کلمه جو
صفحه اصلی

synchrony


معنی : هم اهنگی، انطباق، هم زمانی، هم عصری، تقارن، همگاهی
معانی دیگر : هم رخدادی

انگلیسی به فارسی

همگاهی، هم زمانی، انطباق، تقارن، هم عصری، هم اهنگی


هماهنگ، انطباق، تقارن، همگاهی، هم زمانی، هم عصری، هم اهنگی


دیکشنری تخصصی

[نساجی] همزمانی - هماهنگی زمانی

مترادف و متضاد

هم اهنگی (اسم)
accord, harmony, coordination, cadence, consonance, concert, unison, synchrony, concordance

انطباق (اسم)
coincidence, adaptation, conformity, synchrony, synchronism, parallax, self-identity

هم زمانی (اسم)
synchrony, synchronism, concurrency, simultaneity, synchronization, isochronism

هم عصری (اسم)
synchrony, contemporaneity

تقارن (اسم)
symmetry, synchrony, synchronization, isochronism, parallelism, polarity

همگاهی (اسم)
synchrony, synchronism, synchronization

جملات نمونه

1. Cycling in synchrony with the supercontinents and sea levels is the global climate.
[ترجمه ترگمان]دوچرخه سواری در همزمانی با سطح دریا و دریا، آب و هوای جهانی است
[ترجمه گوگل]دوچرخه سواری در هماهنگی با سطح فوقانی و سطوح دریا، آب و هوای جهانی است

2. All right. I need to come back to synchrony and diachrony.
[ترجمه ترگمان] خیلی خب من باید به هم زمانی و diachrony برگردم
[ترجمه گوگل]خیلی خوب من نیاز به همگام شدن و تشریح

3. The sympatry in space and the synchrony in time indicated that these natural enemies had high efficiency to control their preys.
[ترجمه ترگمان]همزمانی در فضا و the در زمان نشان داد که این دشمنان طبیعی کارایی بالایی برای کنترل شکار خود دارند
[ترجمه گوگل]همدردی در فضا و هم زمان در زمان نشان داد که این دشمنان طبیعی دارای راندمان بالا برای کنترل شکار آنها هستند

4. Impairment of LV function and synchrony existed only in diastole in HHD patients.
[ترجمه ترگمان]Impairment از تابع LV و synchrony تنها در انقباض در بیماران HHD وجود داشتند
[ترجمه گوگل]اختلال عملکرد LV و همکار تنها در دیاستول در بیماران HHD وجود داشت

5. Under the state of qigong, the synchrony of the brain motor cortex was enhanced obviously.
[ترجمه ترگمان]با توجه به وضعیت of، the of مغز افزایش پیدا کرد
[ترجمه گوگل]در حالت چیگونگ، هماهنگی قشر مغز عمیقا افزایش یافت

6. Diachrony, synchrony and prototypical structures: After Bakhtin, most critics believe that works of Dostoevsky are synchronic, and makes no diachronic sense in both structure and characters.
[ترجمه ترگمان]Diachrony، synchrony و ساختارهای نمونه اولیه: پس از Bakhtin، بسیاری از منتقدان بر این باورند که آثار of synchronic هستند و هیچ معنایی در ساختار و شخصیت ندارند
[ترجمه گوگل]فاصله زمانی، ساختارهای همزمان و ساختارهای اولیه پس از بختین، اکثر منتقدان معتقدند که آثار داستایوفسکی هم زمان هستند و در ساختار و کاراکترها هیچ معنایی را نمی بینند

7. The drug produces an increased synchrony of the brain waves.
[ترجمه ترگمان]این دارو با همزمانی شدید امواج مغزی را تولید می کند
[ترجمه گوگل]این دارو موجب افزایش همزمان مغز مغز می شود

8. In Saussure s theory of linguistics, synchrony and diachrony are important concepts.
[ترجمه ترگمان]در نظریه سوسور، زبان شناسی، synchrony و diachrony مفاهیم مهمی هستند
[ترجمه گوگل]در نظر سنجی زبانشناسی سوسور، هماهنگی و تشریح مفاهیم مهم هستند

9. A thorough research, both in synchrony and diachrony, lead us to the following results.
[ترجمه ترگمان]یک تحقیق کامل، هم در synchrony و هم diachrony، ما را به نتایج زیر هدایت می کند
[ترجمه گوگل]یک تحقیق جامع، هم در هماهنگی و هم در فرکانس، ما را به نتایج زیر هدایت می کند

10. An alternating electric field in synchrony with the orbital frequency of the particle produces acceleration.
[ترجمه ترگمان]یک میدان الکتریکی متناوب با فرکانس اوربیتال ذره، شتاب تولید می کند
[ترجمه گوگل]یک میدان الکتریکی متناوب در هماهنگ با فرکانس مدار ذره باعث شتاب می شود

11. Methods Synchrony - lead electrocardiogram was obtained from 100 healthy adults ( male 50, female 50 ).
[ترجمه ترگمان]روش های پیشرفته الکتروکاردیوگرام از ۱۰۰ بزرگ سال سالم به دست می آمد (مرد ۵۰، زن ۵۰)
[ترجمه گوگل]روشهای Synchrony - الکتروکاردیوگرام سرب از 100 فرد سالم (50 مرد و 50 زن) بدست آمد

12. Other reluctant players include squirrels, coyotes and ravens, all of whom seesaw in synchrony.
[ترجمه ترگمان]دیگر بازیکنان بی میل عبارتند از سنجاب ها، coyotes و کلاغ، که همه آن ها seesaw بودند
[ترجمه گوگل]دیگر بازیکنان بی شماری شامل سنجاب ها، کویوت ها و کمان ها هستند که همه آنها هماهنگ هستند

13. Saussure compared the working of language to chess playing, which vividly described differences between the concepts of synchrony and diachrony in linguistics.
[ترجمه ترگمان]سوسور کار زبان را با بازی شطرنج مقایسه کرد، که تفاوت های بین مفاهیم of و diachrony را در زبان شناسی توصیف کرد
[ترجمه گوگل]سوسور کارهای زبان را برای شطرنج بازی مقایسه می کند، که به وضوح تفاوت های بین مفاهیم همزمان و دیاگرام در زبان شناسی را توصیف می کند

14. As a result, it seriously separate the organic connection of the development between its diachrony and synchrony.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه، آن به طور جدی ارتباط آلی توسعه بین diachrony و synchrony را جدا می کند
[ترجمه گوگل]به عنوان یک نتیجه، به طور جدی، ارتباط ارگانی را بین توسعه و هماهنگی آن جدا می کند

پیشنهاد کاربران

هم زمانی
متضاد diachrony : درزمانی

"هم آنی" و یا"در زمانی " و یا "به یک آنی نگری" " نگرش یا دید همزمانی در زبان به مقولات زبان

synchrony ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: هم زمانی 2
تعریف: زمان‏بندی مشترک میان فرستنده و گیرنده


کلمات دیگر: