unsettled

تعیین نشده، معین نشده، نامعلوم، نامشخص، واریز نشده، پرداخت نشده، مسترد نشده، (سرزمین) مسکونی نشده، بی مهاجر، بی کوچگر، غیر مسکونی، نامنظم، بلبشو، در هم ریخته، نامرتب، پر هرج و مرج، متغیر، بی ثبات، حل و فصل نشده، مورد توافق قرار نگرفته، درهم برهم، اشفته، مختل، تصفیه نشده، بی سامان، ساکت نشده، فروننشسته

انگلیسی به فارسی

درهم(برهم)،اشفته،مختل،تصفیه نشده،بی سامان،ساکت نشده،فروننشسته

ناامید شده، مغشوش کردن، بر هم زدن، ناراحت کردن

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

مشتقات: unsettledness (n.)

• (1) تعریف: not firmly situated in one place.
• متضاد: rooted, settled, stable

• (2) تعریف: not fixed, stable, or constant; variable or changeable, as the weather.
• متضاد: stable
• مشابه: fluid

• (3) تعریف: agitated, disturbed, or upset.
• متضاد: unperturbed
• مشابه: disconcerted

• (4) تعریف: not decided, as an issue; unresolved; undetermined.
• متضاد: settled
• مشابه: open, up in the air

• (5) تعریف: not paid, adjusted, or closed, as an account or law case.
• متضاد: settled
• مشابه: outstanding

• (6) تعریف: not lived in by many people; unpopulated.
• متضاد: settled

• not inhabited; not solved; not orderly; not stable
in an unsettled situation, there is a lot of uncertainty about what will happen.
if you are unsettled, you cannot concentrate on anything, because you are worried.
see also unsettle.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تسویه نشده

مترادف و متضاد

bothered, upset

Synonyms: active, agitated, antsy, anxious, busy, changeable, changeful, changing, complex, complicated, confused, disorderly, disturbed, explosive, fidgety, fluid, flustered, inconstant, insecure, kinetic, mobile, mutable, on edge, perilous, perturbed, precarious, rattled, restive, restless, shaken, shaky, shifting, shook up, tense, thrown, ticklish, troubled, unbalanced, uncertain, uneasy, unnerved, unpeaceful, unpredictable, unquiet, unrestful, unstable, unsteady, variable, wavering, wobbling

Antonyms: calmed, content, happy, settled

not decided, taken care of

Synonyms: betwixt and between, clouded, debatable, doubtful, dubious, dubitable, due, immature, in arrears, moot, open, outstanding, overdue, owing, payable, pendent, pending, problematic, uncertain, unclear, undecided, undetermined, unfixed, unpaid, unresolved, up for grabs, waffling

Antonyms: certain, decided, definite, settled, sure

جملات نمونه

1. unsettled land

زمین که کسی در آن ساکن نیست

2. an unsettled debt

وام باز پرداخت نشده

3. the meeting's date is still unsettled

تاریخ جلسه هنوز معین نشده است.

4. Britain's unsettled political scene also worries some investors.

[ترجمه ترگمان]صحنه سیاسی آشفته بریتانیا نیز برخی سرمایه گذاران را نگران کرده است
[ترجمه گوگل]صحنه سیاسی ناامید انگلیس نیز برخی سرمایه گذاران را نگران می کند

5. The boundary questions still remain unsettled.

[ترجمه ترگمان]سوالات مرزی هنوز حل نشده باقی مانده اند
[ترجمه گوگل]سوالات مرزی همچنان باقی مانده است

6. Children often feel unsettled if their parents divorce.

[ترجمه ترگمان]کودکان اغلب احساس بی قراری می کنند اگر والدینشان طلاق بگیرند
[ترجمه گوگل]اگر پدر و مادرشان طلاق بگیرند، اغلب احساس ناراحتی می کنند

7. The outlook for the weekend is unsettled, with periods of heavy rain.

[ترجمه ترگمان]چشم انداز آخر هفته آشفته و با دوره های بارش سنگین است
[ترجمه گوگل]چشم انداز تعطیلات آخر هفته، با دوره بارانی سنگین است

8. My stomach's a bit unsettled after all that rich food.

[ترجمه ترگمان]بعد از آن همه غذای غنی، شکمم کمی مغشوش است
[ترجمه گوگل]بعد از تمام این غذاهای غنی، معده من کمی ناامید شده است

9. Affairs at present are very unsettled.

[ترجمه ترگمان]امور در حال حاضر بسیار آشفته هستند
[ترجمه گوگل]امور در حال حاضر بسیار نگران کننده است

10. Unsettled weather will stretch from the middle Mississippi Valley to the southern Middle Atlantic States.

[ترجمه ترگمان]آب و هوای Unsettled از دره middle می سی سی پی به مناطق جنوبی اقیانوس اطلس جنوبی کشیده خواهد شد
[ترجمه گوگل]آب و هوای ناشی از دره میسیسیپی وسط تا میانه اقیانوس اطلس جنوبی در حال گسترش است

11. Conditions on the stock-market were unsettled.

[ترجمه ترگمان]شرایط بازار سهام راکد بود
[ترجمه گوگل]شرایط موجود در بازار سهام ناامید شد

12. The weather has been very unsettled .

[ترجمه ترگمان]هوا خیلی آشفته و مغشوش است
[ترجمه گوگل]آب و هوا بسیار ناامید شده است

13. Until very recently Texas was an unsettled frontier.

[ترجمه ترگمان]تا همین اواخر تگزاس مرز unsettled بود
[ترجمه گوگل]تا همین اواخر تگزاس مرز ناپایدار بود

14. Children tend to get unsettled if you keep on changing their routine.

[ترجمه ترگمان]اگر به تغییر روتین خود ادامه دهید، کودکان دچار اضطراب می شوند
[ترجمه گوگل]بچه ها تمایل دارند که در صورت تغییر روحیه خود، مشکل ایجاد شود

The meeting's date is still unsettled.

تاریخ جلسه هنوز معین نشده است.

an unsettled debt

وام باز‌پرداخت‌نشده

unsettled land

زمین که کسی در آن ساکن نیست

پیشنهاد کاربران

بی آرام و بی قراری

بی قرار , ناپایدار ؛ تعیین نشده , حل نشده ؛ پرداخت نشده

# They all felt restless and unsettled
# The weather has been very unsettled
# The meeting's date is still unsettled
# The questions still remain unsettled
# an unsettled bill

کلمات دیگر: