کلمه جو
صفحه اصلی

intention


معنی : عمد، منظور، مقصود، مراد، قصد، خیال، مفهوم، فکر، تصمیم، عزم، عزیمت، غرض
معانی دیگر : نیت، یازش، آهنگ، دل خواست، خواسته، (جمع) قصد ازدواج، (جراحی: چگونگی التیام زخم) زخم جوشی، میزان گوشت آوری، (نادر) فحوا، آرش، چم، معنی، (فلسفه: برداشت یا تصویر کلی که هنگام توجه فکر به یک شی ایجاد می شود) التفات، فرا یافت، غر­، سگال

انگلیسی به فارسی

قصد، منظور، خیال، غرض، مفهوم، سگال


قصد، مقصود، منظور، تصمیم، عزم، غرض، مراد، عمد، مفهوم، خیال، فکر، عزیمت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a decided course of action; plan.
مترادف: determination, plan, resolve
مشابه: aim, ambition, conception, design, idea, project, proposal, thought

- She went to college with the intention of studying biology.
[ترجمه موسی] او به قصد تحصیل در رشته زیست شناسی به دانشگاه رفت.
[ترجمه ترگمان] او با قصد درس زیست شناسی به دانشگاه رفته بود
[ترجمه گوگل] او با قصد مطالعه زیست شناسی به کالج رفت

(2) تعریف: a directed purpose or goal.
مترادف: aim, goal, intent, object, objective, point, purport
مشابه: aspiration, design, end, function, purpose, raison d'�tre, rationale, target, thought

- The intention of the meeting was to consider the resolution.
[ترجمه موسی] هدف این جلسه بررسی این قطعنامه بود.
[ترجمه ترگمان] هدف از جلسه در نظر گرفتن این تصمیم بود
[ترجمه گوگل] قصد جلسه این بود که این قطعنامه را در نظر بگیریم

(3) تعریف: the aim or meaning something is meant to convey.
مترادف: drift, import, intent
مشابه: aim, essence, gist, meaning, message, objective, purport, purpose, significance, spirit, substance

- We couldn't understand the author's intention in the poem.
[ترجمه موسی] ما نتوانستیم منظور نویسنده را در این شعر درک کنیم.
[ترجمه ترگمان] ما نتوانستیم قصد نویسنده را در این شعر درک کنیم
[ترجمه گوگل] ما نمی توانستیم قصد نویسنده در شعر را درک کنیم

(4) تعریف: (pl.) a person's plans as distinct from his or her actions, esp. in regard to motive or morality.
مترادف: plans
مشابه: designs, motive

- Her parents were suspicious of the man's intentions.
[ترجمه موسی] پدر و مادرش به اهداف این مرد مشکوک بودند.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش به نیت مرد مظنون بودند
[ترجمه گوگل] والدینش از نیت های مرد مشکوک بودند

• determination to do something in particular, plan; aim, goal, purpose; meaning, import, significance
an intention is an idea or plan of what you are going to do.

مترادف و متضاد

عمد (اسم)
end, malice, aim, aforethought, purpose, intent, intention, premeditation, animus, resolve

منظور (اسم)
meaning, end, objective, aim, purpose, intent, intention, goal

مقصود (اسم)
meaning, object, end, objective, desire, aim, purpose, intention, goal, hanker, craving

مراد (اسم)
meaning, end, wish, desire, aim, purpose, intention, idea

قصد (اسم)
resolution, will, assumption, pretension, purpose, intent, intention, animus, thought, purport, design, attempt, determination

خیال (اسم)
illusion, fiction, impression, vision, apparition, deliberation, intention, guess, thought, design, fancy, idea, notion, imagination, phantom, ghost, mind, meditation, plan, whim, whim-wham, reverie, cogitation, hallucination, figment, dream, simulacrum, spectrum, fantom, speculation, phantasma, wraith

مفهوم (اسم)
hang, substance, meaning, sense, significance, implication, signification, effect, intention, purport, notion, concept, contents, tenor, raison d'etre

فکر (اسم)
opinion, intent, intention, thought, idea, notion, concept, speculation

تصمیم (اسم)
resolution, decision, intent, intention, pluck, resolve, ruling, determination

عزم (اسم)
resolution, decision, purpose, intention, determination, impetus

عزیمت (اسم)
departure, resolution, going, intention, flight, determination, outgo

غرض (اسم)
gain, motive, partiality, purpose, intention, grudge, spite, prejudice, lucre, peeve, private interest

aim, purpose


Synonyms: acceptation, animus, bottom line, conation, design, desire, drift, end, goal, heart, hope, idea, import, intendment, meaning, meat, name of the game, nature, notion, nub, nuts and bolts, object, objective, plan, point, project, purport, scheme, score, sense, significance, significancy, signification, target, understanding, volition, will, wish


جملات نمونه

1. her intention is clear
منظور او آشکار است.

2. don't misconstrue my intention
منظور مرا سو تعبیر نکن.

3. good (or pure) intention
نیت پاک

4. he declared his intention to resign
او تصمیم خود مبنی بر استعفا را اعلام کرد.

5. i guessed his intention at a glance
با یک نظر منظور او را حدس زدم.

6. i sensed her intention right away
فورا منظور او را درک کردم.

7. soon his real intention became plain
به زودی قصد واقعی او آشکار شد.

8. it was not my intention to hurt your feelings
منظورم این نبود که احساسات شما را جریحه دار کنم.

9. i didn't notice his real intention
متوجه مقصود واقعی او نشدم.

10. i soon discerned her true intention
بزودی به نیت واقعی او پی بردم.

11. she quickly divined their real intention
او به سرعت منظور واقعی آنها را درک کرد.

12. the first, second or third intention
زخم جوشی درجه ی اول یا دوم یا سوم

13. he tried to cloak his real intention
او کوشید منظور واقعی خود را پنهان بدارد.

14. he went to kashan with the intention of staying
او به قصد ماندن به کاشان رفت.

15. i could not decipher his real intention
نتوانستم منظور واقعی او را دریابم.

16. i am completely in the dark about their true intention
از منظور واقعی آنها اصلا سردر نمی آورم.

17. The original intention was to record about 80 speakers, divided equally between males and females.
[ترجمه موسی] هدف اصلی ضبط حدود 80 سخنران بود که به طور مساوی بین زن و مرد تقسیم شده بود.
[ترجمه ترگمان]قصد اصلی این بود که حدود ۸۰ سخنران را ثبت کند که به طور مساوی بین مردان و زنان تقسیم شدند
[ترجمه گوگل]قصد اصلی این بود که حدود 80 سخنران را ضبط کند که به طور مساوی بین مردان و زنان تقسیم شده است

18. When a man speaks or acts with good intention. Then happiness follows him like his shadow that never leaves him.
[ترجمه موسی] وقتی مردی با حسن نیت صحبت می کند یا عمل می کند آنگاه خوشبختی مانند سایه اش او را دنبال می کند که هرگز او را ترک نمی کند.
[ترجمه ترگمان]وقتی مردی با نیت خوب حرف می زند یا عمل می کند آن وقت خوشحالی او را مثل سایه دنبال می کند که هرگز او را ترک نمی کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که یک مرد سخن می گوید یا با قصد خوب عمل می کند سپس شادی به دنبال او مانند سایه او است که هرگز او را ترک

19. He never had the slightest intention of agreeing to it.
[ترجمه موسی] او هرگز کوچکترین قصدی برای موافقت با آن نداشت.
[ترجمه ترگمان]اصلا قصد نداشت با آن موافقت کند
[ترجمه گوگل]او هرگز کوچکترین قصد موافقت با آن را نداشت

20. I began reading with the intention of finishing the book, but I never did.
[ترجمه ترگمان]شروع به خواندن کتاب کردم، اما هیچ وقت این کار را نکردم
[ترجمه گوگل]با قصد پایان دادن به کتاب شروع به خواندن کردم، اما هرگز انجام ندادم

21. If you have no intention of marrying her, you shouldn't keep leading her on.
[ترجمه ترگمان]اگر قصد ازدواج با او را ندارید، نباید به او ادامه بدهید
[ترجمه گوگل]اگر شما قصد نداشتید ازدواج کنید، نباید او را مجبور کنید

22. My original intention was to study all morning, but this turned out to be impractical.
[ترجمه ترگمان]قصد اصلی اش این بود که تمام صبح را مطالعه کنم، اما این موضوع تبدیل به impractical شده بود
[ترجمه گوگل]قصد اصلی من مطالعه تمام صبح بود، اما این معلوم شد غیر عملی است

23. The smallest deed is better than the greatest intention.
[ترجمه ترگمان]کوچک ترین عمل بهتر از بهترین نیت است
[ترجمه گوگل]کوچکترین عمل بهتر از بزرگترین قصد است

24. They have already declared their intention to fight on rather than settle for half-measures.
[ترجمه ترگمان]آن ها قبلا اعلام کرده اند که قصد خود را برای مبارزه با نیمی از اقدامات خود اعلام کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها قبلا قصد خود برای مبارزه با آنها را اعلام کرده اند، نه اینکه آنها را برای نیمی از اقدامات حل کند

25. She affirmed her intention to apply for the post.
[ترجمه ترگمان]او قصد خود را برای درخواست برای این پست تایید کرد
[ترجمه گوگل]او قصد خود برای درخواست پست را تأیید کرد

good (or pure) intention

نیت پاک


It was not my intention to hurt your feelings.

منظورم این نبود که احساسات شما را جریحه‌دار کنم.


He went to Shiraz with the intention of staying.

او به قصد ماندن به شیراز رفت.


He asked about my intentions concerning his daughter.

او درباره‌ی نقشه‌ی ازدواج من با دخترش پرسش کرد.


the first, second or third intention

زخم‌جوشی درجه‌ی اول یا دوم یا سوم


پیشنهاد کاربران

قصد ، منظور ، خیال

Purpose

نیتِ دل

تمایل، علاقه

هدف، خواسته

decision

intention ( noun ) = قصد، نیت، عمد، منظور، مقصود، هدف

Definition= چیزی که می خواهید و قصد انجام آن را دارید/یک هدف یا نیت/

examples:
1 - He's full of good intentions.
او سرشار از نیت خیر است.
2 - I've no intention of changing my plans just to fit in with his.
من قصد ندارم برنامه هایم را تغییر دهم تا فقط با برنامه های او مطابقت داشته باشد.
3 - It wasn't my intention to exclude her from the list - I just forgot her.
قصد من این نبود که او را از لیست حذف کنم - من فقط او را فراموش کردم.
4 - I have no intention of selling this house.
من قصد فروش این خانه را ندارم.
5 - He had good intentions ( = He meant to be kind ) , but unfortunately things just didn’t work out.
او نیت خوبی داشت ( = او قصد داشت مهربان باشد ) ، اما متأسفانه همه چیز خوب پیش نرفت.
6 - her action was an indication of her good intentions.
این عمل او نشانه نیت خیرخواهانه او بود.

هدف، برنامه و قصد

intention ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: قصد
تعریف: تصمیمی آگاهانه برای شکل دهی رفتار


کلمات دیگر: