کلمه جو
صفحه اصلی

posit


معنی : فرض کردن، ثابت کردن، قرار دادن
معانی دیگر : گذاشتن، ادعا، فر­ کردن

انگلیسی به فارسی

ادعا، قرار دادن، ثابت کردن، فرض کردن، فرض


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: posits, positing, posited
(1) تعریف: to assume or set down as a fact or as a given.
مترادف: postulate

- Let's posit two lines that intersect at point A.
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید دو خط را فرض کنیم که نقطه A را قطع می کنند
[ترجمه گوگل] بگذارید دو خط را که در نقطه A تقاطع دارند قرار دهیم

(2) تعریف: to propose or suggest as an account of something or as a contribution to an understanding of something.
مترادف: premise
مشابه: advance, assert, assume, aver, postulate, predicate, propound, say, submit, suppose

- In her conclusion, the researcher posits two explanations for the phenomena she observed.
[ترجمه ضحی] در برداشت و نتیجه گیری او ، محققان دو توضیح برای پدیده ای که مشاهده کردند فرض می کنند
[ترجمه ترگمان] در نتیجه، پژوهشگر دو توضیح برای پدیده مشاهده شده در نظر می گیرد
[ترجمه گوگل] در نتیجه گیری او، محقق دو توضیح برای پدیده ای که او مشاهده می کند، قرار می دهد
- From these observations, the astronomer posited that the universe is expanding.
[ترجمه ترگمان] از این مشاهدات، ستاره شناسی فرض کرد که جهان در حال گسترش است
[ترجمه گوگل] از این مشاهدات، ستاره شناسان معتقدند که جهان در حال گسترش است

(3) تعریف: to place or set in position.
مترادف: place, set, situate
مشابه: dispose, locate, position, put

- She posited the urn on the mantelpiece.
[ترجمه ترگمان] او گلدان سنگی را روی طاقچه بخاری گذاشت
[ترجمه گوگل] او عصا را روی قوطی قرار داد

• assume, postulate; present a position, establish a viewpoint

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] فرض کردن، ثابت کردن، قرار دادن، فرض

مترادف و متضاد

فرض کردن (فعل)
reckon, adjudge, assume, presume, consider, suppose, deem, guess, imagine, repute, hypothesize, posit

ثابت کردن (فعل)
stable, evidence, demonstrate, prove, ascertain, freeze, clinch, immobilize, posit

قرار دادن (فعل)
lodge, place, put, fix, pose, park, row, set, mount, pack, locate, include, posture, posit, superpose

جملات نمونه

1. If she needs salvation, she will posit a savior.
[ترجمه ترگمان]، اگه به رستگاری نیاز داشته باشه اون یه ناجی رو انتخاب می کنه
[ترجمه گوگل]اگر او به نجات نیاز دارد، او یک نجات دهنده است

2. Those who posit a purely biological basis for this phenomenon are ignoring the class or political element.
[ترجمه ترگمان]کسانی که یک اساس کاملا بیولوژیکی برای این پدیده فرض می کنند، طبقه یا عنصر سیاسی را نادیده می گیرند
[ترجمه گوگل]کسانی که پایه صرفا بیولوژیکی را برای این پدیده مطرح می کنند، عناصر طبقاتی یا سیاسی را نادیده می گیرند

3. We do not even have to posit a genetic advantage in imitation, though that would certainly help.
[ترجمه ترگمان]ما حتی نیازی نداریم که یک مزیت ژنتیکی را در تقلید فرض کنیم، اگر چه این می تواند کمک کند
[ترجمه گوگل]ما حتی نباید مزیت ژنتیکی را در تقلید قرار دهیم، هرچند که مطمئنا کمک خواهد کرد

4. It does posit that individuals are inherently unequal in intelligence, in skills, and in status.
[ترجمه ترگمان]فرض می شود که افراد ذاتا نابرابر در هوش، در مهارت ها، و در وضعیت هستند
[ترجمه گوگل]این نشان می دهد که افراد ذاتا در هوش، مهارت ها و وضعیت نابرابر هستند

5. Results The ESBLs posit ive rate of klebsiella pneumoniae was 2 8 %.
[ترجمه ترگمان]نتایج نشان می دهد که نرخ klebsiella of ۲ % است
[ترجمه گوگل]نتایج: میزان انسداد ESBL ها در کلبسیلا پنومونیه 8/2٪ بود

6. The Coens posit a universe without order or meaning, and while Mr. Zhang does not necessarily quarrel with this view, he treats it less as a cosmic joke than as a grim folk tale.
[ترجمه ترگمان]The، جهان را بدون نظم یا معنا فرض می کند، و در حالی که آقای ژانگ ضرورتا با این دیدگاه مخالف نیست، آن را کم تر به عنوان یک شوخی کیهانی با عنوان یک داستان grim تلقی می کند
[ترجمه گوگل]Coens یک جهان بدون نظم و معنا قرار می دهد و در حالی که آقای ژانگ لزوما با این دیدگاه ناسازگار نیست، او کمتر به عنوان یک شوخی کیهانی به عنوان یک داستان عامیانه قهرمانانه رفتار می کند

7. Most religions posit the existence of life after death.
[ترجمه ترگمان]اغلب ادیان وجود زندگی پس از مرگ را فرض می کنند
[ترجمه گوگل]اکثر ادیان وجود زندگی بعد از مرگ را مشخص می کنند

8. Merzenich is also a co-founder of Posit Science, a company that makes one of the brain training programs used at Walter Reed and other military and veterans hospitals.
[ترجمه ترگمان]Merzenich یکی از بنیانگذاران علم posit است که یکی از برنامه های آموزشی مغزی است که در والتر رید و دیگر بیمارستان های نظامی و قدیمی بکار رفته است
[ترجمه گوگل]Merzenich همچنین یکی از بنیانگذاران Posit Science، شرکتی است که یکی از برنامه های آموزش مغز مورد استفاده در والتر رید و سایر بیمارستان های ارتش و جانباز را ایجاد می کند

9. Other historians posit that she died of old age around 550 BC.
[ترجمه ترگمان]دیگر مورخان ادعا می کنند که او در حدود ۵۵۰ سال پیش از میلاد مرده است
[ترجمه گوگل]مورخان دیگر معتقدند که او در سن بلوغ حدود 550 سال قبل از میلاد فوت کرده است

10. Look for a posit as a compute programs with a mediums firm.
[ترجمه ترگمان]به دنبال یک فرض بعنوان یک برنامه محاسباتی با یک شرکت واسطه باشید
[ترجمه گوگل]به دنبال یک برنامه مثبت به عنوان یک برنامه محاسباتی با یک شرکت رسانه باشید

11. We should posit unemployees, strengen the supporting system construction of laborers, employment and social security.
[ترجمه ترگمان]ما باید unemployees را فرض کنیم، ساختار پشتیبانی از کارگران، استخدام و امنیت اجتماعی را تایید کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید بیکاران را در نظر بگیریم، سیستم های حمایت کننده ساخت کارگران، اشتغال و امنیت اجتماعی را تقویت کنیم

12. And for any of these suspects to have done it, one had to posit a very unlikely set of circumstances.
[ترجمه ترگمان]و برای هر کدام از این مظنونین که این کار را انجام داده اند، باید یک سری شرایط بسیار غیر محتمل را فرض کرد
[ترجمه گوگل]و برای هر یک از این مظنونان این کار را انجام داده بود، باید یک شرایط بسیار نامطلوب را تعیین کرد

13. Or even if not wholeheartedly within this tradition, to posit some form of violent action as the only solution.
[ترجمه ترگمان]یا حتی اگر با تمام وجود در این سنت وجود نداشته باشد، گونه ای عمل خشونت آمیز را به عنوان تنها راه حل فرض کند
[ترجمه گوگل]یا حتی اگر به طور کامل از این سنت نباشد، برخی از انواع اقدامات خشونت آمیز را به عنوان تنها راه حل قرار می دهد

14. The Constitution, and the courts that have interpreted it, posit rights to liberty, privacy and equal protection.
[ترجمه ترگمان]قانون اساسی، و دادگاه ها که آن را تفسیر کرده اند، حقوق آزادی، حریم خصوصی و حفاظت برابر را اثبات می کنند
[ترجمه گوگل]قانون اساسی و دادگاه هایی که آنرا تفسیر کرده اند، حق آزادی، حفظ حریم خصوصی و محافظت برابر را نشان می دهند

His glance had stayed posited on the spot.

نگاهش به آن نقطه دوخته شده بود.


پیشنهاد کاربران

as a noun: فرضیه

فعل:
to place, put, or set.
to lay down or assume as a fact or principle; postulate.

اسم:
something that is posited; an assumption; postulate.

اظهار کردن، گفتن، ادعا کردن

فرض گرفتن

ثابت نگه داشتن، فرض کردن، مفروض دانستن، مسلم گرفتن.

( در مقام ) خواهان بودن_ خواستار شدن

مقرر کردن


to suggest that a particular idea should be accepted as a fact


کلمات دیگر: