کلمه جو
صفحه اصلی

precision


معنی : دقت، صحت، درستی، صراحت
معانی دیگر : موشکافی، خرده نمایی، ریزه کاری، ظرافت، دقیق، بادقت، با موشکافی، ظریف

انگلیسی به فارسی

دقت، وضوح، روشنی، صراحت، درستی، صحت


دقیق


دقت، صحت، صراحت، درستی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the quality of being precise.
مترادف: accuracy, exactitude
متضاد: imprecision
مشابه: clarity

(2) تعریف: physical exactness.
مترادف: accuracy, exactitude, exactness
متضاد: imprecision
مشابه: correctness, flawlessness, specificity
صفت ( adjective )
• : تعریف: characterized by the quality of precision.
مشابه: flawless, perfect, synchronized

- a precision drill team
[ترجمه ترگمان] یک تیم تمرین دقیق
[ترجمه گوگل] یک تیم مته دقت

• exactness, accuracy
if you do something with precision, you do it exactly as it should be done.
precision equipment is carefully made so that it is very accurate.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] دقت
[شیمی] دقت
[کامپیوتر] دقترقم دقت - دقت دقتی که یک کمیت با آن مشخص می شود . برای اعداد، دقت عبارت است از تعداد ارقام مشخصی که کامپیوتر هنگام اجرای عملیات ریاضی به دنبال آن است . دقت کاملاً با صحت متفاوت است . اگر وزن من 175 پوند باشد و شما وزن مرا 150/03535 پوند بگویید . ادعای شما دقیق است . اما صحیح نیست .
[برق و الکترونیک] دقت کیفیت داشتن تعریف یا وضعیت دقیق . جدول شش خانه، دقت بیشتری نستب به جدول پهار خانه دارد . دقت هر جدول با خطاهای تبدیل شدن یا چاپ شدن کم می شود . - صحت
[زمین شناسی] دقت، دقیق ،سنجش توانایی تشخیص و تمایز میان مقدارهای تقریبا نزدیک به هم - میزان تشخیص و تمایز که با آن یک کمیت بیان می شود
[صنعت] دقت
[ریاضیات] دقت، صراحت، درستی
[آمار] دقت

مترادف و متضاد

accuracy


دقت (اسم)
resolution, accuracy, precision, attention, punctuality, exactitude, severity, delicacy, nicety, certitude, definitude, double precision, finesse

صحت (اسم)
accuracy, precision, exactitude, correctness, authenticity, validity, veracity, verity, validation, correctitude, rectitude

درستی (اسم)
integrity, accuracy, precision, exactitude, correctness, validity, truth, validation, justice, correctitude, honesty, trueness, rectitude, legitimacy

صراحت (اسم)
precision, positivity, perspicuity

Synonyms: attention, care, carefulness, correctness, definiteness, definitiveness, definitude, exactitude, exactness, fidelity, heed, meticulousness, nicety, particularity, preciseness, rigor, sureness


Antonyms: imprecision, inaccuracy, inexactness


جملات نمونه

1. precision and tact of interpretation
دقت و ظرافت تفسیر

2. precision instruments
ابزار دقیق

3. a precision landing
فرود در نقطه ای که دقیقا تعیین شده

4. the number 2. 42 shows a higher precision than the number 2. 4
عدد 2/42 خرده نمایی بیشتری را نشان می دهد تا عدد 2/4.

5. words must be defined with absolute precision
واژه ها را باید با دقت تمام معنی کرد.

6. To minimize collateral damage maximum precision in bombing was required.
[ترجمه ترگمان]برای به حداقل رساندن آسیب موازی حداکثر دقت در بمب گذاری مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]برای به حداقل رساندن آسیب وثیقه، حداکثر دقت در بمباران مورد نیاز بود

7. Her precision became a standing joke with colleagues.
[ترجمه ترگمان]دقت او به یک شوخی ثابت با همکارانش تبدیل شد
[ترجمه گوگل]دقت او با شوخی ایستاده با همکارانش

8. Please handle this precision instrument carefully.
[ترجمه ترگمان]لطفا با دقت این وسیله رو به دقت کنترل کنید
[ترجمه گوگل]لطفا این ابزار دقیق را با دقت اداره کنید

9. The whole play was executed with great precision.
[ترجمه ترگمان]همه نمایش با دقت فراوان اجرا شد
[ترجمه گوگل]تمام بازی با دقت بسیار اعدام شد

10. With surgical precision he cut four inches off the legs of the jeans.
[ترجمه ترگمان]با دقت جراحی چهار اینچ از پای شلوار جین جدا شد
[ترجمه گوگل]با دقت جراحی، چهار اینچ از پاهای شلوار جین را برش داد

11. Aim for more precision in your style.
[ترجمه ترگمان]هدف برای دقت بیشتر در سبک تان
[ترجمه گوگل]هدف در دقت بیشتر در سبک خود

12. Historians can't estimate the date with any precision.
[ترجمه ترگمان]مورخان نمی توانند تاریخ را با هر دقتی تخمین بزنند
[ترجمه گوگل]مورخان نمی توانند تاریخ را دقیقا ارزیابی کنند

13. He lacked profundity and analytical precision.
[ترجمه ترگمان]او precision عمیق و تحلیلی نداشت
[ترجمه گوگل]او کمبود و دقت تحلیلی نداشت

14. The interior is planned with a precision the military would be proud of.
[ترجمه ترگمان]کشور با دقت برنامه ریزی شده است که ارتش به آن افتخار می کند
[ترجمه گوگل]داخلی با دقت برنامه ریزی شده است که ارتش به آن افتخار می کند

15. Precision bombing was used to destroy enemy airbases and armaments factories.
[ترجمه ترگمان]از بمباران دقت برای از بین بردن پایگاه های هوایی دشمن و اسلحه استفاده شد
[ترجمه گوگل]بمب گذاری دقیق برای از بین بردن پایگاه های هوایی دشمن و کارخانه های جنگ افزار استفاده شد

16. He chose his words with precision.
[ترجمه ترگمان]کلمات را با دقت انتخاب کرد
[ترجمه گوگل]او کلمات را با دقت انتخاب کرد

Words must be defined with absolute precision.

واژه‌ها را باید با دقت تمام معنی کرد.


The number 2.42 shows a higher precision than the number 2.4.

عدد 2/42 خرده‌نمایی بیشتری را نشان می‌دهد تا عدد 2/4.


precision instruments

ابزار دقیق


a precision landing

فرود در نقطه‌ای که دقیقاً تعیین‌شده


پیشنهاد کاربران

precision ( مهندسی نقشه‏برداری )
واژه مصوب: دقت
تعریف: معیاری برای نشان دادن میزان نزدیکی مشاهدات یک کمیت به کمیت دیگر

اعشار ( در ریاضی )

نکته قابل توجه در مورد این کلمه این است که هم صفت است و هم اسم:
● دقت
● دقیق

صحت

نکته
نکات = precisions

دقت

در زمینه های علم و مهندسی ، درستی ( accuracy ) یک سیستم اندازه گیری میزان نزدیکی اندازه گیری یک مقدار به مقدار واقعی آن کمیت است. دقت ( precision ) یک سیستم اندازه گیری که مربوط به قابلیت ساخت یا تولید مجدد و تکرارپذیری است ، میزانی است که اندازه گیری های مکرر در شرایط بدون تغییر نتایج یکسانی را نشان می دهند. اگرچه دو واژه دقت و صحت می توانند در استفاده محاوره ای مترادف باشند ، اما در زمینه روش علمی عمداً با هم متضاد هستند.


کلمات دیگر: