کلمه جو
صفحه اصلی

refresh


معنی : روشن کردن، خنک کردن، خنک ساختن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن
معانی دیگر : تر و تازه کردن، شاداب کردن، طراوت بخشیدن، نوجان کردن، خرم کردن، (با خوردن یا نوشیدن یا خواب وغیره) تجدید قوا کردن، جان بخشیدن، فرهمند کردن، (حافظه و غیره) تازه کردن، زنده کردن، نو نیرو شدن، فرهمند شدن، خرم شدن، (برای تفنن یا خنک شدن و غیره) نوشیدن، تناول کردن، (تنقلات) خوردن

انگلیسی به فارسی

تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون آوردن، روشن کردن، با طراوت کردن


تازه کردن، نیروی تازه دادن به، روشن کردن، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن، خنک ساختن، خنک کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: refreshes, refreshing, refreshed
(1) تعریف: to revive the energy or spirits of (a person), as with food, rest or a bath.
مترادف: renew, revive
متضاد: jade, weary
مشابه: brace, energize, fortify, invigorate, quicken, reanimate, rejuvenate, restore, revitalize, soothe, stimulate

(2) تعریف: to make fresh again, as by watering.
مترادف: renew, revive
مشابه: recondition, refurbish, restore

(3) تعریف: to recall to or stimulate (the mind or memory).
مترادف: revive
متضاد: addle
مشابه: jog, prod, quicken, restore
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: refreshed (adj.), refreshing (adj.), refresher (n.)
• : تعریف: to restore one's freshness or energy; revive.
مترادف: revive
متضاد: exhaust, jade, weary
مشابه: quicken, renew

• renew, invigorate; replenish one's energy by eating drinking and resting
if something refreshes you when you are hot or tired, it makes you feel cooler or more energetic.
if someone refreshes your memory, they tell you something you have forgotten.
see also refreshing.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] نوسازی - 1- به روز در آوردن محتویات یک صفحه یا پنجره . 2- نوسازی محتویات یک تراشه ی حافظه . تراشه های RAM از نوع پویا باید چندین مرتبه در ثانیه نوسازی شوند ؛ آنها در هر چرخه نوسازی ؛ محتویات خود را خوانده و سپس همان اطلاعات را مجدداً در همان جای حافظه دخیره می کنند.
[برق و الکترونیک] تجدید مقدار کردن، تازه کردن

مترادف و متضاد

روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

خنک کردن (فعل)
cool, fresh, keel, chill, refresh, refrigerate, render flat, render frigid, render insipid

خنک ساختن (فعل)
cool, fresh, refresh, refrigerate, render flat, render frigid, render insipid

تازه کردن (فعل)
fresh, refresh, freshen

نیروی تازه دادن به (فعل)
rally, refresh, reinvigorate

از خستگی بیرون اوردن (فعل)
refresh

با طراوت کردن (فعل)
refresh

make like new; give new life


Synonyms: brace, breathe new life into, bring around, brush up, cheer, cool, enliven, exhilarate, freshen, inspirit, jog, modernize, prod, prompt, quicken, reanimate, recreate, regain, reinvigorate, rejuvenate, renovate, repair, replenish, restore, resuscitate, revitalize, revive, revivify, stimulate, update, vivify


Antonyms: damage, ruin


جملات نمونه

1. refresh one's memory
تجدید حافظه کردن،از نو به خاطر سپردن

2. This glass of iced tea will refresh you.
[ترجمه ali] این لیوان چای سرد شمارا خنک میکند
[ترجمه ساره علوی] این لیوان چای سردحالت را سر جا می آورد
[ترجمه ترگمان] این لیوان چای سرد برات تازه میشه
[ترجمه گوگل]این لیوان چای یخی شما را تازه خواهد کرد

3. A cup of coffee will refresh you.
[ترجمه یک فنجان قهوه مرا تازه نمیکند!!!] یک فنجان قهوه شما را تازه می کند
[ترجمه 🌠MM93🌠] یک فنجان قهوه خستگی شما را رفع خواهد کرد.
[ترجمه ساره سعدی] یک فنجان قهوه حالت را جا می آورد
[ترجمه فریبا دیبافر] یک لیوان قهوه شما را سرحال خواهد کرد.
[ترجمه ترگمان]یک فنجان قهوه شما را زنده می کند
[ترجمه گوگل]یک فنجان قهوه شما را تازه می کند

4. I think I'll just refresh myself with a cup of tea before I go to meet the children.
[ترجمه ترگمان]فکر کنم قبل از اینکه برم بچه ها رو با یه فن جون چای تازه کنم
[ترجمه گوگل]فکر میکنم قبل از رفتن به ملاقات با بچه ها، فقط یک فنجان چای تازه کنم

5. Tears clean the face of the weak but refresh the strong.
[ترجمه ترگمان]اشک صورت افراد ضعیف را تمیز می کند، اما قوی را تازه می کند
[ترجمه گوگل]اشک پاک کردن صورت ضعیف اما تازه کردن قوی است

6. All the battleships can refresh in this harbor.
[ترجمه ترگمان]تمام کشتی های جنگی می توانند در این بندرگاه تجدید قوا کنند
[ترجمه گوگل]تمام جنگی ها می توانند در این بندر تازه شوند

7. He went into the kitchen to refresh their drinks.
[ترجمه ترگمان]به آشپزخانه رفت تا نوشیدنی های خود را تازه کند
[ترجمه گوگل]او به آشپزخانه رفت تا نوشیدنی های خود را تازه کند

8. I looked at the map to refresh my memory of the road.
[ترجمه ترگمان]به نقشه نگاه کردم تا ذهنم را از جاده پاک کنم
[ترجمه گوگل]من نقشه را نگاه کردم تا حافظه من از جاده را تازه کند

9. He had to refresh his memory by looking at his notes.
[ترجمه ترگمان]ناچار بود با نگاه کردن به نوشته های او حافظه اش را تازه کند
[ترجمه گوگل]او باید با نگاه کردن به یادداشت هایش حافظه اش را تازه کند

10. I looked at the map to refresh my memory of the route.
[ترجمه ترگمان]به نقشه نگاه کردم تا ذهنم را از مسیر خارج کنم
[ترجمه گوگل]من نقشه را نگاه کردم تا حافظه من از مسیر را تازه کند

11. Just refresh my memory: were you born in York?
[ترجمه ترگمان]فقط خاطراتم رو تازه کنم: تو نیویورک به دنیا اومدی؟
[ترجمه گوگل]فقط خاطره ای را تازه کردی که در یورو متولد شدی؟

12. April's encouraging climate should do much to refresh your memory.
[ترجمه ترگمان]آب و هوای دلگرم کننده ماه آوریل باید کاره ای زیادی برای تازه کردن حافظه شما انجام دهد
[ترجمه گوگل]آب و هوای تشویق آوریل باید برای بهبود حافظه شما بسیار مفید باشد

13. Let me refresh your glass.
[ترجمه ترگمان] بذار glass رو تازه کنم
[ترجمه گوگل]اجازه دهید شیشه شما را تازه کنم

14. Perhaps he should refresh himself with the facts.
[ترجمه ترگمان]شاید بهتر باشد با حقایق خود را تازه کند
[ترجمه گوگل]شاید او باید خود را با حقایق تازه کند

The rain refreshed parched plants.

باران گیاهان تشنه را تروتازه کرد.


o, refreshing breeze, the harbinger of my dreams

ای نسیم جانبخش پیک آرزوهای من


a refreshing walk in the forest

یک گردش فرح‌بخش در جنگل


The return to my ancestral home refreshed the memories of my childhood.

بازگشت به خانه‌ی اجدادی خاطرات کودکی را در مغزم زنده کرد.


پیشنهاد کاربران

بازآوری

به روز شدن - در جریان گذاشتن

خنک کردن

refresh=نوسازی

روشن کردن

نَفَسی تازه کردن
دوباره جان گرفتن برای انجام کارها

نوسازی، تازِسازی

توضیح بیشتر:
refresh از دو بخش re =باز و fresh=تازه درست شده به معنی بازتازه
که به نگرمن نوسازی یا تازِسازی گویاترُ مناسب تر است.

در انگلیسی واژگانی به مانند update و upgrade هست که نباید با نوسازی یکی دانسته شود. این دو واژه در جایگاه های به نسبت بزرگتر به کار میروند.
update : چیزرا به نسخه تازتر جدیدتر یا آخرین رساندن.
برابر فارسی: بروز، روزآمد
upgrade : چیزی را به درجه بالاتری رساندن. [معمولا ارتقاهای سخت افزاری]
برابر فارسی بالاپداک، فَرازپَداک

نمونه:
refresh: هر یک دقیقه قیمت دلار و تومان �نوسازی� می شود.
update: نسخه ۵. ۲. ۴ منتشر شد، برای کارایی بهتر برنامه خورد �بروز[یا روزآمد]� نمایید.
upgrade: حافظه گوشی ام از ۴ به ۶ GB بُردم، این �فَرازپَداک� برای من ۳ میلیون تومان هزینه برداشت.

به روز رسانی

refresh ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: بازآوردن
تعریف: 1. تکرار کردن یک عمل که درنهایت به‏ بازسازی یا احیای ویژگی های آن منجر می‏شود|||2. کپی کردن اطلاعات از یک رسانۀ ذخیره‏سازی در همان رسانه

بازخوانی، بازآوری

اَزنوییدَن.

سرحال کردن


کلمات دیگر: