کلمه جو
صفحه اصلی

awkward


معنی : زشت، ناشی، بی لطافت، بی دست و پا، غیر استادانه، خامکار، سرهم بند، غیر ماهر
معانی دیگر : (در مورد حرکات و قیافه و هیکل) دست و پا چلفتی، چلفت، بی قواره، بدقواره، فرخج، ناجور، حجب آفرین، خجول و کمرو، خجل کننده، بدساخت، سخت کاربرد، اسبابی که به کاربردنش سخت و ناراحت کننده باشد، ناراحت کننده، ناخوشایند

انگلیسی به فارسی

خامکار، زشت، بی‌لطافت، ناشی، سرهم‌بند، غیراستادانه


بی دست و پا - به شکلی نامناسب، بی دست و پا، زشت، ناشی، غیر استادانه، بی لطافت، خامکار، سرهم بند، غیر ماهر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: awkwardly (adv.), awkwardness (n.)
(1) تعریف: deficient in physical skill or grace; clumsy.
مترادف: bumbling, clumsy, gawky, inept, ungainly
متضاد: adroit, agile, deft, dexterous, dextrous, graceful
مشابه: all thumbs, blundering, gauche, heavy-handed, maladroit, ungraceful, unhandy, wooden

- My brother is an awkward dancer.
[ترجمه سمیرا] برادر من یه رقصنده ناشی است
[ترجمه ترگمان] برادرم رقاص لختی - ه
[ترجمه گوگل] برادر من یک رقصنده بی دست و پا است

(2) تعریف: difficult to use, deal with, or manage.
مترادف: clumsy, cumbersome
متضاد: easy
مشابه: bulky, hulking, incommodious, recalcitrant, unhandy, unmanageable, unwieldy

- I find that kind of keyboard rather awkward.
[ترجمه احمد فلاح] من آن نوع صفحه کلید را نسبتا سخت کاربرد ( بد ساخت ) شناخته ام.
[ترجمه گوگل] به نظر من این نوع کیبورد نسبتاً ناخوشایند است.
[ترجمه ترگمان] یه سری صفحه کلید رو نسبتا زشت پیدا کردم
[ترجمه گوگل] من این نوع صفحه کلید را خیلی راحت پیدا می کنم
- The misunderstanding resulted in an awkward situation.
[ترجمه ترگمان] سو تفاهم منجر به یک وضعیت نامناسب شد
[ترجمه گوگل] سوء تفاهم منجر به وضعیت بی دست و پا شد

(3) تعریف: slightly dangerous; requiring caution or tact.
مترادف: precarious
مشابه: dangerous, hazardous, risky, sticky, touch-and-go

- It's an awkward climb up that hill.
[ترجمه ۰۰۰] ریسک است که از تپه بالا برویم
[ترجمه ترگمان] از بالای تپه بالا می رویم
[ترجمه گوگل] این صعود بی دست و پا تپه است

(4) تعریف: uneasy or embarrassed.
مترادف: embarrassed, embarrassing, uncomfortable
متضاد: relaxed
مشابه: difficult, ill at ease, inappropriate, inopportune, malapropos, sore, uneasy

- There was an awkward silence after his embarrassing comment.
[ترجمه ترگمان] بعد از اظهار نظر خجالت زده او سکوت ناراحت کننده ای حک مفرما شد
[ترجمه گوگل] پس از نظر شرم آور خود، سکوت بی دست و پا شد
- Her intense flattery made me feel awkward.
[ترجمه ترگمان] چاپلوسی شدید او باعث شد که احساس ناخوشایندی به من دست بدهد
[ترجمه گوگل] فریب بزرگ او باعث شد که من احساس ناخوشایندی داشته باشم
- He was always awkward with women and could never think of anything to say.
[ترجمه سسس] او همیشه با زنان ماخوذ به حیا بود و هرگز نمی توانست به چیزی بگوید.
[ترجمه ترگمان] او همیشه با زنان بد رفتاری می کرد و هرگز به هیچ چیز فکر نمی کرد
[ترجمه گوگل] او همیشه با زنان اشتباه بود و هرگز نمی توانست به چیزی بگوید

• embarrassing; clumsy; inconvenient
an awkward movement or position is uncomfortable or clumsy.
someone who is awkward behaves in a shy or embarrassed way.
you also say that someone is awkward when they are unreasonable and difficult to live with or deal with.
an awkward job is difficult to do.
an awkward situation is embarrassing and difficult to deal with.

مترادف و متضاد

زشت (صفت)
abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

ناشی (صفت)
ill, amateurish, emergent, awkward, dilettante, gauche, rube, maladroit, jackleg, laity, sequent, left-handed

بی لطافت (صفت)
arid, awkward, jejune

بی دست و پا (صفت)
awkward, shiftless, maladroit

غیر استادانه (صفت)
awkward

خامکار (صفت)
awkward, unskilful

سرهم بند (صفت)
bad, awkward, tinkering, careless

غیر ماهر (صفت)
awkward, unhandy

clumsy, inelegant


Synonyms: all thumbs, amateurish, artless, blundering, bulky, bumbling, bungling, butterfingers, coarse, floundering, gawky, graceless, green, having two left feet, having two left hands, incompetent, inept, inexpert, klutzy, lumbering, maladroit, oafish, rude, stiff, stumbling, uncoordinated, uncouth, unfit, ungainly, ungraceful, unhandy, unpolished, unrefined, unskilled, unskillful


Antonyms: adroit, artful, dexterous, elegant, graceful, handy, skillful


difficult to handle


Synonyms: annoying, bulky, chancy, cramped, cumbersome, dangerous, disagreeable, discommodious, hard to use, hazardous, incommodious, inconvenient, perilous, risky, troublesome, uncomfortable, unhandy, unmanageable, unwieldy


Antonyms: convenient, easy, straightforward


embarrassing


Synonyms: compromising, delicate, difficult, embarrassed, ill at ease, inconvenient, inopportune, painful, perplexing, sticky, thorny, ticklish, troublesome, trying, uncomfortable, unpleasant, untimely


Antonyms: clever


جملات نمونه

1. Ulysses was a man who would not reject any venture, no matter how dangerous.
یولیسس مردی بود که هر کار مخاطره آمیزی را قبول می کرد و برای او مهم نبود آن چقدر خطرناک است

2. John Jacob Astor made his fortune by a lucky venture in animal furs.
جان جاکوب آستر با یک ریسک موفقیت آمیز در کار پوست حیوانات پولدار شد

3. Medics venture their lives to save wounded soldiers.
پزشکان جان خود را به خطر می اندازند تا سرباز های مجروح را نجات دهند

4. awkward behavior
رفتار شرمنده کننده

5. an awkward joke
شوخی نامناسب و خجل کننده

6. an awkward lawnmower
چمن زن بد قلق

7. the teacher fences awkward questions
معلم در برابر پرسش های ناجور طفره می رود.

8. i found myself in an awkward position
خود را در موقعیت ناراحت کننده ای یافتم.

9. my situation between the two mutually hostile brothers was very awkward
وضعیت من در میان آن دو برادری که به هم خصومت می ورزیدند بسیار حساس و مشکل بود.

10. The awkward boy I knew had metamorphosed into a tall, confident man.
[ترجمه ترگمان]آن پسر بی دست و پایی که می شناختم به صورت یک مرد قد بلند و بااعتماد به نفس درآمده بود
[ترجمه گوگل]پسر بی دست و پا من می دانستم که به یک مرد قد بلند و با اعتماد به نفس تبدیل شده است

11. He made her feel hot, and awkward, and unsure of herself.
[ترجمه ح.ا] ااو احساس شرمنده شدن، زشت بودن، و بی مصرف بودن داشت. .
[ترجمه ترگمان]او او را گرم و زشت کرده بود و از خودش مطمئن نبود
[ترجمه گوگل]او احساس گرم و بی دست و پا و ناامیدانه از خود کرد

12. She never lost her social poise, however awkward the situation.
[ترجمه ترگمان]به هر حال، او تعادل اجتماعی خود را از دست نمی داد
[ترجمه گوگل]او هرگز از نظر اجتماعی خود را از دست نداده است، با این حال وضعیت را ناتوان می کند

13. I hoped he would stop asking awkward questions .
[ترجمه ترگمان]امیدوار بودم که دست از پرسیدن سوالای ناجور برداره
[ترجمه گوگل]امیدوار بودم که از سوالات ناخوشایند متوقف شود

14. Your refusal puts me in an awkward predicament.
[ترجمه ترگمان]امتناع شما مرا در مخمصه ناجوری قرار می دهد
[ترجمه گوگل]امتناع من باعث می شود که من ناراحت کننده باشم

15. How did he wriggle out of the awkward situation?
[ترجمه ترگمان]چطوری از این وضعیت ناجور فرار کرده؟
[ترجمه گوگل]چگونه او را از وضعیت بی دست و پا تکان داد

16. The president laughed off the awkward situation.
[ترجمه ترگمان]رئیس از وضع ناراحت کننده ای که به او دست داده بود، خندید
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور وضعیت ناخوشایند خندید

17. I suddenly found myself in an awkward predicament.
[ترجمه ترگمان]ناگهان خودم را در وضعیت ناجوری یافتم
[ترجمه گوگل]من ناگهان خود را در یک مشکل ناخوشایند یافتم

18. I felt awkward at intruding on their private grief.
[ترجمه ترگمان]از این که به خاطر غم و اندوه خصوصی آن ها سرزده وارد شدم، احساس ناراحتی کردم
[ترجمه گوگل]من احساس غرور در نفوذ در غم و اندوه خصوصی خود را احساس کردم

19. The handle of this teapot has an awkward shape.
[ترجمه ترگمان]دسته این قوری شکل عجیبی داره
[ترجمه گوگل]دسته این قوری شکل بی دست و پا است

20. I felt clumsy, shy and awkward at the party.
[ترجمه ترگمان]من دست و پا چلفتی بودم، خجالتی و بی دست و پا در مهمانی بودم
[ترجمه گوگل]در حزب احساس ناامید، خجالتی و بی دست و پا کردم

21. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

22. I hope the police don't ask any awkward questions.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم پلیس سوال ناجوری نپرسید
[ترجمه گوگل]امیدوارم پلیس از هیچ سوالی ناخوشایند نپرسد

He walks awkwardly.

راه رفتنش بدقواره است.


an awkward joke

شوخی نامناسب و خجل‌کننده


awkward behavior

رفتار شرمنده‌کننده


an awkward lawnmower

چمن‌زن بدقلق


I found myself in an awkward position.

خود را در موقعیت ناراحت‌کننده‌ای یافتم.


My situation between the two mutually hostile brothers was very awkward.

وضعیت من در میان آن دو برادری که به هم خصومت می‌ورزیدند بسیار حساس و مشکل بود.


دانشنامه عمومی

زشت،بی لطافت،غیراستادانه،


پیشنهاد کاربران

۶_چیزی که کار باهاش سخته ( مزخرف )
An awkward lawnmover
چمن زن مزخرف
It will be awkward getting cars in and out
سوار و پیاده شدن از ماشین سخت خواهد شد.


deficult هم معنی میشه
مثلا awkward situation میشه شرایط سخت

دست و پا چلفتی

داغون

بحرانی

معذب

متحیرکننده

هم برای انسان و هم برای وسایل استفاده میشه:
I was a little awkward in my first class of university because I didn't know anyone.
در اولین کلاسم در دانشگاه معذب بودم، چون کسی را نمیشناختم.
the relevant officials should pay special attention to awkward risky corners in roads.
مسئولان مربوطه باید توجه ویژه ای نسبت به پیچ های خطرناک و ناجور در جاده ها داشته باشند.

معذب کننده



ناگوار

ضایع

در مورد انسان ( ناجور - ناشی و بی دست و پا - دست و پاچلفتی - معذب و خجالتی و خجل کننده )
در مورد شرایط و وسایل ( ناجور - ناخوشایند - خجل کننده )

ناجور

معذب کننده، مایه خجالت، شرمنده کننده

سخت و اذیت کننده

بدقواره، بدترکیب

غیر منتظره

خودمانی:دست و پا چلفتی

افتضاح، فاجعه

غیرمنطقی

ناجور، قناسMy car's quite awkward to drive
بغرنج، عجق وجق The police asked some awkward questions about where the money had come from
یه حالی ( هول و خجالت زده ) I always feel awkward when I'm with Chris - he's so difficult to talk to
بی دست و پا خیر Just stop being so awkward and help me push the car, will you

۱_ ناراحت کننده
A laugh can help people over an awkward situation.
۲_ معذب و غیر راحت
She liked to dance but felt awkward if someone was watching her.
۳_ ناجور و نامناسب ( در مورد جوک و رفتار_an awkward behavior )
( An awkward joke )
۴_ بدقلق ( درمورد فرد_awkward customer مشتری بدقلق )
۵_ نامناسب ( درمورد زمان awkward time )

درباره انسان: معذب
درباره رفتار انسان: دست و پا چلفتی، بی دست و پا
درباره شرایط: معذب کننده، ضایع
درباره وسایل: بدقلق

ناجور، ضایع

نامناسب
سخت
خجالت آور

نا به سامان

ناشیانه

ناآرام و ناراحت
معذب
ناخوشایند
Not relaxed or comfortable

احساس معذب بودن.

ریشه:
( قرن چهاردهم ) پرت/دک/دور ور/جهت/سمت ( awk ( off/away ) ward ( toward
به مفهوم به اشتباه و درخلاف جهت مسیر رفته یا پیچیده

به صورت عامیانه، معنی " زورکی " هم میده
مثلا : awkward applause
یعنی تشویق زورکی که از ته دل نیست. . .


کلمات دیگر: