کلمه جو
صفحه اصلی

shifting


معنی : تغییر مکان دهی، چموش، بی ثبات، تغییرکننده
معانی دیگر : تغییرمکان دهی، تغییرکننده

انگلیسی به فارسی

تغییرمکان دهی، تغییرکننده


انتقال، تغییر مکان دهی، بی ثبات، چموش، تغییرکننده


انگلیسی به انگلیسی

• moving, changing, varying
shifting is used to describe things which are made up of different parts that continuously move and change position in relation to each other.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] انتقال، جابجایی، عوض کردن

مترادف و متضاد

تغییر مکان دهی (اسم)
shifting

چموش (صفت)
restive, cantankerous, outlaw, mulish, skittish, shifting, nappy, jibbing, rowdy

بی ثبات (صفت)
fickle, variable, shifty, unstable, shifting, mutable, instable, impermanent, slippery, slippy, inconstant, wonky

تغییر کننده (صفت)
shifting

جملات نمونه

1. he kept shifting in his seat
او مرتبا در صندلی خود جم می خورد.

2. that racing car was really shifting
آن اتومبیل کورسی واقعا تند می رفت.

3. He stopped, shifting his cane to his left hand.
[ترجمه ترگمان]ایستاد و عصایش را به دست چپش گرفت
[ترجمه گوگل]او متوقف شد، انگشت خود را به سمت چپش تغییر داد

4. Joe listened, shifting uncomfortably from one foot to another.
[ترجمه ترگمان]جو با ناراحتی از یک پا به دیگری گوش می داد و گوش می داد
[ترجمه گوگل]جو گوش داد، به راحتی از یک پا به سمت دیگر حرکت کرد

5. He was shifting about uneasily in his chair.
[ترجمه ترگمان]او با ناراحتی روی صندلی اش جابه جا می شد
[ترجمه گوگل]او در صندلی خود ناخوشایند بود

6. Daniel was shifting anxiously from foot to foot.
[ترجمه ترگمان]دانیل از پای پیاده به زمین افتاده بود
[ترجمه گوگل]دانیل از پا به پا نگران شد

7. They lost their way in the shifting sands of the Sahara.
[ترجمه موسی] آنها راه خود را در شن های های متحرک ( جا به جا شونده ) صحرا گم کردند.
[ترجمه ترگمان]آن ها راه خود را در شن های ساحل صحرا گم کردند
[ترجمه گوگل]آنها راه خود را در ماسه های تغییر دهنده سحر از دست دادند

8. Public opinion is gradually shifting in favor of the imprisoned men.
[ترجمه ترگمان]افکار عمومی به تدریج به نفع افراد زندانی تغییر می کند
[ترجمه گوگل]افکار عمومی به تدریج به نفع مردان زندانی تغییر می کند

9. He's annoying to argue with because he keeps shifting his ground.
[ترجمه ترگمان]او از بحث کردن با این که هی زمین را تغییر می دهد، آزار دهنده است
[ترجمه گوگل]او مزاحم استدلال می کند زیرا او زمین خود را تغییر می دهد

10. Shifting that wardrobe must have taken some doing!
[ترجمه ترگمان]تغییر لباس باید کاری کرده باشد!
[ترجمه گوگل]تغییر لباس کمربندی باید انجام شود!

11. Public opinion is shifting in favour of change.
[ترجمه ترگمان]افکار عمومی به نفع تغییر در حال تغییر است
[ترجمه گوگل]افکار عمومی به نفع تغییر است

12. Public opinion is shifting in favor of the new law.
[ترجمه ترگمان]افکار عمومی به نفع قانون جدید در حال تغییر است
[ترجمه گوگل]افکار عمومی به نفع قانون جدید تغییر می کند

13. Opinion is shifting in favour of the new scheme.
[ترجمه ترگمان]نظریه به نفع طرح جدید تغییر می کند
[ترجمه گوگل]نظر در حال تغییر به نفع طرح جدید است

14. He kept shifting awkwardly from one foot to the other.
[ترجمه ترگمان]او ناشیانه از یک پا به سوی دیگر حرکت می کرد
[ترجمه گوگل]او از یک پا به سمت دیگر به راحتی حرکت کرد

پیشنهاد کاربران

متغیر

روان و سیال

تغییرپذیر

دگرسویی، تراجایی، انتقال به وضعیت یا جایی دیگر، تغییر وضعیت یا مکان

shifting ( adj ) = متغیر، نامنظم، متحرک ( جا به جا شونده ) ، انتقال


the shifting sand beneath their feet = شن های متحرک زیر پاهایشان
shifting dune = تَلِ ماسه متحرک
angle shifting = زاویه متغیر
tax shifting = انتقال مالیات
load shifting = انتقال بار
shifting patterns = الگوهای متغیر

example:
earthquake are caused by shifting layers of earth along faults.
زمین لرزه در اثر تغییر لایه های متحرک زمین در امتداد گسل ها ایجاد می شود.


کلمات دیگر: