کلمه جو
صفحه اصلی

consist


معنی : شامل بودن، مرکب بودن از، عبارت بودن از
معانی دیگر : (با: of) داشتن، دارا بودن، متشکل بودن از، مشتمل بودن بر، (با: in) عبارت بود از، بستگی داشتن به، منوط بودن به، مبتنی بودن بر، (با: with) جور بودن با، توافق داشتن

انگلیسی به فارسی

(با in) (رسمی) عبارت بودن از، قائم بودن به، بسته بودن به، موکول بودن به، مبتنی بودن بر، منوط بودن به


(با of) متشکل بودن از، شامل...بودن، مرکب بودن از


(با with) جور بودن با، توافق داشتن


شامل، مرکب بودن از، شامل بودن، عبارت بودن از


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: consists, consisting, consisted
(1) تعریف: to be composed or formed (usu. fol. by "of").
مشابه: amount

- The United States consists of fifty states.
[ترجمه محمدرَا] ایالات متحده شامل پنجاه ایالات است
[ترجمه امیر] ایالات متحده دارای پنجاه ایالت است.
[ترجمه ترگمان] آمریکا متشکل از پنجاه ایالت است
[ترجمه گوگل] ایالات متحده شامل پنجاه کشور است
- The test will consist of thirty questions.
[ترجمه ت] این آزمون شامل سی سوال خواهد بود
[ترجمه Helia] این امتحان شامل سی سوال خواهد بود
[ترجمه ترگمان] این آزمایش شامل سی سوال خواهد بود
[ترجمه گوگل] آزمون شامل 30 سوال خواهد بود
- Paper consists of small fibers, most often derived from wood pulp.
[ترجمه ترگمان] کاغذ حاوی فیبرهای کوچک است که اغلب از خمیر چوب بدست می آید
[ترجمه گوگل] کاغذ شامل الیاف کوچک است که اغلب از خمیر چوب حاصل می شود
- He felt his life consisted of nothing but struggle and failure.
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که زندگی او جز کش مکش و شکست نیست
[ترجمه گوگل] او احساس کرد که زندگی او شامل چیزی نیست جز مبارزه و شکست

(2) تعریف: to have a foundation (in something); lie (usu. fol. by "in").
مشابه: lie

- Success consists in hard work.
[ترجمه Aydin jz] موفقیت با سخت کوشی تشکیل می شود
[ترجمه ترگمان] موفقیت در کار سخت است
[ترجمه گوگل] موفقیت در کار سخت است

• be composed of, be made up of
something that consists of particular things is formed from them.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مشتمل بودن، شامل بودن

مترادف و متضاد

شامل بودن (فعل)
embrace, entail, comprise, contain, encompass, include, subtend, consist

مرکب بودن از (فعل)
consist

عبارت بودن از (فعل)
include, consist

exist, reside


Synonyms: abide, be, be contained in, be expressed by, be found in, dwell, inhere, lie, repose, rest, subsist


جملات نمونه

1. a horse's hoof consist of an enormously developed middle digit
سم اسب از یک انگشت بسیار رشد یافته تشکیل شده است.

2. wisedom does not consist only in knowing facts
خردمندی فقط به دانستن واقعیات نیست.

3. Morality may consist solely in the courage of making a choice.
[ترجمه ترگمان]اخلاق ممکن است تنها در شجاعت تصمیم گیری باشد
[ترجمه گوگل]اخلاق تنها ممکن است در شجاعت انتخاب باشد

4. Health does not consist with intemperance.
[ترجمه ترگمان]سلامت از افراط در نمی آید
[ترجمه گوگل]سلامت با بی ثباتی نیست

5. A home does not consist in the quality of its architecture and decoration.
[ترجمه Alireza] یک خانه، تنها در کیفیت معماری و دکوراسیون اش خلاصه نمی شود.
[ترجمه ترگمان]خانه شامل کیفیت معماری و دکوراسیون آن نیست
[ترجمه گوگل]یک خانه در کیفیت معماری و دکوراسیون آن نیست

6. The politician's actions do not consist with the promises in his speeches.
[ترجمه Alireza] اقدامات یک سیاست مدار، منطبق بر وعده هایی که در سخنرانی هایش می دهد نیست.
[ترجمه ترگمان]اقدامات سیاست مدار از وعده هایی که در سخنرانی های وی وجود دارد، برخوردار نیستند
[ترجمه گوگل]اقدامات سیاستمدار با وعده های خود در سخنرانی های خود صورت نمی گیرد

7. Their lives consist of the humdrum activities of everyday existence.
[ترجمه ترگمان]زندگی آن ها شامل فعالیت های یکنواخت زندگی روزمره است
[ترجمه گوگل]زندگی آنها شامل فعالیت های مختصر زندگی روزمره است

8. Love doesn't consist in gazing at each other, but in looking outward together in the same direction.
[ترجمه ترگمان]عشق شامل نگاه کردن به هم نیست، اما با نگاه کردن به بیرون از هم در یک جهت است
[ترجمه گوگل]عشق نه در نگاه کردن به یکدیگر بلکه در نگاه کردن به سمت بیرون با هم در همان جهت است

9. Happiness does not consist in how many possessions you own.
[ترجمه غ ع مسجدی] خوشبختی شامل آنچه شما دارید نمی شود
[ترجمه ترگمان]شادی شامل این نمی شود که چند مورد از مایملک خود را داشته باشید
[ترجمه گوگل]خوشبختی در چند اموال شما نیست

10. The award will consist of a lump sum to a maximum value of $5000.
[ترجمه ترگمان]این جایزه شامل یک مجموع lump تا حداکثر قیمت ۵۰۰۰ دلار خواهد بود
[ترجمه گوگل]این جایزه شامل یک مبلغ واحد به ارزش حداکثر 5000 دلار خواهد بود

11. The atmosphere consist of more than 70 % of nitrogen.
[ترجمه ترگمان]اتمسفر دارای بیش از ۷۰ % نیتروژن است
[ترجمه گوگل]اتمسفر بیش از 70 درصد نیتروژن است

12. With a conventional repayment mortgage, the repayments consist of both capital and interest.
[ترجمه ترگمان]این بازپرداخت با یک وام بازپرداخت معمولی، شامل سرمایه و هم سود می باشد
[ترجمه گوگل]با وام مسکن بازپرداخت مرسوم، بازپرداختها شامل سرمایه و سرمایه می باشند

13. At this point esch chromosome consist of a pair of chromatids and the two associated chromosomes are termed a tetrad.
[ترجمه ترگمان]در این مرحله، کروموزوم شامل یک جفت of و دو کروموزوم متناظر، tetrad نامیده می شود
[ترجمه گوگل]در این نقطه کروموزوم esch متشکل از یک جفت کروماتید است و دو کروموزوم مرتبط با آن تتراد نامیده می شود

14. Many jazz trios consist of a piano, guitar and double bass.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دسته های سه نفری جاز از یک پیانو، گیتار و باس دو نفره تشکیل شده اند
[ترجمه گوگل]بسیاری از سه گانه جاز شامل پیانو، گیتار و دوبس هستند

15. A company's assets can consist of cash, investments, buildings, machinery, specialist knowledge or copyright material such as music or computer software.
[ترجمه ترگمان]دارایی های یک شرکت می تواند شامل وجوه نقد، سرمایه گذاری، ساختمان، ماشین آلات، دانش تخصصی یا مواد کپی رایت مانند موسیقی یا نرم افزار کامپیوتری باشد
[ترجمه گوگل]دارایی های شرکت می تواند شامل پول نقد، سرمایه گذاری، ساختمان ها، ماشین آلات، دانش تخصصی یا مواد کپی رایت مانند موسیقی یا نرم افزار کامپیوتر باشد

Wisdom does not consist only in knowing facts.

خردمندی فقط به دانستن واقعیات نیست.


Water consists of hydrogen and oxygen.

آب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است.


His claim consists with facts.

ادعای او با واقعیات مطابقت دارد.


پیشنهاد کاربران

شامل بودن

include

شامل شدن یا تشکیل شده مثلا
bread dough consists of flour, water, and salt
خمیر نان از آرد , آب و نمک تشکیل شده

شامل

سلام
اگر با of استفاده بشه به معنی: متشکل بودن از ،
شامل چیزی بودن، عبارات بودن از ، دارای چیزی بودن و. . . . .
برعکس ، اگر با in استفاده بشه به معنی:
در چیزی وجود داشتن ، در چیزی نهفته بودن ،
مشمول چیزی بودن و. . . . .
واگر با with استفاده بشه به معنی : هماهنگ بودن با ، همخوانی داشتن با ، جور بودن با و . . .

consist ( verb ) = شامل شدن، در بر گرفتن، متشکل بودن/ناشی بودن، ناشی شدن از، منوط بودن به


examples:
1 - Pasta consists of flour and water.
پاستا متشکل از آرد و آب است ( پاستا از آرد و آب درست می شود ) .
2 - The team consists of four Europeans and two Americans.
این تیم متشکل از چهار اروپایی و دو آمریکایی است.
3 - Most of the fieldwork consisted of making tape recordings.
بیشتر کار میدانی شامل ضبط کردن صوت است.
4 - The beauty of the city consists in its magnificent buildings
زیبایی شهر وابسته به ساختمانهای باشکوه آن است.
5 - True education does not consist in simply being taught facts.
آموزش واقعی منوط به این نیست که فقط حقایق را آموزش دهیم.
6 - The crowd consisted mostly of college kids and office workers.
جمعیت عمدتا متشکل از بچه های کالج و کارمندان اداری بود.
7 - Her responsibilities consist of answering the phone and greeting visitors.
وظایف او شامل پاسخگویی به تلفن و خوش آمد گویی به بازدیدکنندگان است.


نکته : consist of به معنی شامل چیزی شدن، متشکل شدن و consist in به معنی منوط به یا وابسته بودن به یا ناشی شدن از چیزی می باشد.

دربر دارنده


کلمات دیگر: