کلمه جو
صفحه اصلی

pixel


معنی : خال های ریز متن عکس
معانی دیگر : (مخفف: element + pictures - تلویزیون - کامپیوتر) عنصر تصویر، سلول تصویر

انگلیسی به فارسی

کوچکترین واحد گرافیکی روی صفحه مانیتور


پیکسل، خال های ریز متن عکس


انگلیسی به انگلیسی

• unit of information which depicts one point of a computerized graphic image (computers)

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] سلول، تصویری، پیکسل، نقطه ی تصویری یکی از نقطه های بسیار ریز مربع شکلی که یک تصویر گرافیکی را شکل می دهد . مثلاً صفحه ی رنگی vga با وضوح بسیار بالا، شامل آرایه ای از سولهای تصویری 640 ×480 است . یک برنامه می تواند به وسیله ی کنترل رنگ هر سلول، تصاویر را روی صفحه رسم کند . نگاه کنید به grachics . - عنصر تصویری ؛ نقطه ؛ سلول تصویر ؛ پیکسل
[برق و الکترونیک] لکه تصویری - پیکسل مخفف کلمات picture element. کوچکترین جزء تصویر قابل تفکیک و آدرس دهی ( بر حسب مختصات X و Y ) در صفحه نمایش تصویر . پیکسل می تواند الگویی باشد که با تفنگهای الکترونی، قرمز، سبز و آبی ( RGB) روی صفحه نمایش تلویزیون رنگی یا کامپیوتر ایجاد می شود یا کوچکترین الکترود صفحه نمایش بلوری مایع ( LCD) باشد.
[زمین شناسی] کوچکترین عنصر غیرقابل تقسیم صفحه نمایش
[ریاضیات] سلول تصویری
[آمار] عنصر تصویر
[آب و خاک] پیکسل

مترادف و متضاد

خال های ریز متن عکس (اسم)
pixel

جملات نمونه

1. This is the pixel format in which remotely-sensed images are stored.
[ترجمه ترگمان]این فرمت پیکسل است که تصاویر سنجش از دور ذخیره می شوند
[ترجمه گوگل]این فرمت پیکسل است که تصاویر ذخیره شده از راه دور ذخیره می شود

2. A stray pixel in the eternal bit map.
[ترجمه ترگمان]یک پیکسل سرگردان در نقشه بیتی ابدی
[ترجمه گوگل]یک پیکسل محرمانه در نقشه بیت ابدی

3. It consists of two main components: a pixel processor and a display processor.
[ترجمه ترگمان]آن شامل دو جز اصلی است: یک پردازنده گرافیکی و یک پردازنده نمایش
[ترجمه گوگل]این شامل دو جزء اصلی پردازنده پیکسل و یک پردازنده صفحه نمایش است

4. Enhancement techniques spread the range of pixel values so that they cover the full dynamic range of the image display system.
[ترجمه ترگمان]تکنیک های ارتقا دامنه مقادیر پیکسل را گسترش می دهند تا محدوده دینامیکی کامل سیستم نمایش تصویر را پوشش دهند
[ترجمه گوگل]تکنیک های ارتقاء طیف وسیعی از ارزش های پیکسل را به طوری که آنها طیف گسترده ای از سیستم نمایش تصویر را پوشش می دهد

5. Each intersection of wires becomes a pixel, or dot on the screen.
[ترجمه ترگمان]هر تقاطع سیم ها به یک پیکسل و یا نقطه روی صفحه تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]هر تقاطع سیم به یک پیکسل یا نقطه روی صفحه می رسد

6. The neural network takes each pixel, does calculations, and enters information on a graph.
[ترجمه ترگمان]شبکه عصبی هر پیکسل را می گیرد، محاسبات را انجام می دهد، و اطلاعات را در یک نمودار وارد می کند
[ترجمه گوگل]شبکه عصبی هر پیکسل را می گیرد، محاسبات را انجام می دهد، و اطلاعات را در یک نمودار وارد می کند

7. The indicator is a scaled pixel count adjusted according to the similar count obtained on viewing a reference card of known area.
[ترجمه ترگمان]شاخص یک تعداد پیکسل مدرج است که مطابق با شمارش مشابه بدست آمده از مشاهده یک کارت مرجع از یک منطقه مشخص تنظیم شده است
[ترجمه گوگل]این شاخص تعداد پیکسل های مقیاس پذیر است که با توجه به شمارش مشابهی که در مشاهده یک کارت مرجع ناحیه شناخته شده حاصل می شود، تنظیم شده است

8. This low level pixel oriented approach obviously makes sense for complex images with no formal structure, such as budgerigars.
[ترجمه ترگمان]این رویکرد سطح پایین به وضوح برای تصاویر پیچیده با ساختار رسمی مانند budgerigars منطقی است
[ترجمه گوگل]این روش پایه پیکسل سطح پایین، به وضوح برای تصاویر پیچیده بدون ساختار رسمی، از جمله budgerigars معقول است

9. The electrodes intersect at each pixel to produce the required activation voltage.
[ترجمه ترگمان]الکترودها روی هر پیکسل با یکدیگر برخورد می کنند تا ولتاژ فعال سازی مورد نیاز را تولید کنند
[ترجمه گوگل]الکترود ها در هر پیکسل تقسیم می شوند تا ولتاژ فعال سازی مورد نیاز را تولید کنند

10. Each pixel must be individually addressed by a voltage to give the right shade at the right moment.
[ترجمه ترگمان]هر پیکسل باید به صورت جداگانه توسط یک ولتاژ برای ایجاد سایه مناسب در لحظه مناسب مورد توجه قرار گیرد
[ترجمه گوگل]هر پیکسل باید به صورت جداگانه توسط ولتاژ مورد نظر قرار گیرد تا سایه درست را در لحظه مناسب به ارمغان بیاورد

11. Thus for 16 colour screen, where each pixel requires four bits, each byte would describe two pixels.
[ترجمه ترگمان]بنابراین برای صفحه ۱۶ رنگی، که هر پیکسل نیازمند چهار بیت است، هر بایت دو نقطه را توصیف می کند
[ترجمه گوگل]بنابراین برای 16 صفحه رنگی که هر پیکسل نیاز به چهار بیت دارد، هر بایت دو پیکسل را توصیف می کند

12. And there's not a pixel in sight.
[ترجمه ترگمان]و حتی یک pixel هم در دیدرس نیست
[ترجمه گوگل]و در پیکسل وجود ندارد

13. Now only one pixel in each column must be activated; all the others must contrast with it.
[ترجمه ترگمان]اکنون تنها یک پیکسل در هر ستون باید فعال شود؛ بقیه باید با آن مقایسه شوند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر فقط یک پیکسل در هر ستون باید فعال شود همه دیگران باید با آن مخالف باشند

14. By using threshold segmentation, edge recognition, pixel labeling and center of gravity method, the accurate sites of every model can be acquired from the image.
[ترجمه ترگمان]با استفاده از بخش بندی آستانه، تشخیص لبه، برچسب پیکسل و مرکز روش گرانش، سایت های دقیق هر مدل را می توان از تصویر به دست آورد
[ترجمه گوگل]با استفاده از تقسیم آستانه، تشخیص لبه، برچسب پیکسل و روش مرکز جاذبه، سایت دقیق هر مدل را می توان از تصویر بدست آورد

دانشنامه عمومی

پیکسل، دانه.


پیشنهاد کاربران

واحد های کوچک رنگی

پیکسل ( Pixel ) به کوچکترین واحد تشکیل دهنده ی یک تصویر دیجیتال و هم چنین کوچکترین المان تصویری در یک نمایشگر اطلاق می شود. این واژه از ابتدای عبارت Pictures Element به معنای المان ( جزء ) تصویری گرفته شده است ( در واقع بخش Pix دگرگون شده Pics از نظر املایی است و بخش el نیز از ابتدای واژه Element گرفته شده است ) .
من در باره تمامی واژه های گرافیکی تمامی سعی ام رو میکنم تا معانی کامل تر وساده ترشون رو در اختیار شما ابادیسی ها بذارم و گرافیست هایی که از این مترجم استفاده میکنید بذارم



کلمات دیگر: