder, pleasant type".
[ترجمه ترگمان]او دوست دارد که \"شادی\" به عنوان یک برچسب از نظر علمی جدید و از نظر علمی \"اختلال عاطفی\"، نوع دلپذیری \" به او داده شود
[ترجمه گوگل]او می خواهد 'خوشبختی' را به عنوان یک برچسب جدید و علمی توصیفی به شما بدهد تا 'اختلال شدید عاطفی، نوع دلپذیر' را بدانید

13. Educational practice in this country has acknowledged the cognitive side of learning but has often neglected the affective side.
[ترجمه ترگمان]تمرین آموزشی در این کشور، جنبه شناختی یادگیری را تایید کرده است، اما اغلب از جنبه عاطفی رها شده است
[ترجمه گوگل]تمرین های آموزشی در این کشور، شناخت شناختی یادگیری را به رسمیت می شناسد، اما اغلب از طرف عاطفی نادیده گرفته شده است

14. The control of development is in large part internal and affective.
[ترجمه ترگمان]کنترل توسعه بخش زیادی داخلی و عاطفی است
[ترجمه گوگل]کنترل توسعه به طور عمده داخلی و عاطفی است

affective congruency

هم‌خوانی عاطفی


پیشنهاد کاربران

پرمشغله.
مثل Affective August . آگوست پرمشغله ، ماه اوت پرمشغله

احساسی ؛ emotional

( عاطفی ) .
Affective feeling حس عاطفی

هیجانی
احساسی

affective ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: عاطفی
تعریف: مربوط به عاطفه


کلمات دیگر: