کلمه جو
صفحه اصلی

reluctance


معنی : بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی
معانی دیگر : روی گردانی، دل نخواهی، ناخوشداشت، ناخواهی، (برق) مقاومت مغناطیسی، ایستایی هم آهن ربایی، مخالف

انگلیسی به فارسی

بی میلی، اکراه، بیزاری، مخالف، مقاومت مغناطیسی


بی خوابی، بی میلی، اکراه، بیزاری، مقاومت مغناطیسی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: reluctancy (n.)
• : تعریف: a state of unwillingness or disinclination, often arising from uncertainty or doubt.
مشابه: difficulty

- Her reluctance to fly keeps her from seeing her family.
[ترجمه دکتر مهدی شهدی کومله] در ( فیزیک ) مقاومت مغناطیسی
[ترجمه ترگمان] بی میلی او به پرواز او را از دیدن خانواده اش دور نگه می دارد
[ترجمه گوگل] عدم تمایل او به پرواز، او را از مشاهده خانواده اش محروم می کند

• unwillingness, hesitance, averseness, disinclination
reluctance to do something is unwillingness to do it.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] رلوکتانس، مقاومت مغناطیسی - مقاومت مغناطیسی معیاری برای مخالفت موجود در براب رشا رمغناطیسی در مدار مغناطیسی . مقاومت مغناطیسی عکس رسانایی مغناطیسی و بنابر این برابر است با نیروی محرکه مغناطیسی تقسیم بر شار مغناطیسی . واحد مقاومت مغناطیسی رل و معادل با 1 آمپر دور بر خط نیروی مغناطیسی است .
[ریاضیات] تخالف، مقاومت مغناطیسی

مترادف و متضاد

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

بی میلی (اسم)
disgust, distaste, loathing, lassitude, grudge, inappetence, dismay, disapproval, disapprobation, disaffection, reluctance, disinclination, disrelish, reluctancy

اکراه (اسم)
hate, grudge, reluctance, reluctancy

مقاومت مغناطیسی (اسم)
reluctance, reluctancy

جملات نمونه

1. her reluctance was obvious
اکراه او هویدا بود.

2. his reluctance dampened our enthusiasm
بی میلی او شوق و ذوق ما را کم کرد.

3. he obeys orders with reluctance
دستورات را با بی میلی اجرا می کند.

4. I noticed a certain reluctance among the teachers.
[ترجمه ترگمان]من متوجه شدم که در میان معلم ها اکراه خاصی دارم
[ترجمه گوگل]من یک بی میلی خاصی را در میان معلمان متوجه شدم

5. Ministers have shown extreme reluctance to explain their position to the media.
[ترجمه ترگمان]وزیران بی میلی شدیدی برای توضیح موقعیت خود نسبت به رسانه ها نشان داده اند
[ترجمه گوگل]وزیران نشان داده اند که تمایلی برای توضیح موضع خود به رسانه ها ندارند

6. His reluctance to answer my questions made me suspicious .
[ترجمه ترگمان]اکراه او برای جواب دادن به سوال های من باعث شد شک کنم
[ترجمه گوگل]اذعان او به پاسخ به سوالات من باعث مشکوک من شد

7. It was with great reluctance that she took early retirement.
[ترجمه ترگمان]خیلی اکراه داشت که زود از بازنشستگی در بیاید
[ترجمه گوگل]با بی میلی بسیار بود که او بازنشستگی زود هنگام را گرفت

8. The talks have foundered, largely because of the reluctance of some members of the government to do a deal with criminals.
[ترجمه ترگمان]مذاکرات تا حد زیادی به دلیل بی میلی برخی از اعضای دولت برای انجام معامله با مجرمان شکست خورد
[ترجمه گوگل]این مذاکرات، عمدتا به دلیل عدم تمایل برخی از اعضای دولت برای انجام معامله با مجرمان است

9. These political tensions explain the reluctance of financiers to invest in the region.
[ترجمه ترگمان]این تنش های سیاسی، بی میلی سرمایه گذاران برای سرمایه گذاری در منطقه را توضیح می دهند
[ترجمه گوگل]این تنش های سیاسی، بی میلی سرمایه داران را برای سرمایه گذاری در منطقه توضیح می دهد

10. She made a great show of reluctance, but finally accepted our offer.
[ترجمه ترگمان]او خیلی اکراه نشان داد، اما بالاخره پیشنهاد ما را پذیرفت
[ترجمه گوگل]او یک نمایش بزرگ از بی میلی انجام داد اما در نهایت پیشنهاد ما را پذیرفت

11. I can quite understand your reluctance to talk about what happened to you.
[ترجمه ترگمان]من کاملا درک می کنم که چه اتفاقی برای تو افتاده
[ترجمه گوگل]من کاملا می توانم بی تردید خود را به صحبت در مورد آنچه که برای شما اتفاق افتاده است را درک کنید

12. He showed great reluctance to reveal his whereabouts.
[ترجمه ترگمان]از اینکه جای خود را به او نشان دهد، اکراه بیشتری نشان می داد
[ترجمه گوگل]او نشان داد که بسیار مشتاق است که محل زندگی اش را نشان دهد

13. I accepted his resignation with great reluctance.
[ترجمه ترگمان]استعفای او را با اکراه قبول کردم
[ترجمه گوگل]من استعفا دادم با بی میلی بسیار

14. His designs indicate a reluctance to conform to fashion.
[ترجمه ترگمان]طراحی های او عدم تمایل به پیروی از مد را نشان می دهند
[ترجمه گوگل]طرح های خود را نشان می دهد عدم تمایل به مطابقت با مد

He obeys orders with reluctance.

دستورات را با بی‌میلی اجرا می‌کند.


Her reluctance was obvious.

اکراه او هویدا بود.


پیشنهاد کاربران

نارضایتی

بی رغبتی

عدم تمایل - عدم رغبت - عدم استقبال - روی خوش نشان ندادن - به گرمی استقبال نکردن

تاب کشندایی

reluctance ( noun ) = اکره، بی میلی، عدم تمایل، نارضایتی، بی رغبتی، بیزاری، مخالفت/مقاومت

magnetic reluctance = مقاومت مغناطیسی
reluctance motor drive = محرک موتور مقاومت مغناطیسی

examples:
1 - He agreed, but with great reluctance.
او موافقت کرد، اما با اکراه زیاد.
2 - I accepted his resignation with great reluctance.
من با بی میلی زیادی استعفای او را پذیرفتم.
3 - Her reluctance to talk to the press was quite understandable.
عدم تمایل او برای صحبت با مطبوعات کاملاً قابل درک بود.
4 - I fully understand his reluctance to leave his children.
من مخالفت او را برای ترک فرزندانش کاملاً درک می کنم.
5 - The reluctance of either side to compromise means that the talks are doomed to fail.
عدم تمایل طرفین به مصالحه به این معنی است که مذاکرات محکوم به شکست هستند.
6 - I don't understand her reluctance to come.
من بی رغبتی او را برای آمدن نمی فهمم.


کلمات دیگر: