کلمه جو
صفحه اصلی

condescend


معنی : تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن
معانی دیگر : افاده کردن، (برتری خود را) به رخ کشیدن، (به طور مصنوعی و زننده) رعایت ادب کردن، لطف کردن، خود را همتراز مادون خود کردن (از روی لطف)، فروتنی کردن، منت نهادن

انگلیسی به فارسی

(به طعنه) (به زیر دست) لطف کردن، محبت کردن، عنایت کردن، مرحمت کردن، تفضل کردن، بنده نوازی کردن، سر فرود آوردن، تمکین کردن، خود را همتراز مادون خود کردن (از روی لطف)، فروتنی کردن


افاده کردن، (برتری خود را) به رخ کشیدن، (به‌طور مصنوعی و زننده) رعایت ادب کردن


پایین آمدن، تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: condescends, condescending, condescended
مشتقات: condescender (n.)
(1) تعریف: to agree to descend to a level less dignified or less privileged than one's own; deign.
مشابه: deign

- The farmer's children were surprised that the great lady from the manor condescended to speak with them.
[ترجمه ترگمان] بچه های مزرعه دار تعجب کردند که آن بانوی بزرگ از طرف خانه با آن ها صحبت کرد
[ترجمه گوگل] بچه های مزرعه شگفت زده شدند که خانم بزرگ از این ولسوالی با آنها صحبت می کرد

(2) تعریف: to act as if one were of superior rank or station, treating others as inferior; patronize.
مشابه: patronize

- Must you condescend to me, as if I were an idiot?
[ترجمه ترگمان] باید برای من تواضع کنی، انگار که من یک احمق بودم؟
[ترجمه گوگل] آیا شما به من احترام می گذارید، مثل اینکه من یک احمق بودم؟

• voluntarily lower oneself; patronize, act in a proud manner toward others
if you condescend to people, you behave in a way which shows them that you think you are superior to them; a formal use.
if you condescend to do something, you agree to do it in a way that shows that you think you are superior.

مترادف و متضاد

Antonyms: rise above


تمکین کردن (فعل)
obey, condescend, deign

خود را پست کردن (فعل)
condescend

تواضع کردن (فعل)
condescend

stoop, humble oneself


Synonyms: accommodate, accord, acquiesce, agree, be courteous, bend, come down off high horse, comply, concede, degrade oneself, deign, demean oneself, descend, favor, grant, high hat, lower oneself, oblige, see fit, submit, talk down to, toss a few crumbs, unbend, vouchsafe, yield


جملات نمونه

1. Would you condescend to accompany me?
[ترجمه حمید سانی] لطف میکنی ( منت بذاری ) با من بیایی!
[ترجمه امیرمهدی صفدری] من را با همراهی خود افتخار می دهی؟
[ترجمه ترگمان]تو برای همراهی من تواضع می کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می خواهید با من همراه شوید؟

2. She is so proud that she will not condescend to speak to us.
[ترجمه سعید بنیادی] او اینقدر مغروره که شان خودش را پایین نمیاره که با ما صحبت کنه
[ترجمه امیرمهدی صفدری] او به قدری مغرور است که حاضر به صحبت کردن با ما نیست.
[ترجمه ترگمان]او آنقدر مغرور است که حاضر نیست با ما حرف بزند
[ترجمه گوگل]او خیلی افتخار می کند که با ما صحبت نمی کند

3. Take care not to condescend to your readers.
[ترجمه ترگمان]مواظب باشید که به خوانندگان خود مراجعه نکنید
[ترجمه گوگل]مراقب باشید که خوانندگان خود را فراموش نکنید

4. When giving a talk, be careful not to condescend to your audience.
[ترجمه ترگمان]وقتی صحبت می کنیم، مواظب باشید که برای your تواضع نکنید
[ترجمه گوگل]هنگام صحبت کردن، مراقب باشید که مخاطبان خود را فراموش نکنید

5. Perhaps your father would condescend to help with the washing - up!
[ترجمه ترگمان]شاید پدرت برای شستن دست شویی فروتنی می کرد!
[ترجمه گوگل]شاید پدر شما برای کمک به پاک کردن کمک کند!

6. I do wish he wouldn't condescend to the junior staff in his department.
[ترجمه ترگمان]من آرزو می کنم که او برای مقامات ارشد در حوزه خودش تواضع کند
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم او را به کارکنان جوان در بخش خود را کاهش نمی دهد

7. I wonder if Michael will condescend to visit us?
[ترجمه ترگمان]نمیدونم \"مایکل\" برای دیدن ما فروتنی میکنه یا نه؟
[ترجمه گوگل]من تعجب می کنم که آیا مایکل از ما دیدن می کند؟

8. Those who condescend to visit these miserable tenements can testify that neither health nor decency can be preserved in them.
[ترجمه ترگمان]کسانی که از دیدن این خانه های اجاره ای فلاکت بار سود می برند می توانند شهادت دهند که نه سلامت و نه شایستگی می تواند در آن ها حفظ شود
[ترجمه گوگل]کسانی که از دیدن این ناهنجاری های بدبخت می ترسند می توانند شهادت دهند که نه در سلامت و نه در شایستگی شایستگی آنها وجود دارد

9. Do you think the CEO would ever condescend to have lunch with us in the cafeteria?
[ترجمه ترگمان]فکر می کنی مدیر عامل یه وقت برای ناهار با ما تو کافه تریا فروتنی میکنه؟
[ترجمه گوگل]آیا فکر می کنید مدیرعامل همیشه سعی در ناهار با ما در کافه تریا داشته باشد؟

10. Don't condescend to me.
[ترجمه ترگمان]برای من تواضع نکن
[ترجمه گوگل]به من احترام نگذار

11. He might condescend to attend at half-time if there wasn't a party or a bird somewhere.
[ترجمه ترگمان]او ممکن بود برای شرکت در هر زمان حاضر باشد که در آن شرکت کند، در صورتی که یک مهمانی یا پرنده ای در جایی نباشد
[ترجمه گوگل]او ممکن است در نیمه وقت حضور داشته باشد اگر جایی برای یک مهمانی یا پرنده وجود نداشته باشد

12. The best young people's magazines do not condescend to their readers.
[ترجمه ترگمان]بهترین مجلات جوانان برای خوانندگان شان صادق نیستند
[ترجمه گوگل]بهترین مجله های جوان به خوانندگان خود افتخار نمی کنند

13. To condescend to grant or bestow ( a privilege, for example ); deign.
[ترجمه ترگمان]- برای مثال قبول کردن یا bestow (یک امتیاز، به عنوان مثال)؛ deign
[ترجمه گوگل]برای تسلیم شدن یا دادن (به عنوان مثال امتیاز)؛ بیرون رفتن

14. I don't condescend to boisterous displays of it.
[ترجمه ترگمان]من برای خشن بودن آن فروتنی نمی کنم
[ترجمه گوگل]من به نمایش های شگفت انگیز از آن نمی فروشد

Once a year, she condescended to visit his slum-dwelling parents.

او سالی یک بار با فیس و افاده سراغ والدین کوخ‌نشینش می‌رفت.


He looked at me condescendingly.

او نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد.


condescend to somebody

منت سر کسی گذاشتن، کسی را ممنون خود کردن، کسی را رهین منت خود کردن، به کسی افتخار دادن


پیشنهاد کاربران

مرحمت کردن, بنده نوازی کردن

منت گذاشتن

لطف کردن . بزرگواری کردن

1 - اگر به صورت condescend to do something بیاید: یعنی با انجام کاری که دون شان خود می دانید موافقت کنید.
2 - اگر به صورت condescend to someone بیاید: یعنی خود را برتر نشان دادن، به گونه ای رفتار کنید که دیگران فکر کنند شما از آنها برتر هستید.

با رفتار و طرز صحبت و بادی لنگویج کسی را کم اهمیت جلوه دادن، رفتار مغرورانه نسبت به کسی نشان دادن

کوچک شمردن


کلمات دیگر: