کلمه جو
صفحه اصلی

beggar


معنی : سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه، بگدایی انداختن، بیچاره کردن
معانی دیگر : بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن، ایجاد کردن، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا کردن، مسکین کردن، بی چیز کردن، بیان ناپذیر، تهیدست، مستمند، لات، ونگ، پست، دوره گرد، بینوا

انگلیسی به فارسی

گرفتار فقر و فاقه، به گدایی انداختن، بیچاره کردن، گدا


گول زدن، گدا، گرفتار فقر و فاقه، سائل، بگدایی انداختن، بیچاره کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who begs, esp. as a means of survival.
مترادف: mendicant, panhandler
مشابه: derelict, hobo, tramp, vagabond, vagrant

- The lady paused in the street to give a coin to a beggar.
[ترجمه ترگمان] پیرزن در خیابان ایستاد تا یک سکه به گدایی بدهد
[ترجمه گوگل] خانم در خیابان متوقف شد تا سکه ای به یک گدا بدهد

(2) تعریف: a person in extreme poverty.
مترادف: pauper
مشابه: bum, hobo, indigent, ragamuffin, tatterdemalion

- These dilapidated shacks were homes to beggars.
[ترجمه ترگمان] این کلبه های ویران خانه گدایان بود
[ترجمه گوگل] این تکه های خراب شده خانه ها به گداها بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: beggars, beggaring, beggared
(1) تعریف: to make poor.
مترادف: impoverish, pauper, pauperize
مشابه: bankrupt, break, rain

- The raids of the invaders had beggared the population of the village.
[ترجمه ترگمان] تاخت و تاز مهاجمان جمعیت روستا را محدود کرده بود
[ترجمه گوگل] حملات مهاجمان جمعیت روستا را گول زده بود

(2) تعریف: to cause to seem inadequate.
مشابه: exceed, surpass

- The view across the mountains beggars description.
[ترجمه hamed] منظره ی در امتداد کوه ها وصف ناپذیر است.
[ترجمه ترگمان] منظره آن سوی کوه ها شرح گدایان را شرح می دهد
[ترجمه گوگل] دید در توصیف گاوهای کوهستانی

• one who begs, panhandler, pauper; impoverished person, indigent; man or boy (slang)
destroy, ruin, impoverish
a beggar is someone who lives by asking people for money or food.

مترادف و متضاد

سائل (اسم)
beggar, mendicant, loafer, maunder, moocher

گدا (اسم)
beadsman, beggar, pauper, mendicant, lazar

گرفتار فقر و فاقه (اسم)
beggar

بگدایی انداختن (فعل)
beggar

بیچاره کردن (فعل)
beggar, bust

person asking for charity


Synonyms: asker, borrower, bum, deadbeat, hobo, mendicant, panhandler, rustler, scrounger, supplicant, supplicator, tramp, vagabond


person in financial trouble


Synonyms: alms person, bankrupt, dependent, down-and-out, guttersnipe, indigent, mendicant, pauper, poor person, poverty-stricken person, street person, suppliant, vagrant, ward of state


جملات نمونه

1. a beggar in rags
گدای ژنده پوش

2. a beggar in shabby clothes
یک گدا با لباس ژنده

3. the beggar reached out a hand for money
گدا برای پول دست دراز کرد.

4. the beggar said cheekily, "give me more! "
گدا با پررویی گفت: ((بیشتر بده !))

5. the beggar shoveled the food into his mouth
گدا خوراک را با شتاب در دهان خود می چپاند.

6. the beggar was a gentleman by birth
آن گدا اشراف زاده بود.

7. a vagabond beggar
گدای خانه بدوش

8. an importunate beggar
گدای سمج

9. i saw a beggar gimping along the street
گدائی را دیدم که در راستای خیابان لنگان لنگان راه می رفت.

10. he was garmented like a beggar
مثل یک گدا لباس پوشیده بود.

11. in this play, akbar plays the role of a beggar
اکبر در این نمایش نقش یک گدا را بازی می کند.

12. The beggar begged from the rich but they refused.
[ترجمه ترگمان]گدایی از ثروتمندان تمنا می کرد، ولی امتناع می ورزیدند
[ترجمه گوگل]گدا از ثروتمندان خواسته است اما آنها خودداری کردند

13. The beggar resorted to me for one dollar.
[ترجمه ترگمان]گدایی برای یک دلار به من متوسل شد
[ترجمه گوگل]گدایی به من یک دلار داد

14. A young idler, an old beggar.
[ترجمه ترگمان]یک تنبل جوان، یک گدای پیر
[ترجمه گوگل]یک بیکار جوان، یک گاو قدیمی

15. The beggar was changed from a prince.
[ترجمه ترگمان]این گدای از یک پرنس عوض شده بود
[ترجمه گوگل]گدا از شاهزاده تغییر کرده است

16. Why should he beggar himself for you?
[ترجمه ترگمان]چرا باید خودش را به خاطر تو گدایی کند؟
[ترجمه گوگل]چرا باید خودش را برای شما گدایی کند؟

17. He turned away a beggar from his door.
[ترجمه ترگمان]یک گدا را از در بیرون آورد
[ترجمه گوگل]او گدایی را از در خانه خود دور کرد

Beggars were begging in the streets.

گدایان درخیابان‌ها گدایی می‌کردند.


come give uncle a kiss, you beggar!

بیا به عموجان یه بوس بده، بی‌غیرت!


you lucky beggar!

ای ناقلا!


Free spending beggared the company.

ولخرجی شرکت را از هستی ساقط کرد.


Her beauty beggars description.

زیبایی او توصیف‌ناپذیر است.


اصطلاحات

beggars can't be choosers

دندان اسب پیشکشی را نباید شمرد، گدا حق انتخاب ندارد


پیشنهاد کاربران

Soil in your head
� You became a criminal in society
� The soil in your head is occupied by a thief beggar
خاک تو سرت
بزهکار جامعه هم شدی
خاک تو سرت اشغال گدای دزد
خجالت بکش اشغال

گدا


کلمات دیگر: