کلمه جو
صفحه اصلی

chew


معنی : نشخوار، جویدن، خاییدن، تفکر کردن
معانی دیگر : خایش، خایستن، (معمولا با on و over) اندیشیدن، مداقه کردن، (با دقت) بررسی کردن، مورد ملاحظه قرار دادن، مورد بحث کامل قرار دادن، (خودمانی - معمولا با out) سرزنش کردن، (شدیدا) بازخواست کردن، (عامیانه) تنباکو جویدن، یک قطعه تنباکوی جویدنی، هرچیز جویدنی

انگلیسی به فارسی

جویدن، خاییدن، تفکر کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chews, chewing, chewed
عبارات: chew out, chew the fat, chew the rag
(1) تعریف: to tear or grind between the teeth; masticate.
مترادف: masticate
مشابه: bite, champ, crunch, gnaw, grind, munch, nibble, ruminate

- The elderly man chewed his food with difficulty.
[ترجمه آرزو] مرد پیر به سختی میتوانست غذای خود را بجود
[ترجمه امین] پیرمرد غذایش را به سختی جوید.
[ترجمه امید شکری سعدی] پیرمرد غذایش را به سختی میجوید
[ترجمه ترگمان] مرد مسن با زحمت غذایش را می جوید
[ترجمه گوگل] مرد سالخورده غذای خویش را سخت کرد
- Are you chewing gum, or eating candy?
[ترجمه .] داری آدامس می جوی یا شکلات می خوری ؟
[ترجمه ترگمان] داری آدامس می خوری یا شکلات می خوری؟
[ترجمه گوگل] آیا آدامس می خورید یا آب نبات می خورید؟

(2) تعریف: to act upon as if with teeth; to tear, grind, or damage (often fol. by "up").
مترادف: rend, shred
مشابه: crunch, crush, gnaw, grind, masticate

- The blades of the fan chewed her scarf into bits.
[ترجمه محمد م] تیغه های پنکه روسری او را تکه تکه کرد .
[ترجمه ترگمان] تیغه های بادبزن روسری او را جویده و تکه تکه کرده بودند
[ترجمه گوگل] تیغه طرفداران روسری خود را به بیت ها زد
- That cheap sharpener chewed up my pencil.
[ترجمه ترگمان] اون تراشه cheap مداد منو جوید
[ترجمه گوگل] این sharpener کنجکاوی من را جوید

(3) تعریف: to ponder or consider (usu. fol. by "over").
مترادف: cogitate, contemplate, mull, ponder, reflect on, ruminate
مشابه: consider, deliberate, meditate on, think, weigh

- We sat silently, chewing over our lawyer's words.
[ترجمه ترگمان] ساکت نشسته بودیم و کلمات our را می جویدم
[ترجمه گوگل] ما سکوت کردیم، با جویدن حرف های وکیل ما صحبت کردیم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move the jaws in a grinding motion (sometimes fol.by "on.")

- The dog loves to chew on this rubber toy.
[ترجمه ترگمان] سگ دوست دارد که این اسباب بازی لاستیکی را بجود
[ترجمه گوگل] سگ دوست دارد بر روی این اسباب بازی لاستیک جویدن کند
- I'd finished eating, but she was still chewing.
[ترجمه ترگمان] غذا خوردن را تمام کرده بودم، اما او هنوز مشغول جویدن بود
[ترجمه گوگل] من غذا را تمام کردم، اما هنوز جویدن بود
اسم ( noun )
مشتقات: chewable (adj.), chewer (n.)
(1) تعریف: the act of chewing.
مشابه: bite, champ, nibble

(2) تعریف: something for chewing, esp. a plug of tobacco.
مترادف: plug
مشابه: bite, chewing gum, tobacco

• bite; act of chewing
grind food with the teeth
when you chew food, you break it up with your teeth and make it easier to swallow.
if you say that someone has bitten off more than they can chew, you mean that they are trying to do something which is too difficult for them.
if you chew over a problem or an idea, you think carefully about it; an informal expression.

مترادف و متضاد

نشخوار (اسم)
champ, rumination, quid, cud, chew

جویدن (فعل)
fret, champ, chew, munch, chaw, masticate

خاییدن (فعل)
gnaw, chew, masticate

تفکر کردن (فعل)
consider, imagine, meditate, ponder, chew, contemplate, speculate, muse

grind with teeth


Synonyms: bite, champ, chaw, chomp, crunch, dispatch, feast upon, gnaw, gulp, gum, manducate, masticate, munch, nibble, rend, ruminate, scrunch


think about deeply


Synonyms: consider, deliberate, meditate, mull, mull over, muse on, ponder, reflect upon, ruminate, weigh


Antonyms: ignore


جملات نمونه

chew well before swallowing!

(غذا را) پیش از فرو دادن خوب بجو!


to chew gum

سقز (آدامس) جویدن


He kept chewing at his moustache.

مدام سبیل خود را می‌جوید.


Some animals chew holes in wood.

بعضی از حیوانات با جویدن چوب در آن سوراخ ایجاد می‌کنند.


1. chew the food well and then swallow
خوراک را خوب بجو و سپس فرو بده.

2. chew well before swallowing!
(غذا را) پیش از فرو دادن خوب بجو!

3. chew the cud
1- نشخوار کردن 2- تعمق کردن،بازاندیشی کردن،مداقه کردن

4. chew the fat
(خودمانی) گپ زدن،(دوستانه) صحبت کردن،اختلاط کردن

5. chew the rag
(خودمانی) صحبت دوستانه کردن،اختلاط کردن

6. chew the rag (or fat)
(خودمانی) گپ زدن،دوستانه حرف زدن

7. chew the scenery
(عامیانه - در مورد ایفای نقش در فیلم و تئاتر و غیره) بیش از حد آب و تاب دادن،زیاده روی کردن

8. chew up
کاملا جویدن

9. to chew gum
سقز (آدامس) جویدن

10. some animals chew holes in wood
بعضی از حیوانات با جویدن چوب در آن سوراخ ایجاد می کنند.

11. it is difficult to chew this tough meat
جویدن این گوشت سفت دشوار است.

12. bite off more than one can chew
(عامیانه) لقمه را بزرگتر از دهان گرفتن،بیش از توانایی خود کاری به عهده گرفتن

13. bite off more than one can chew
بیش از توانایی خود کار به عهده گرفتن،پا از گلیم خود درازتر کردن

14. Tom likes to have some difficult matter to chew on.
[ترجمه ترگمان]تام دوست داره یکم مشکل پیدا کنه
[ترجمه گوگل]تام دوست دارد تا در مورد چیزی سخت دچار مشکل شود

15. Children are always told to chew their food up well.
[ترجمه ترگمان]به کودکان گفته می شود که غذای خود را به خوبی بجود
[ترجمه گوگل]بچه ها همیشه می گویند که غذای خود را خوب می خورند

16. You must chew your food well before you swallow it.
[ترجمه ترگمان]قبل از آنکه قورتش بدهی غذای خود را خوب بجو
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه آن را فرو برد، باید مواد غذایی خود را خوب بخورید

17. Always chew food well before swallowing it.
[ترجمه ترگمان]همیشه قبل از بلعیدن غذا به سلامتی غذا بخورید
[ترجمه گوگل]همیشه قبل از بلعیدن غذا را خوب بخورید

18. I'll chew it over for a few days and let you know my opinion.
[ترجمه ترگمان]برای چند روز برش می دارم و میذارم نظر منو بدونی
[ترجمه گوگل]من آن را برای چند روز جویدن می کنم و به شما می گوییم نظر من را می دانم

19. Chew your food well before you swallow it.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه قورتش بدی غذات رو بخور
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه آن را فرو برد، غذای خود را خوب بخورید

20. Chew your food point by point.
[ترجمه ترگمان]دست غذایی خود را با اشاره دست دراز کنید
[ترجمه گوگل]نقطه ی غذایی خود را جویدن کنید

21. We gave the dog an old shoe to chew on.
[ترجمه ترگمان]ما به سگ یه کفش کهنه دادیم که روش کار کنه
[ترجمه گوگل]ما به سگ کفش قدیمی برای جویدن دادیم

Teeth are for chewing.

دندان برای جویدن است.


Manoochehr, what problem are you chewing on these days?

منوچهر، این روزها به چه مسئله‌ای می‌اندیشی؟


He got chewed out for being late.

به‌دلیل دیر آمدن مؤاخذه شد.


اصطلاحات

bite off more than one can chew

بیش از توانایی خود کار به عهده گرفتن، پا از گلیم خود درازتر کردن


chew the rag (or fat)

(عامیانه) گپ زدن، دوستانه حرف زدن


chew the scenery

(عامیانه - در مورد ایفای نقش در فیلم و تئاتر و غیره) بیش از حد آب و تاب دادن، زیاده‌روی کردن


chew up

کاملاً جویدن


پیشنهاد کاربران

خرد کردن و نرم کردن غذا با دندان

برای جویدن آدامس هم به کار میرود

جویدن . تنباکو جویدنی

جویدن
تعریف = use your teeth to make food soft

جویدن
we're not allowed to chew gum in class
ما اجازه نداریم که در کلاس آدامس بجویم ⬆️

The dog can't chew through those shutters.
سگه نمی تونه اون پرده کرکره ای ها رو بجوئه و بره بیرون.


کلمات دیگر: