کلمه جو
صفحه اصلی

register


معنی : دفتر ثبت، ثبت امار، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، دستگاه تعدیل گرما، ثبات، ثبت کردن، نگاشتن، نشان دادن، در دفتر وارد کردن، منطبق کردن
معانی دیگر : نگاشتنامه، فهرست، صورت اسامی، اثر (ثبت شده)، مدرک، منشی، دبیر، نام نویس، (در کنتور یا صندوق پول فروشگاه ها و غیره) دستگاه ثبت، نگار، ضبط، (در دفتر یا فهرست و غیره) ثبت کردن، نوشتن، به ثبت رساندن، ضبط کردن، نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، حاکی بودن، مفهوم داشتن، (نامه را) سفارشی پست کردن، (امریکا) نام نویسی (و ارائه نشانی و غیره جهت اخذ صلاحیت برای شرکت در رای دادن در انتخابات چند سال آینده)، یادداشت، (صدا یا آواز) دانگ، (زبان شناسی) گونه ی کاربردی، (سردسازی یا حرارت ساختمان ها) هواکش، (کامپیوتر) ثبات، اندوختگاه، (فیلم عکاسی - چاپ) تطابق کامل، کاملا مطابق کردن، منطبق کردن
register(office)
دفتر خانه اسنادرسمی محضر رسمی، ثبت، بایگانی ثبت

انگلیسی به فارسی

دفتر ثبت، ثبت امار، دستگاه تعدیل گرما، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، ثبت کردن، نگاشتن، در دفتر وارد کردن، نشان دادن، منطبق کردن


ثبات، ثبت کردن


ثبت نام، ثبات، دفتر ثبت، ثبت امار، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، دستگاه تعدیل گرما، ثبت کردن، نگاشتن، در دفتر وارد کردن، منطبق کردن، نشان دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a book that officially records names, events, or other information.
مترادف: roster
مشابه: catalog

- The desk clerk then asked him to sign the hotel register.
[ترجمه ترگمان] منشی هتل از او خواست که دفتر هتل را امضا کند
[ترجمه گوگل] روحانی سپس از او خواسته است که ثبت نام هتل را امضا کند

(2) تعریف: an entry placed in such a book.
مترادف: registration

(3) تعریف: a mechanical device, such as an adding machine, for recording precise quantitative data.

(4) تعریف: a document carried by merchant ships to show their country of origin.

(5) تعریف: a cash register.
مترادف: cash register

- The clerk opened the register, deposited the payment, and gave the customer his change.
[ترجمه لیلا] کارمند دفتر ثبت را باز کرد، پول را پرداخت و پول خرد را به مشتری داد
[ترجمه ترگمان] کارمند دفتر را باز کرد، پول را پرداخت و به مشتری تغییر داد
[ترجمه گوگل] کارمند ثبت نام را باز کرد، پرداخت را سپرد و مشتری را تغییر داد

(6) تعریف: a gratelike opening, often in the floor, through which a room can be heated or cooled.
مترادف: duct, vent

- The room was cold because the register had been closed.
[ترجمه طیبه] اتاق سرد بود چون دستگاه گرمایی بسته بود.
[ترجمه ترگمان] اتاق سرد بود چون صندوق بسته بود
[ترجمه گوگل] اتاق سرد بود زیرا ثبت نام بسته شد

(7) تعریف: the range of a musical instrument or voice.
مترادف: range

- The high notes are hard for her because her voice is in the low register.
[ترجمه ترگمان] یادداشت های بالایی برای او دشوار است، چون صدایش در صندوق پست است
[ترجمه گوگل] یادداشت های بالا برای او سخت است زیرا صدای او در ثبت نام کم است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: registers, registering, registered
(1) تعریف: to enter in a register, esp. for purposes of the law.
مترادف: enroll, enter, log
مشابه: book, lodge, note, record, sign, tally

- You have to register your car every two years.
[ترجمه ترگمان] هر دو سال باید ماشینت رو ثبت کنی
[ترجمه گوگل] شما باید هر دو سال یکبار ماشین خود را ثبت کنید
- The police found a gun in the car, but it had not been registered.
[ترجمه ترگمان] پلیس یک اسلحه در خودرو پیدا کرد، اما ثبت نشده بود
[ترجمه گوگل] پلیس یک اسلحه در ماشین یافت، اما ثبت نشده بود

(2) تعریف: to indicate (feeling or emotion) by gesture or expression.
مترادف: betray, show
مشابه: bespeak, cast, evince, indicate, reflect, reveal

- We expected her to be upset, but her face registered no emotion.
[ترجمه ترگمان] ما انتظار داشتیم که او ناراحت باشد، اما صورتش هیچ هیجانی نشان نمی داد
[ترجمه گوگل] ما انتظار داشتیم که او ناراحت شود، اما چهره او هیچ احساسی را ثبت نکرده است

(3) تعریف: to show, as on an instrument or scale.
مترادف: indicate, read, show
مشابه: cast, display, exhibit, manifest, reveal

- The butcher piled bacon on the scale until it registered three pounds.
[ترجمه ترگمان] قصاب گوشت خوک را روی ترازو می کشید تا اینکه سه لیره به دست آورد
[ترجمه گوگل] گوشتخوار بیکن را در مقیاس جمع کرد تا سه پوند ثبت شود

(4) تعریف: to cause (mail) to be officially recorded, so as to insure against loss or theft.
مشابه: certify, insure

- It was an important document, so I decided to register it before mailing.
[ترجمه ترگمان] این یک سند مهم بود، بنابراین تصمیم گرفتم قبل از پست کردن آن را ثبت کنم
[ترجمه گوگل] این یک سند مهم بود، بنابراین تصمیم گرفتم قبل از ارسال آن را ثبت کنم

(5) تعریف: to enroll, as in a course of study or as a voter.
مترادف: enroll, sign up
مشابه: enter, join, matriculate

- The college registered more foreign students this year than ever before.
[ترجمه ترگمان] این دانشکده امسال تعداد بیشتری از دانشجویان خارجی را ثبت نام کرده است
[ترجمه گوگل] کالج دانشجویان خارجی بیشتر از هر زمان دیگر در این سال ثبت نام کرده است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: registrable (registerable) (adj.)
(1) تعریف: to have one's name put in an official register; enroll.
مترادف: enroll, sign up
مشابه: enlist, join, matriculate

- Have you registered to vote yet?
[ترجمه ترگمان] تا حالا ثبت نام کردی؟
[ترجمه گوگل] آیا هنوز ثبت نام کرده اید؟
- I registered early for all of my spring classes.
[ترجمه ترگمان] من برای همه کلاس های spring زود ثبت نام کردم
[ترجمه گوگل] برای کلاسهای بهار من زودتر ثبت نام کردم
- He registered for the draft in 1968.
[ترجمه ترگمان] او در سال ۱۹۶۸ برای این کار ثبت نام کرد
[ترجمه گوگل] او برای پیش نویس در سال 1968 ثبت نام کرد

(2) تعریف: to make an impression.
مشابه: dawn on, penetrate, soak in

- Did my point register with you?
[ترجمه ترگمان] منظور من با تو بود؟
[ترجمه گوگل] آیا منظور من از شما ثبت نام کرده است؟

• list, record; book for maintaining records; style of language used in a particular setting (linguistics); range of possible tones (music); regulator; gauge; temporary storage area within the central processor (computers)
record, enroll, enter into the official records; have an effect, have influence
a register is an official list or record of names, objects, events, and so on.
if you register for something, you put your name on an official list.
if you register something, you cause information about it to be recorded on an official list.
when an amount or measurement registers or when something registers it, it is shown on a scale or measuring instrument.
if you register a feeling or opinion that you have, you make it clear to other people.
if you register a letter or parcel, you send it by a special form of postal service, for which you pay an extra amount to insure it against not being delivered.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] ثبات - ردیفی از فلیپ فلاپ ها که برای ذخیره ی دسته ای از ارقام دودویی به کار می رود. ( نگاه کنید به flip-flop ) . بک فلیپ فلاپ میتواند دو حالت داشته باشد، از این رو فلیپ فلاپ می توان یک بیت را ذخیره کند. یک ثبات 16 فلیپ فلاپی، می توان کلمات 16 بیتی را ذخیره کند. - ثبت کردن؛ثبات
[برق و الکترونیک] ثبات 1. مداری که اطلاعات را در قالب دودویی برای پردازش یا انتقال نگه می دارد . مدار فلیپ فلاپ ساده ترین شکل ثبات و همچنین ساده ترین شکل حافظه است. ثباتها مدارهای مهمی در کامپیوتر هستند و می تواند یک یا جند لغت را نگه دارند. 2. در هنرهای گرافیکی و چاپی، تطبیق دقیق یا روی هم نشاندن یو یا چند تصویر را گویند . در فرایند ساخت مدار چاپی تنظیم دقیق یا قرار دادن خطوط یا الگوهای نازک روی طرف مخالف برد دودو یا روی همه لایه های برد چند لایه . در گیرنده های تلویزیونی به روی هم نشاندن تصاویر سه تفنگ الکترونی رنگی در لامپ تصویر تلویزیون رنگی گفته می شود. - ثبات
[حقوق] ثبت کردن، در دفتر وارد کردن، دفتر ثبت
[ریاضیات] ثبات، حافظه، ثبت نام کردن

مترادف و متضاد

دفتر ثبت (اسم)
register

ثبت امار (اسم)
register

پیچ دانگ صدا (اسم)
register

لیست یا فهرست (اسم)
register

دستگاه تعدیل گرما (اسم)
register

ثبات (اسم)
bookkeeper, constancy, recorder, fortitude, stability, stableness, poise, register, consistency, cataloger, cataloguer, fixity, consistence, immutability, grit, indelibility, permanency

ثبت کردن (فعل)
incorporate, score, put, note, record, enter, inscribe, scroll, register, docket

نگاشتن (فعل)
record, pen, register, map

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

در دفتر وارد کردن (فعل)
register

منطبق کردن (فعل)
register

list, record


Synonyms: annals, archives, book, catalog, catalogue, chronicle, diary, entry, file, ledger, log, memorandum, registry, roll, roll call, roster, schedule, scroll


enter in list, record


Synonyms: catalogue, check in, chronicle, enlist, enroll, file, inscribe, join, list, note, record, schedule, set down, sign on, sign up, sign up for, subscribe, take down, weigh in


Antonyms: eradicate, erase


indicate, reveal


Synonyms: be shown, bespeak, betray, disclose, display, exhibit, express, manifest, mark, point out, point to, read, record, reflect, say, show


make an impression


Synonyms: come home to, dawn on, get through to, have an effect on, impress, sink in, tell


جملات نمونه

1. a register of births
دفتر ثبت موالید (نگاشتنامه ی زادها)

2. a register of deeds
ثبت کننده ی قباله ها

3. to register a car
اتومبیل را به ثبت رساندن

4. to register surprise
تعجب از خود نشان دادن

5. a cash register
صندوق (در فروشگاه ها و غیره)

6. an employment register
فهرست مشاغل

7. his name didn't register with me
نام او برایم مفهومی نداشت.

8. fourth year students can register first
دانشجویان سال چهارم می توانند اول نام نویسی کنند.

9. no qualified student should hesitate to register
هیچ دانشجوی واجد شرایط نباید در نام نویسی تردید کند.

10. my wife helps with the kitchen and i help with the cash register
زنم در آشپزخانه کار می کند و من صندوق پول ها را می چرخانم.

11. Many students are not on the electoral register.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دانشجویان در فهرست انتخاباتی نیستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دانش آموزان در ثبت نام انتخابات نیستند

12. His eyes failed to register Meredith's surprise.
[ترجمه ترگمان]نگاهش به تعجب مردیث افتاد
[ترجمه گوگل]چشم های او نتوانست جای تعجب مریدیت را ثبت کند

13. You must register with the police when you come to a foreign country.
[ترجمه ترگمان]وقتی به یک کشور خارجی رسیدید، باید با پلیس ثبت نام کنید
[ترجمه گوگل]هنگام ورود به یک کشور خارجی باید با پلیس ثبت نام کنید

14. A register indicated the number of people who had gone through.
[ترجمه ترگمان]یک رجیستر، تعداد افرادی را نشان می داد که از بین رفته بودند
[ترجمه گوگل]ثبت نام نشان داد تعداد افرادی که از بین رفته اند

15. He was looking over a hotel register.
[ترجمه ترگمان]اون داشت به یه هتل هتل نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]او به دنبال ثبت نام هتل بود

16. The bride and bridegroom signed the register.
[ترجمه ترگمان]عروس و داماد ثبت نام را امضا کردند
[ترجمه گوگل]عروس و داماد ثبت نام را امضا کردند

17. They always register their ships under a flag of convenience.
[ترجمه ترگمان]آن ها همیشه کشتی های خود را تحت پرچم راحتی ثبت می کنند
[ترجمه گوگل]آنها همیشه کشتی های خود را تحت پرچم راحتی ثبت می کنند

a register of births

دفتر ثبت موالید (نگاشت‌نامه‌ی‌ زادها)


an employment register

فهرست مشاغل


I could find no record of her death.

مدرکی دال بر مرگ او پیدا نکردم.


a register of deeds

ثبت‌کننده‌ی قباله‌ها


a cash register

صندوق (در فروشگاه‌ها و غیره)


to register a car

اتومبیل را به ثبت رساندن


They registered his son's birth.

تولد پسرش را ثبت کردند.


Fourth year students can register first.

دانشجویان سال چهارم می‌توانند اول نام‌نویسی کنند.


She is not registered in our hotel.

در هتل ما نام‌نویسی نکرده است.


I have already registered for this class.

من قبلاً برای این کلاس نام‌نویسی کرده‌ام.


His bearing registered intense fear.

از ظاهرش ترس شدیدی می‌بارید.


His name didn't register with me.

نام او برایم مفهومی نداشت.


to register surprise

تعجب از خود نشان دادن


A thermometer registers temperature.

حرارت‌سنج گرما را نشان می‌دهد.


registered mail

پست سفارشی


a registered voter

رأی‌دهنده‌ی نام‌نویسی‌شده


پیشنهاد کاربران

( زبان شناسی ) سیاق

تعریف کردن>>برای شناختن دستگاه

working register = ثبات کاری

ثبت نام کردن

show
express
ابراز کردن
بیان کردن
اظهار کردن
اظهار داشتن
بروز دادن
. He registered his dissatisfaction with the chef

دخل مغازه

متوجه شدن

لیست. فاکتور

در بعضی از متن ها معنای
گونه
سبک و روش
شیوه هم می دهد .

محضر , دفتر ثبت , registery

ثبت شدن، ثبت کردن

در فروشگاه ها منظور محل ثبت کالاهای خریداری شده، صندوق

- در زباشناسی: سیاق کلام یا بافتار موقعیتی
گونه ای از زبان که توسط گروه خاصی از افراد به اشتراک گذاشته میشود که معمولااز واژه ها و ساختارهای گرامری منحصر بفردی که قابل درک برای همان گروه از افراد است، استفاده میشود.
مثلا گفتگوهای پزشکی یا گفتگوهای وکالت.

Supply Air Register دریچه هوای ثابت

Noun:
لیست سری مثل لیست خرید یا لیست کلاس
Verb:
نشان دادن اظهار کردن

قولنامه کردن

تعبیر شدن

گونه ی زبانی ( هر صنف گونه ی زبانی مخصوص به خود را دارد )

an officil list of names . etc or a boom that contains this kind of list

نام نویسی، اسم نویسی، وارد سازی اطلاعات هویتی

در هنر: بخش، قسمت، ناحیه

در معماری: ردیف نقش افقی؛ حاشیه منقوش
register pattern: قطاربندی؛ زنجیره تزیینی در گچبری یا آجرکاری


ثبت نام کردن، سیاق

فهمیدن . متوجه شدن

تشخیص دادن

the style of language, grammar, and words used for particular situations

طرز صحبت کردن

اینطور میشه خلاصش کرد که مثلا ما وقتی پیش دوستامون هستیم یه جور ادبیات صحبت کردن داریم ( میدونید منظورم چیه ) : ) و وقتی پیش خانواده هستیم یه ادبیات دیگه داریم .

مثال :
People chatting at a party will usually be talking in an informal register
افرادی که در یک مهمانی دارن گپ میزنن معمولا به طرز یا به طور غیر رسمی حرف میزنن . ( منظور نوع ادبیاتشون هست )


@لَنگویچ




شناسایی

List of the names

register ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: ثبّات
تعریف: نوعی حافظه برای ثبت موقت اطلاعات مربوط به عملیات درونی واحد پردازش مرکزی که معمولاً برای منظور خاصی در نظر گرفته می‏شود

بستنی

ثبت کردن ، ثبت نام کردن ، نام نویسی کردن

لیست ، فهرست


کلمات دیگر: