کلمه جو
صفحه اصلی

corner


معنی : زاویه، گوشه، کنج، گوشه دار کردن، گوشه گذاشتن به
معانی دیگر : سه کنج، گرنج، گله، گوشانه، نبش، سوک، (آنچه که برای تزیین یا حفظ یا تشکیل گوشه به کار رود) نبشی، جای دور افتاده، (جمع) اکناف، اقصی نقاط، تنگنا، مخمصه، گرفتاری، گیر، در تنگنا گذاشتن، تحت فشار قرار دادن، در مخمصه انداختن، گیر انداختن، بازار انحصاری، انحصار، قبضه، (کالا یا سهام) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن، (با: on) در گوشه قرار داشتن (بیشتر در مورد زمین و ساختمان)، (اتومبیل و غیره) پیچیدن، گردیدن، دور زدن، واقع در گوشه، سوراخ سمبه، بیغوله، (فوتبال) کرنر

انگلیسی به فارسی

گوشه، کنج، گوشه‌دار کردن، گوشه گذاشتن به


گوشه، نبش


گوشه، زاویه، کنج، گوشه دار کردن، گوشه گذاشتن به


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: cut corners
(1) تعریف: the place where two lines or surfaces meet to form an angle.

- the corner of the room
[ترجمه ترگمان] گوشه اتاق
[ترجمه گوگل] گوشه اتاق

(2) تعریف: the intersection of two paths, roads, or streets.

- the corner of Madison Street and Washington Avenue
[ترجمه الی] نبش تقاطع خیابان مدیسون و واشنگتن
[ترجمه ترگمان] تقاطع خیابان مدیسون و خیابان واشنگتن
[ترجمه گوگل] گوشه ای از مدیسون خیابان و خیابان واشنگتن

(3) تعریف: an awkward position from which escape is difficult.
مشابه: strait

- Telling all those lies really put him in a corner.
[ترجمه ترگمان] گفتن این دروغ ها واقعا او را در گوشه ای قرار می دهد
[ترجمه گوگل] گفتن همه کسانی که دروغ می گویند واقعا او را در گوشه قرار داده است

(4) تعریف: a remote or obscure place or region.

- a far corner of the earth
[ترجمه ترگمان] در گوشه و کنار زمین،
[ترجمه گوگل] گوشه ای از زمین
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: corners, cornering, cornered
(1) تعریف: to provide with convergent sides or edges.

(2) تعریف: to force into a corner.

(3) تعریف: to put in an awkward or difficult position.

- They were cornered by the bear.
[ترجمه ترگمان] اونا توسط خرس گیر افتادن
[ترجمه گوگل] آنها توسط خرس در گوشه نشسته بودند

(4) تعریف: to obtain control of.

- They cornered the gold market.
[ترجمه ترگمان] بازار طلا رو گیر انداختن
[ترجمه گوگل] آنها بازار طلا را به گوشه می انداختند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move or drive around a corner.

- The car cornered too fast.
[ترجمه ترگمان] ماشین خیلی سریع گیر افتاد
[ترجمه گوگل] ماشین خیلی زود زد

(2) تعریف: to merge together or be stationed at a corner.

• place where two surfaces meet; angle
hold at bay; gain advantage on the market; approach; catch, trap
a corner is a place where two sides or edges of something meet.
a corner is also a place where a road bends sharply or meets another road.
if you corner a person or animal, you get them into a place or situation that they cannot escape from.
if you corner a market or other area of activity, you gain control of it so that nobody else can succeed in it.
if you are in a corner or if you have been pushed into a corner, you are in a difficult situation.
if you cut corners, you do something quickly by doing it less thoroughly than you should.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] گوشه - کنج
[برق و الکترونیک] گوشه
[زمین شناسی] گوشه الف) نقطه ای در فصل مشترک یا تقاطع دو خط مرزی یک تکه زمین خصوصاً نقطه ای بر روی سطح کره زمین که بوسیله نقشه برداری تعیین می شود و یک مرز در تقسیم بندی اراضی عمومی را نشان می دهد. گوشه ها از نظر نقاطی که مجسم یا ترسیم می کنند، توصیف می شوند. مثلاً گوشه شهر که در دورترین نقطه یک شهر قرار گرفته است. نیز ببینید: گوشه شاهد witness corner. ب) اصطلاحی که گاهی به اشتباه برای نشان دادن ایستگاه فیزیکی با همان استفاده می شود که برای معین کردن گوشه است.
[ریاضیات] کنج، رأس، گوشه دار کردن، نبش، گوشه، زاویه، گوش
[] گوشه

مترادف و متضاد

زاویه (اسم)
angle, corner, hermitage, canton

گوشه (اسم)
recess, quip, angle, corner, nook, quoin, lobe, jest, cantle

کنج (اسم)
angle, corner, quoin

گوشه دار کردن (فعل)
point, corner

گوشه گذاشتن به (فعل)
corner

angle


Synonyms: bend, branch, cloverleaf, crook, crossing, edge, fork, intersection, joint, junction, projection, ridge, rim, shift, V, veer, Y


niche


Synonyms: angle, cavity, compartment, cranny, hideaway, hide-out, hole, indentation, nook, recess, retreat


predicament


Synonyms: box, difficulty, dilemma, distress, fix, hole, impasse, impediment, jam, knot, pickle, plight, scrape, tight spot


trap


Synonyms: bottle, bring to bay, capture, catch, collar, fool, get on ropes, have up a tree, mousetrap, nab, put out, seize, tree, trick, trouble


Antonyms: allow, let go, release


جملات نمونه

1. corner brick
آجر نبشی

2. a corner shop (or a corner store)
دکان گوشه ی خیابان،دکان سرپیچ،دکان نبش

3. a corner table
میز سه کنج

4. a far-flung corner of africa
گوشه ی دور افتاده ای از آفریقا

5. a peaceful corner where i can read without being disturbed
گوشه ی دنجی که می توانم در آن بدون مزاحمت به قرائت بپردازم

6. a quiet corner
یک گوشه ی خلوت

7. a secluded corner of the garden
گوشه ی خلوت باغ

8. a secluded corner of the library
گوشه ی دنج کتابخانه

9. cut the corner
میان بر رفتن،میان بر زدن

10. make a corner in something
(انگلیس) قبضه کردن،تحت اختیار درآوردن،به چنگ آوردن

11. turn the corner
رو به بهبود گذاشتن

12. a cool, shady corner
یک گوشه ی خنک و پرسایه

13. just around the corner
1- مجاور،در نزدیکی،نزدیک

14. he is trying to corner the leather market
او می کوشد بازار چرم را قبضه کند.

15. i nipped off the corner of the page with scissors
گوشه ی صفحه را با قیچی بریدم.

16. i rounded the street corner
گوشه ی خیابان را پیمودم.

17. reporters arrived from every corner
گزارشگران از اطراف و اکناف وارد شدند.

18. she pried into every corner of my house
کنجکاوانه به هر گوشه ی خانه ی من نگاه کرد.

19. those who have the corner on the rice market. . .
آنان که بازار برنج را در اختیار دارند . . .

20. farhad vended fruit on that corner for many years
فرهاد سال ها سر آن پیچ میوه فروشی می کرد.

21. he regarded me from the corner of his eye
از گوشه ی چشمش به من نگاه کرد.

22. spring is just around the corner
چیزی به بهار نمانده است،بهار نزدیک است.

23. suddenly, mohsen appeared on the corner of the street
ناگهان محسن از پیچ خیابان (گوشه ی خیابان) ظاهر شد.

24. the dining area in the corner of the kitchen
بخش نهارخوری در گوشه ی آشپزخانه

25. this chair belongs in that corner
جای این صندلی در آن گوشه است.

26. we are in a tight corner for cash
از نظر پول نقد در تنگنا هستیم.

27. a diagonal line which connected one corner of the room with the other
خط اریبی که یک گوشه ی اتاق را به گوشه ی دیگر وصل می کرد

28. a power that reaches to every corner of the country
نیرویی که در هرگوشه ی کشور توسعه دارد

29. he talked himself into a tight corner
او با حرف زدن خود را به دردسر انداخت.

30. he wrote his name on the corner of the page
او نام خود را در گوشه ی صفحه نوشت.

31. reporters corralled the senator in a corner of the lobby
خبرنگاران سناتور را در گوشه ی سرسرا گیر انداختند.

32. she looked at us from the corner of her eye
از گوشه ی چشمش به ما نگاه کرد.

33. she mustered her belongings on the corner of the room
او متعلقات خود را در گوشه ی اتاق جمع کرد.

34. she parked her suitcases in one corner and walked over to the ticket window
او چمدان های خود را در گوشه ای قرار داد و رفت به گیشه ی بلیط فروشی.

35. the country's economy is turning the corner
اقتصاد کشور رو به بهبود است.

36. to ease the piano into a corner
پیانو را در گوشه ای جا دادن

37. all day, his mother sits in one corner of the room and weaves carpets
مادرش تمام روز در یک کنج اتاق می نشیند و فرش می بافد.

38. for years his only hermitage was a corner of the library
سال ها یگانه خلوتگاه او گوشه ی کتابخانه بود.

39. from their farms food pours to every corner of the world
از مزارع آنان خوراک به اکناف جهان سرازیر می شود.

40. he used to stand at the street corner and ogle at the passing girls
او کنار خیابان می ایستاد و به دختران رهگذر نگاه هیز می کرد.

41. hossein and parvin live just around the corner
حسین و پروین در همین نزدیکی ها زندگی می کنند.

42. the beggar's regular stand at the street corner
جای معمولی گدا در کنار خیابان

43. they had stacked the files in one corner of the room
پرونده ها را در گوشه ای از اتاق انباشته کرده بودند.

44. his wife's family have forced him into a corner
فامیل زنش او را در تنگنا گذاشته اند.

45. the rough play of the kids at the street corner
بازی خشن بچه های سر کوچه

She looked at us from the corner of her eye.

از گوشه‌ی چشمش به ما نگاه کرد.


He wrote his name on the corner of the page.

او نام خود را در گوشه‌ی صفحه نوشت.


All day, his mother sits in one corner of the room and weaves carpets.

مادرش تمام روز در یک کنج اتاق می‌نشیند و فرش می‌بافد.


a corner table

میز سه کنج


a three-cornered scarf

روسری سه گوش


Suddenly, Mohsen appeared on the corner of the street.

ناگهان محسن از پیچ خیابان (گوشه‌ی خیابان) ظاهر شد.


corner brick

آجر نبشی


They carried Iran's fame to the remotest corners of the world.

آنان شهرت ایران را به دورترین نقاط جهان رسانیدند.


Reporters arrived from every corner.

گزارشگران از اطراف و اکناف وارد شدند.


He talked himself into a tight corner.

او با حرف زدن خود را به دردسر انداخت.


His wife's family have forced him into a corner.

فامیل زنش او را در تنگنا گذاشته‌اند.


The police chased the thief and cornered him in a house.

پاسبان‌ها دزد را تعقیب کردند و در خانه‌ای گیر انداختند.


behold, when a cat is cornered / he will claw out the eyes of a tiger

نبینی که چون گربه عاجز شود / برآرد به چنگال چشم از پلنگ


A cornered animal is dangerous.

حیوان گیر افتاده خطرناک است.


those who have the corner on the rice market...

آنان که بازار برنج را در اختیار دارند ...


He is trying to corner the leather market.

او می‌کوشد بازار چرم را قبضه کند.


The Japanese have cornered a third of the road-construction contracts.

ژاپنی‌ها یک سوم قراردادهای راه‌سازی را به چنگ آورده‌اند.


The building corners on two streets.

ساختمان نبش دو خیابان قرار دارد.


This car corners well.

این ماشین (سرپیچ) خوب دور می‌زند.


a corner shop (or a corner store)

دکان گوشه‌ی خیابان، دکان سرپیچ، دکان نبش


Hossein and Parvin live just around the corner.

حسین و پروین در همین نزدیکی‌ها زندگی می‌کنند.


Spring is just around the corner.

چیزی به بهار نمانده است، بهار نزدیک است.


The country's economy is turning the corner.

اقتصاد کشور رو به بهبود است.


اصطلاحات

cut corners

از کلیه‌ی روش‌ها و قواعد معمول پیروی نکردن، (از چیزی) زدن، صرفه‌جویی کردن، میان بر رفتن


cut the corner

میان بر رفتن، میان بر زدن


just around the corner

1- مجاور، در نزدیکی، نزدیک


just around the corner

2- زود، (از نظر زمان) نزدیک، عن‌قریب


make a corner in something

(انگلیس) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن


the (four) corners of the earth (or world)

از هر طرف، اکناف جهان، چهار گوشه‌ی جهان


turn the corner

رو به بهبود گذاشتن


پیشنهاد کاربران

گوشه ی محوطه جریمه😖😒😒😒

به نظرتون سره کوچه میشه ?. . . . . at the corner of
دوستان اگه بلدین ممنون میشم جواب بدین😊


A bus appeared around the corner
یه اتوبوس اون گوشه کناره ها پیداش شد

به کنار گذاشته شد

نبش

به حاشیه راندن

در تنگنا یا مخمصه قرار گرفتن

در مخمصه گذاشتن، در گوشه گیر انداختن، در تنگنا قرار دادن

زاویه ، کناره ، گوشه :corner

1_نبش
2_گوشه و کنار

احتکار کردن _ با مشکل برخورد کردن
پ. ن : البته معانی مذکور برای متون حقوقی هستش.

گیر کشیدن

حاشیه خبرها، حواشی ( همراه The )

داخل یک فیلم به معنای خفت کردن هم بکار برده شده بود

corner ( ورزش )
واژه مصوب: کرنر 1
تعریف: ← محوطۀ کنج

محله

حواشی


کلمات دیگر: