کلمه جو
صفحه اصلی

briefly


معنی : بطور خلاصه
معانی دیگر : بطور خلاصه

انگلیسی به فارسی

به طور خلاصه، بطور خلاصه


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: in a way that is not lengthy; for a short time.

- She spoke only briefly, but we understood what we had to do.
[ترجمه sima] او بسیار مختصر گفت اما ما فهمیدیم که باید چه کنیم.
[ترجمه امیررضا فرهید] او بسیار خلاصه گفت اما ما فهمیدیم که چه کار بکنیم
[ترجمه ترگمان] او فقط مختصر حرف می زد، اما ما می دانستیم که باید چه کار کنیم
[ترجمه گوگل] او فقط به طور خلاصه صحبت کرد، اما ما متوجه شدیم که چه باید کرد
- He stayed briefly in Chicago and then he was on to New York.
[ترجمه ترگمان] او مدت کوتاهی در شیکاگو ماند و بعد به نیویورک رفت
[ترجمه گوگل] او به طور خلاصه در شیکاگو ماند و سپس به نیویورک رفت

• in short, in an abbreviated manner
something that happens briefly happens for a very short period of time.
if you say something briefly, you use very few words or give very few details.
you can say briefly to indicate that you are about to say something in as few words as possible.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] بطور خلاصه - مختصرا
[ریاضیات] مختصرا

مترادف و متضاد

بطور خلاصه (قید)
briefly

concisely


Synonyms: succinctly, in brief, in short, in a nutshell, to sum things up, shortly, summarily


Antonyms: at length, verbosely, long-windedly


for a short time


Synonyms: fleetingly, momentarily, temporarily, in passing, quickly, hastily, for a little while, transiently


Antonyms: permanently


جملات نمونه

1. she stumbled briefly over the unfamiliar word
کمی روی واژه ی ناآشنا گیر کرد.

2. we stayed briefly in ghom and then headed for kashan
کمی در قم ماندیم و سپس راهی کاشان شدیم.

3. lilly showed herself briefly at the party
لیلی برای زمان کوتاهی در مهمانی ظاهر شد.

4. he stopped over to visit his aunt briefly
برای دیدار کوتاهی از عمه اش درنگ کرد.

5. She responded briefly to the questions.
[ترجمه ترگمان]او به طور مختصر به سوالات پاسخ داد
[ترجمه گوگل]او به طور خلاصه به سوالات پاسخ داد

6. We spoke briefly on the phone.
[ترجمه ترگمان]به طور مختصر تلفنی حرف زدیم
[ترجمه گوگل]ما به طور خلاصه به تلفن صحبت کردیم

7. We stopped off briefly in London on our way to Geneva.
[ترجمه ترگمان]ما در راه خود به ژنو به طور خلاصه در لندن توقف کردیم
[ترجمه گوگل]ما به طور مختصر در لندن در مسیر ما به ژنو متوقف شدیم

8. He was briefly famous in his twenties but then sank into obscurity.
[ترجمه ترگمان]او به طور مختصر در بیست سالگی مشهور بود، اما بعد به تاریکی فرو رفت
[ترجمه گوگل]او در دوازده سالگی به طور خلاصه مشهور شد، اما بعد از آن غمگین شد

9. He glanced briefly towards her but there was no sign of recognition.
[ترجمه ترگمان]کمی به طرف فانی نگاه کرد، اما اثری از شناخت نبود
[ترجمه گوگل]او به طور مختصر به سمت او نگاه کرد، اما نشانه ای از شناخت وجود نداشت

10. She met John briefly on Friday night.
[ترجمه ترگمان]او در شب جمعه جان را برای مدت کوتاهی ملاقات کرد
[ترجمه گوگل]او شب جمعه را به طور مختصر ملاقات کرد

11. He had spoken to Emma only briefly .
[ترجمه ترگمان]فقط مدت کوتاهی با اما حرف زده بود
[ترجمه گوگل]او فقط به طور خلاصه به او گفت

12. Briefly, the hunter and his quarry glared at each other.
[ترجمه ترگمان]شکارچی و his به یکدیگر خیره شدند
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، شکارچی و معدن او در یکدیگر یکدیگر را تماشا کردند

13. He was kidnapped and briefly detained by a terrorist group.
[ترجمه ترگمان]او ربوده شد و به مدت کوتاهی توسط یک گروه تروریستی بازداشت شد
[ترجمه گوگل]او توسط یک گروه تروریستی ربوده شده و به طور خلاصه بازداشت شده است

14. The assault was so unexpected that he was briefly stunned into submission.
[ترجمه ترگمان]حمله چنان ناگهانی بود که به طور خلاصه مات و مبهوت مانده بود
[ترجمه گوگل]حمله چنین غیر منتظره بود که به طور خلاصه به تحریم خیره شد

15. He served briefly as prime minister from 1920 to 192
[ترجمه ترگمان]او به مدت کوتاهی از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲ نخست وزیر خدمت کرد
[ترجمه گوگل]او به طور مختصر به عنوان نخست وزیر از 1920 تا 192 خدمت کرده است

16. To recap briefly, an agreement negotiated to cut the budget deficit was rejected 10 days ago.
[ترجمه ترگمان]برای خلاصه کردن خلاصه، یک توافقنامه برای کاهش کسری بودجه ۱۰ روز پیش رد شد
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، یک توافق نامه برای کاهش کسری بودجه 10 روز پیش رد شد

17. The car shuddered briefly as its engine died.
[ترجمه ترگمان]زمانی که موتور آن خاموش شد، اتومبیل به طور کوتاهی بر خود لرزید
[ترجمه گوگل]این ماشین به طور خلاصه موتور خود را از بین برد

پیشنهاد کاربران

برای مدت کوتاهی

For a short time


به طور خلاصه
مختصرا
مختصر

اجمالا

به طور خلاصه

به کوتاهی

for a short time; fleetingly
using few words; concisely

روی هم رفته

خلاصه وار

اندکی

Brief این کلمه هدف اصلیش زمانه. یعنی اگه معنی "خلاصه" میده ( به عنوان صفت ) داره اشاره به کوتاه بودن زمان میکنه.
I'll give u a brief explanation
یعنی بهت یه توضیح خلاصه یا کوتاه میدم
منظورش اینه که توضیحی که می خوام بدم وقت زیادی ازت نمیگیره


Briefly : مدتی کوتاه، برای مدتی کوتاه
He worked briefly as a lawyer
برای مدتی کوتاه به عنوان یک وکیل کار کرد
🌼💎

[در مورد زمان] موقتاً - برای مدت کوتاه

به اختصار

عجالتاً

briefly ( adv ) = مختصراً، به طور مختصر، اجمالاً، به اختصار، فهرست وار، اجمالاً، در چند کلمه/برای مدت کوتاهی، اندک زمان، به طور موقت، به صورت گذرا/

مترادف است با کلمه : concisely ( adv )

Definition = برای مدت کوتاهی/استفاده از چند کلمه یا بدون ذکر جزئیات زیاد/

examples:
1 - The visiting professor spoke briefly at the faculty meeting.
استاد میهمان در جلسه هیات علمی به طور مختصر صحبت کرد.
2 - We chatted briefly about the weather.
به طور مختصر ( در چند کلمه ) درباره آب و هوا صحبت کردیم.
3 - She appears briefly in the new Bond film.
او به طور موقت در فیلم جدید باند حاضر می شود.
4 - He was briefly famous in his twenties but then sank into obscurity.
او در بیست سالگی برای مدت کوتاهی مشهور بود اما سپس در هاله ای از ابهام فراموش شد.
5 - He appears briefly towards the end of the film in a cameo role as a priest.
او به مدت کوتاهی در اواخر فیلم در نقش یک کشیش حاضر می شود.
6 - She worked briefly as a journalist, but attracted attention as a writer with her stories of village life.
او مدت کوتاهی به عنوان روزنامه نگار کار کرد ، اما با داستانهای زندگی روستایی توجه نویسندگان را به خود جلب کرد.
7 - Briefly, the company needs to cut its expenditure.
به طور مختصر ، شرکت باید هزینه های خود را کاهش دهد.

in a brief manner; quickly or brusquely:
She nodded briefly and began to speak.


کلمات دیگر: