کلمه جو
صفحه اصلی

pointer


معنی : شاهین ترازو، نشان دهنده، معلم، اشاره کننده، عقربک، عقربه، اشارهگر، توصیه مفید، نوعی سگ شکار ی، نشان گیرنده
معانی دیگر : (انسان و غیره) اشاره کننده، نشانگر، شاخص، بیانگر، دال (بر چیزی)، (ترازو) شاهین، (برای نشان دادن چیزی روی تخته سیاه یا نقشه ی دیواری و غیره) چوب اشاره، راهنمایی، نکته، سگ شکارنما

انگلیسی به فارسی

اشاره گر


اشاره گر، اشارهگر، عقربه، نشان دهنده، شاهین ترازو، عقربک، اشاره کننده، توصیه مفید، نوعی سگ شکار ی، معلم، نشان گیرنده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person or thing that points or indicates.

(2) تعریف: a stick or rod used to indicate points on a map or other display.

(3) تعریف: a hand or needle on a measuring device such as a watch, compass, or other dial.
مشابه: hand, needle

(4) تعریف: a word of advice; suggestion.
مشابه: suggestion, tip

- She gave me a few pointers on how to get a job.
[ترجمه ترگمان] او چند نکته به من داد که چطور کار پیدا کنم
[ترجمه گوگل] او به من چند راهنمایی در مورد چگونگی شغل دریافت کرد

(5) تعریف: any of a breed of hunting dog bred and trained to point with the nose and body toward the hunter's prey.

• indicator; something used to point; hand on a clock; clue, advice; hunting dog
a pointer is a piece of advice or information which helps you to understand a situation or solve a problem.
a pointer is also a long, thin stick that you use to point at things such as charts.
the pointer on a measuring instrument is the long, thin piece of metal that points to the numbers.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] اشاره گر - اشاره گر - 1- علامتی مانند یک تیر ( پیکان) که تحت کنترل کاربر، اطراف صفحه ی کامپیوتر حرکت می کند مثلاً برای اجرای فرمانی در سیستم عامل پنجره ای، ماوس را به کار ببرد تا اشاره گر را به سمت تصویر آن فرمان حرکت دهد، سپس به سرعت، دوبار دکمه ماوس را فشار دهید. 2- عنصری اطلاعاتی، با آدرسی که محل پیدا کردن داده ی مورد نظر را بیان می کند. نگاه کنید به tree; linked list . زبان پاسکال نوعی داده به نام متغیر اشاره گر ارائه میدهد که می تواند ساختارهای داده ای را که از نظر اندازه با هم متفاوت اند، پیگیری کند.
[برق و الکترونیک] عقربه علامت سوزنی شکلی که روی درجه بندی سنجه دارای پیچک متحرک حرکت می کند. - اشاره گر
[مهندسی گاز] عقربه
[ریاضیات] عقربه، نشانگر، اشاره گر

مترادف و متضاد

شاهین ترازو (اسم)
beam, tongue, girder, fulcrum, pointer

نشان دهنده (اسم)
pointer, indicant, demonstrator

معلم (اسم)
teacher, pointer, educator, instructor, guru, preceptor, pedagog, pedagogue

اشاره کننده (اسم)
pointer

عقربک (اسم)
felon, pointer, gnomon, watch hand

عقربه (اسم)
hand, pointer, gnomon, needle

اشاره گر (اسم)
pointer

توصیه مفید (اسم)
pointer

نوعی سگ شکاری (اسم)
pointer

نشان گیرنده (اسم)
pointer

indicator


Synonyms: arrow, dial, director, gauge, guide, hand, index, mark, needle, register, rod, signal


hint, suggestion


Synonyms: advice, caution, clue, information, recommendation, steer, tip, tip-off, warning


جملات نمونه

1. Move the mouse pointer to the menu bar.
[ترجمه ترگمان]اشاره گر موس را به نوار منو ببرید
[ترجمه گوگل]اشاره گر ماوس را به نوار منو انتقال دهید

2. The performance of the car industry is a pointer to the general economic health of the country.
[ترجمه ترگمان]عملکرد صنعت خودرو نشانگر سلامت عمومی کشور است
[ترجمه گوگل]عملکرد صنعت خودرو اشاره گر به سلامت عمومی اقتصادی کشور است

3. The pointer was between 35 and 40 pounds.
[ترجمه ترگمان]نشانگر بین ۳۵ تا ۴۰ پوند بود
[ترجمه گوگل]نشانگر بین 35 تا 40 پوند بود

4. His symptoms gave no obvious pointer to a possible diagnosis.
[ترجمه ترگمان]نشانه ها دال بر تشخیص احتمالی این بیماری بودند
[ترجمه گوگل]نشانه های او هیچ نشانه واضح برای تشخیص احتمالی نداشت

5. The local elections were seen as a pointer to teh general elections.
[ترجمه ترگمان]انتخابات محلی به عنوان یک نشانگر برای این انتخابات عمومی دیده شد
[ترجمه گوگل]انتخابات محلی به عنوان نشانگر انتخابات عمومی بود

6. A light pointer is often useful with a slide projector.
[ترجمه ترگمان]یک اشاره گر سبک اغلب با یک پروژکتور اسلاید مفید است
[ترجمه گوگل]اشاره گر نور اغلب با یک پروژکتور اسلاید مفید است

7. She tapped on the world map with her pointer.
[ترجمه ترگمان]با نوک تیزش به نقشه جهان ضربه زد
[ترجمه گوگل]او با اشاره گر خود با نقشه جهان نقشه کشی کرد

8. The pointer is still oscillating.
[ترجمه ترگمان]نشانگر هنوز در نوسان است
[ترجمه گوگل]نشانگر هنوز نوسان دارد

9. Position the mouse pointer and click.
[ترجمه ترگمان]اشاره گر موشی را پست کنید و کلیک کنید
[ترجمه گوگل]اشاره گر موس را قرار دهید و کلیک کنید

10. Sunday's elections should be a pointer to the public mood.
[ترجمه ترگمان]انتخابات روز یکشنبه باید نشانگر حالت عمومی باشد
[ترجمه گوگل]انتخابات یکشنبه باید یک اشاره گر به خلق عمومی باشد

11. The pointer is automatically updated following a read or write operation.
[ترجمه ترگمان]اشاره گر پس از یک عملیات خوانش و نوشتن به طور خودکار به هنگام سازی می شود
[ترجمه گوگل]اشاره گر به صورت خودکار به دنبال عملیات خواندن یا نوشتن به روز می شود

12. Exiting edit menus Move the pointer to a blank area of the screen and press fire twice in quick succession.
[ترجمه ترگمان]منوها edit را ویرایش می کنند، اشاره گر را به یک قسمت خالی از صفحه حرکت می دهند و دوبار در توالی سریع آتش را فشار می دهند
[ترجمه گوگل]خروج از منویهای ویرایش اشاره گر را به یک قسمت خالی از صفحه حرکت دهید و دو بار در سریعتر از آن دوبار فشار دهید

13. A sad behaviour possibly but perhaps a pointer to a common twenty-first-century occurrence.
[ترجمه ترگمان]شاید یک رفتار غمگین، اما شاید نشانگر وقوع یک حادثه قرن بیست و یکم باشد
[ترجمه گوگل]یک رفتار غم انگیز احتمالا شاید شاید اشاره گر به رخداد قرن بیست و یکم باشد

14. Each node is given a pointer to its parent.
[ترجمه ترگمان]هر گره یک اشاره گر به والد خود داده می شود
[ترجمه گوگل]هر گره اشاره گر به پدر و مادرش است

15. That may give us a pointer to one approach.
[ترجمه ترگمان]که ممکن است به ما یک اشاره گر به یک رویکرد بدهد
[ترجمه گوگل]این ممکن است یک اشاره گر را به یک رویکرد نشان دهد

اصطلاحات

the pointers

(نجوم) دو ستاره‌ی دب اکبر که اگر خط راستی از آن دو رد شود به ستاره‌ی قطبی می‌رسد


دانشنامه عمومی

نَمارگَر.


پیشنهاد کاربران

انگشت اشاره

نکته سنج در مقابل سهل انگار ( bumbling )

نشانگر

pointer ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: اشاره‏گر
تعریف: در میانای نگاره‏ای کاربر، پیکان کوچک یا نمادی که با حرکت دادن موشی، بر روی پردۀ نمایش حرکت می‏کند


کلمات دیگر: