کلمه جو
صفحه اصلی

inordinate


معنی : فاحش، مفرط، بی اندازه، غیر معتدل
معانی دیگر : افراط آمیز، زیاده، بیش از حد، پی فراخ، نامرتب، نامنظم، تنظیم نشده، مغشوش، نابسامان

انگلیسی به فارسی

بی اندازه، بیش از حد، مفرط، غیر معتدل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: inordinately (adv.), inordinateness (n.)
(1) تعریف: beyond the bounds of reason; excessive.
متضاد: moderate
مشابه: exorbitant, extravagant, unreasonable

- No one on the team could meet the coach's inordinate demands.
[ترجمه موسی] هیچ کس در تیم نمی تواند خواسته های بی حد و حصر مربی را برآورده کند.
[ترجمه ترگمان] هیچ کس در تیم نمی تواند خواسته های افراطی مربی را برآورده کند
[ترجمه گوگل] هیچ کس در تیم نمی تواند با خواسته های ناخواسته مربی دیدار کند
- The students seem to get an inordinate amount of homework for their age.
[ترجمه موسی] به نظر می رسد که دانش آموزان مقدار زیادی از تکلیف شب را نسبت به سن خود دریافت می کنند.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که دانش آموزان حجم زیادی از تکالیف را برای سن خود دریافت می کنند
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد که دانش آموزان برای سن آنها مقدار زیادی از مشق شب را دریافت می کنند

(2) تعریف: lacking in restraint or discipline.
متضاد: temperate

- an inordinate gossiper
[ترجمه موسی] یک شایعه غیرمعمول
[ترجمه ترگمان] بیش از حد افراط کرده بود
[ترجمه گوگل] بی نظیر بی نظیر

• excessive, immoderate; disorderly
inordinate means much greater than you would expect or than is necessary; a formal word.

مترادف و متضاد

فاحش (صفت)
tremendous, exorbitant, egregious, inordinate

مفرط (صفت)
exceeding, redundant, excessive, exorbitant, extreme, inordinate

بی اندازه (صفت)
infinite, immense, indefinite, inordinate, immeasurable

غیر معتدل (صفت)
inordinate

excessive, extravagant


Synonyms: disproportionate, dizzying, exorbitant, extortionate, extreme, gratuitous, immoderate, intemperate, irrational, outrageous, overindulgent, overmuch, preposterous, supererogatory, superfluous, surplus, too much, towering, uncalled-for, unconscionable, uncurbed, undue, unmeasurable, unreasonable, unrestrained, untempered, unwarranted, wanton, wasteful


Antonyms: moderate, ok enough, reasonable, warranted


جملات نمونه

a book inordinately long

کتابی بیش از حد طولانی


1. this car burns an inordinate amount of gasoline
این اتومبیل مقدار زیادی بنزین مصرف می کند.

2. They spend an inordinate amount of time talking.
[ترجمه ترگمان]آن ها زمان زیادی صرف صحبت کردن می کنند
[ترجمه گوگل]آنها زمان زیادی را صرف صحبت کردن می کنند

3. Testing is taking up an inordinate amount of teachers' time.
[ترجمه ترگمان]آزمایش مقدار بسیار زیادی از زمان معلمان را در بر می گیرد
[ترجمه گوگل]تست گرفتن مقدار بیشماری از زمان معلمان است

4. Margot has always spent an inordinate amount of time on her appearance.
[ترجمه ترگمان]مارگوت همیشه زمان زیادی رو صرف پیدا کردن اون کرده
[ترجمه گوگل]مارگوت همواره مقدار زیادی وقت خود را در ظاهر خود صرف کرده است

5. The idea of this gave me inordinate pleasure.
[ترجمه ترگمان]فکر این موضوع باعث خوشحالی من شد
[ترجمه گوگل]ایده این به من لذت فوق العاده ای داد

6. The strike has led to inordinate delays.
[ترجمه ترگمان]این اعتصاب منجر به تاخیر بیش از حد شده است
[ترجمه گوگل]اعتصاب به تاخیرهای زیاد منجر شده است

7. They spent an inordinate amount of time and money on the production.
[ترجمه ترگمان]آن ها مقدار زیادی وقت و پول صرف تولید می کنند
[ترجمه گوگل]آنها مقدار زیادی وقت و پول صرف تولید کردند

8. Under-resourcing over many years had led to inordinate delays.
[ترجمه ترگمان]تحت فشار بیش از سال ها به تاخیر فراوان منجر شده بود
[ترجمه گوگل]در طول سالهای زیادی منابع مالی کمتری به تاخیر افتاده اند

9. We were spending an inordinate amount of time sending people to different meetings and not knowing what was going on.
[ترجمه ترگمان]ما مدت زمان زیادی را صرف ارسال افراد به جلسات مختلف کردیم و نمی دانستیم که چه اتفاقی در حال رخ دادن است
[ترجمه گوگل]ما وقت زیادی را صرف فرستادن افراد به جلسات مختلف و صرفنظر از اینکه چه چیزی در حال انجام است صرف کردیم

10. Scientists have been criticized for devoting an inordinate amount of time to research on animals.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان به خاطر اختصاص دادن مقدار فراوان وقت برای تحقیق بر روی حیوانات مورد انتقاد قرار گرفته اند
[ترجمه گوگل]دانشمندان برای اختصاص زمان زیادی به تحقیقات در مورد حیوانات مورد انتقاد قرار گرفته اند

11. Who spends an inordinate number of work hours surfing the Internet?
[ترجمه ترگمان]چه کسی تعداد زیادی از ساعات کاری را در اینترنت سپری می کند؟
[ترجمه گوگل]چه کسی صرف تعداد زیاد کارهای گشت و گذار در اینترنت می کند؟

12. We found ourselves spending an inordinate amount of time in the chariot, chasing hither and yon.
[ترجمه ترگمان]ما خود را در حالی یافتیم که زمان زیادی را در ارابه سپری کرده و در تعقیب آن به دنبال آن بودیم
[ترجمه گوگل]ما متوجه شدیم که مقدار زیادی از وقت خود را در ارابه حمل می کنیم و به دنبال آن می رویم

13. In the Soviet context an inordinate amount of attention has been paid to the willed aims of Bolshevik leaders.
[ترجمه ترگمان]در دوران اتحاد جماهیر شوروی مقدار زیادی از توجه به اهداف willed رهبران Bolshevik معطوف شده است
[ترجمه گوگل]در محدوده شوروی، اهداف سرخوردگی رهبران بلشویک توجه زیادی شده است

14. Besides he was beginning to experience that inordinate sense of relief which tells you that you have done the right thing.
[ترجمه ترگمان]از آن گذشته، تازه داشت تجربه می کرد که احساس آسایش فراوان، که به شما می گوید کار درست را انجام داده اید
[ترجمه گوگل]علاوه بر آن او شروع به تجربه این احساس ناخوشایندی از امداد و نابودی کرد که به شما می گوید که شما درست انجام داده اید

This car burns an inordinate amount of gasoline.

این اتومبیل مقدار زیادی بنزین مصرف می‌کند.


پیشنهاد کاربران

زیاد، خیلی زیاد

بی اندازه، غیر معتدل excessive, undue, unreasonable, immoderate

خارق العاده

مفرط، افراطی Excessive
بیش از اندازه out of proportion
حد way beyond normal limits
بسیار زیاد too much

/Inordinate desire/love/interest
passion/emphasis/fondness

Inordinate amount/number of something

دقیقاً مترادف هست با کلمه excessive ( adj )

inordinate ( adj ) =بیش از حد، گزاف، مفرط، زیاد، بی حد و حصر، غیر معمول

an inordinate gossiper = یک شایعه غیرمعمول

examples :
1 - Margot has always spent an inordinate amount of time on her appearance.
مارگوت همیشه وقت زیادی را صرف رسیدن به ظاهر خود می کند.
2 - The airlines had to cancel an inordinate number of flights due to the fog.
شرکت های هواپیمایی به دلیل مه گرفتگی مجبور شدند تعداد زیادی از پروازهای خود را لغو کنند.



بی حساب و کتاب, بیش از حد معمول, افراطی

Excessive.
فراوان بیش از حد

لاقید، بی قید و بند


کلمات دیگر: