کلمه جو
صفحه اصلی

to


معنی : در، نزد، طرف، بر حسب، در برابر، به، بسوی، پیش، بطرف، برای، سوی، تا نسبت به، روبطرف، علامت مصدر انگلیسی است
معانی دیگر : به سوی، به طرف، به جهت، به سمت، به صوب، جانب، بر، تا، تاسرحد، درسوی، به منظور، در معرض، در نظر (من یا شما و غیره)، برای (من و شما و غیره)، همراه، با، همراه با موسیقی، برابر با (( ا )) در فارسی، مال، از، در هر، نشان مصدر فعل: - کردن، در نزدیکی، در مجاورت، نزدیک، شاهد، زی، (مهجور) پیشوند: بسیار، کاملا، مطابق، بنا بر

انگلیسی به فارسی

بسوی، سوی، بطرف، روبطرف، پیش، نزد، تا نسبت به، در،دربرابر، برحسب، مطابق، بنا بر، علامت مصدر انگلیسی است


به، علامت مصدر انگلیسی است، برای، در، در برابر، نزد، پیش، سوی، طرف، بسوی، تا نسبت به، بطرف، بر حسب، روبطرف


انگلیسی به انگلیسی

حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: in the direction of; toward.

- the road to town
[ترجمه ترگمان] جاده ای که به سوی شهر می رفت،
[ترجمه گوگل] جاده به شهر
- They're waving to me.
[ترجمه ابوالفضل مهری] انها به من اشاره کردند
[ترجمه محمدرضا] آنها آمدند پیش من
[ترجمه ترگمان] دارند برایم دست تکان می دهند
[ترجمه گوگل] آنها به من چسبیده اند

(2) تعریف: as far as.
مشابه: through

- up to the third level
[ترجمه ترگمان] به سطح سوم
[ترجمه گوگل] تا سطح سوم

(3) تعریف: with the intention or goal of.

- They came to my rescue.
[ترجمه دریا] آن ها به خاطر نجات دادن من آمدند.
[ترجمه ترگمان] اونا برای نجات من اومدن
[ترجمه گوگل] آنها نجات من آمدند

(4) تعریف: intended for the receiving or possession of.

- The towel belongs to her.
[ترجمه ترگمان] حوله متعلق به اوست
[ترجمه گوگل] حوله متعلق به او است

(5) تعریف: in relation with.

- She is kind to her brother.
[ترجمه علی] او با برادرش مهربان است.
[ترجمه دریا] آن زن با برادرش مهربان است.
[ترجمه ترگمان] او با برادرش مهربان است
[ترجمه گوگل] او برادرش مهربان است

(6) تعریف: associated or used with; intended for.

- the key to the house
[ترجمه ترگمان] کلید خانه
[ترجمه گوگل] کلیدی برای خانه

(7) تعریف: closely on, against, beside, or in contact with.

- Apply a hot pad to the sore spot.
[ترجمه ترگمان] یک تشک پر از آب گرم به محل زخم بزنید
[ترجمه گوگل] یک پد گرم را به نقطه خفیف اعمال کنید

(8) تعریف: regarding; concerning.

- He is blind to his own faults.
[ترجمه ترگمان] او در برابر خطاهای خود کور است
[ترجمه گوگل] او به گسل های خود کور است

(9) تعریف: resulting in or from.

- to the best of his ability
[ترجمه ترگمان] تا بهترین توانایی اش را داشته باشد
[ترجمه گوگل] به بهترین توانایی او

(10) تعریف: as compared with; in reference with.

- a score of six to three
[ترجمه ترگمان] بیست و شش تا سه
[ترجمه گوگل] نمره 6 تا 3
- parallel to the highway
[ترجمه ترگمان] موازی با بزرگراه
[ترجمه گوگل] موازی با بزرگراه

(11) تعریف: before.

- five minutes to eight
[ترجمه ترگمان] پنج دقیقه به هشت
[ترجمه گوگل] پنج دقیقه تا هشت

(12) تعریف: contained in; constituting; per.

- sixty marbles to a bag
[ترجمه ترگمان] شصت مهره به یک کیسه
[ترجمه گوگل] شصت تیله به کیسه

(13) تعریف: used before a verb to show the infinitive, or by itself to represent an implied verb.

- Do you want to sing? Yes, I want to.
[ترجمه ترگمان] می خواهی آواز بخوانی؟ بله، می خواهم
[ترجمه گوگل] آیا می خواهید آواز بخوانید؟ بله من می خواهم
قید ( adverb )
(1) تعریف: into a shut position.

- She pulled the door to.
[ترجمه ترگمان] در را باز کرد
[ترجمه گوگل] او درب را کشید

(2) تعریف: into a conscious state.

- The wounded man finally came to.
[ترجمه ترگمان] اون مرد زخمی بالاخره اومد سراغش
[ترجمه گوگل] مرد زخمی در نهایت به

• toward the previous condition; in accordance with; in honor of; for the good health of (during a toast with drinks)
toward; for; in contrast with; in order to
turn to the other side (as for a page)

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] در مقابل

مترادف و متضاد

در (حرف اضافه)
about, at, to, unto

نزد (حرف اضافه)
about, to, near

طرف (حرف اضافه)
to, towards

بر حسب (حرف اضافه)
in, at, to, according to

در برابر (حرف اضافه)
to, unto, against, versus, for

به (حرف اضافه)
on, in, into, at, to, against

بسوی (حرف اضافه)
off, into, at, to, unto, toward, against

پیش (حرف اضافه)
to, unto, with, before

بطرف (حرف اضافه)
on, in, into, at, to, unto, toward, with

برای (حرف اضافه)
on, to, toward, for, for the sake, in order that

سوی (حرف اضافه)
to, unto

تا نسبت به (حرف اضافه)
to, unto

روبطرف (حرف اضافه)
to, unto

علامت مصدر انگلیسی است (لفظ)
to

جملات نمونه

ten minutes to six

ده دقیقه به پنج


1. to a large extent
به میزان زیاد

2. to abate a tax
مالیات را تخفیف دادن

3. to abate an action
عملی را خاتمه دادن

4. to abbreviate "building" as "bldg"
واژه ی "building" را به صورت "bldg" مخفف کردن

5. to abdicate an opinion
از عقیده ای صرفنظر کردن

6. to abduct adjoining fingers
انگشت های مجاور را از هم دور کردن

7. to abet the commission of a crime
در ارتکاب جرم شریک بودن

8. to abort a disease
مرض را در آغاز کار درمان کردن

9. to abrogate a treaty
معاهده ای را لغو کردن

10. to abstain from sugar
از خوردن شکر پرهیز کردن

11. to abuse freedom
از آزادی سواستفاده کردن

12. to accomodate oneself to changes
خود را با تغییرات وفق دادن

13. to accompany words with deeds
حرف را با عمل توام کردن

14. to accomplish a task
کاری را به انجام رساندن

15. to accumulate wealth
ثروت اندوختن

16. to achieve one's goal
به هدف خود رسیدن

17. to achieve orgasm
به اوج لذت جنسی رسیدن

18. to achieve success
کامیاب شدن

19. to achieve the pious ends of life, one must mortify the flesh
برای دستیابی به هدف های پارسا منشانه ی زندگی،انسان باید نفس خود را خوار نگه دارد.

20. to acknowledge a deed
اعتبار سندی را تایید کردن

21. to acquaint oneself with the facts
خود را با واقعیت آشنا کردن

22. to acquire learning
کسب دانش کردن

23. to act cheaply
گدا بازی درآوردن،فرومایگی کردن

24. to act mad
دیوانگی کردن،مثل دیوانه ها عمل کردن

25. to actualize one's dreams
به خواب و خیال های خود جامه ی عمل پوشاندن

26. to add insult to injury
علاوه بر آسیب رساندن توهین هم کردن،صدمه زدن و اهانت هم کردن

27. to add the numbers together
شماره ها را (با هم) جمع بستن

28. to address those present
حاضران را مخاطب قرار دادن

29. to adhere to a principle
به عقیده ای وفادار ماندن

30. to adjust the watch
ساعت را تنظیم کردن

31. to administer a drench to a horse
داروی آبگونه به اسب خوراندن

32. to administer a sedative
دادن مسکن (تحت نظارت پزشک)

33. to administer justice
عدالت را اجرا کردن،احقاق حق کردن

34. to administer to the patients' needs
به احتیاجات بیماران رسیدگی کردن

35. to adulterate milk
آب در شیر کردن

36. to advance the pawn
(در شطرنج) پیاده را جلو بردن

37. to affix a label to a bottle
روی یک بطری برچسب زدن

38. to africanize the civil service
افریقاییان را مصدر امور ادارات دولتی کردن

39. to alleviate poverty
کم کردن فقر

40. to allocate funds for housing
اختصاص دادن بودجه برای خانه سازی

41. to alloy gold with copper
طلا را با مس بار زدن

42. to ally oneself with
هم عهد شدن با

43. to amplify a point in a debate
در مناظره نکته ای را شرح و بسط دادن

44. to an extreme degree
به اشد درجه،تا آخرین درجه

45. to analyze a sentence into nouns, verbs, pronouns, etc.
تجزیه ی جمله به اسم و فعل و ضمیر و غیره

46. to animate a children's tale
داستان کودکان را به صورت کارتون درآوردن

47. to animate puppets
(از طریق ریسمان و غیره) عروسک ها را به حرکت درآوردن

48. to annihilate another's ambition
بلند پروازی کسی را خنثی کردن

49. to answer by rote
از روی حافظه پاسخ دادن

50. to answer decisively
با قاطعیت پاسخ دادن

51. to answer without reservation
بدون پرده پوشی پاسخ دادن

52. to antedate a check
چک را به تاریخ گذشته نوشتن

53. to anticipate an opponent's blows
ضربه های حریف را پیشگیری کردن

54. to apply all one's energies
همه ی توانایی های خود را به کار زدن

55. to apply caution
با احتیاط عمل کردن

56. to apply oil to the skin
روغن به پوست مالیدن (زدن)

57. to apply skill in solving a problem
در حل مسئله ای مهارت به کار بردن

58. to appoint a time for the meeting
برای گردهمایی تعیین وقت کردن

59. to apportion blame
تقصیر هر کسی را معلوم کردن

60. to apportion time among one's various activities
وقت خود را برای فعالیت های مختلف قسمت کردن

61. to approach a sales prospect cold turkey
بلامقدمه به خریدار احتمالی نزدیک شدن

62. to approach a task
به کاری پرداختن

63. to argue a matter pro and cons
موافق و مخالف موضوعی بحث کردن

64. to argue with a friend
با یک دوست جر و بحث کردن

65. to arm a missile with a warhead
موشک را مجهز به کلاهک کردن

66. to arouse pity
برانگیختن (حس) ترحم

67. to arouse the ire (of)
خشمگین کردن

68. to arrange a program of entertainment
برنامه ی سرگرمی را ریختن

69. to arrive at an agreement
به توافق رسیدن

70. to arrive at an improper conclusion
به نتیجه ی غلط رسیدن

talk to me!

با من حرف بزن!


sentenced to ten years in prison

محکوم به ده سال زندان


... the king comes as guest to you

... شاه زی تو میهمان آید همی


Give the book to Pari.

کتاب را به پری بده.


Peyman pointed to me.

پیمان به من اشاره کرد.


Turn to left.

به چپ چرخ بزن.


traveling to Semnan

مسافرت به سمنان


He has gone to school.

به مدرسه رفته است.


listen to me!

به من گوش بده!


to rise to fame

به شهرت رسیدن


It wasn't to her taste.

به سلیقه‌ی (مطابق سلیقه) او نبود.


He threw his opponent to the ground.

حریف خود را بر زمین افکند.


This is preferable to that.

این بر آن رجحان دارد.


He was cold to the bone.

تا (مغز) استخوانش سرد بود.


We will fight to the death.

تا سر حد مرگ خواهیم جنگید.


from four to six

از چهار تا شش


from 1972 to 1981

از سال 1972 تا 1981


a house to the left of ours

خانه‌ای در سمت چپ خانه‌ی ما


Niasar is only an hour's drive to the north.

نیاسر فقط در فاصله‌ی یک‌ساعته از شمال قرار دارد.


His words are an inspiration to all of us.

حرف‌های او برای همه‌ی ما الهام‌بخش است.


They came to dinner.

برای شام آمدند.


open to attack

در معرض حمله


We are open to any kind of suggestion.

هرگونه پیشنهاد را پذیرا هستیم.


Closed to nonmembers.

کسانی که عضو نیستند، اجازه‌ی ورود ندارند.


It seems good to me.

به نظر خوب است.


the ghots that appeard to him

ارواحی که در نظرش ظاهر شدند


It was clear to her that they were not interested.

برایش آشکار بود که علاقه‌مند نیستند.


We danced to the music.

همراه با موسیقی رقصیدیم.


the key to the house

کلید منزل


He is an official translator to the government of Pakistan.

او مترجم رسمی دولت پاکستان است.


superior to others

برتر از دیگران


two cupfuls to a gallon

دو فنجان پر در هر گالن


to swim

شنا کردن


to be or not to be, that's the question

(شکسپیر) به بودن یا نبودن بحث آنست


To live is sweet.

زندگی کردن شیرین است.


It is easy to read this book.

خواندن این کتاب آسان است.


Tell him if you want to.

اگر می‌خواهی به او بگو.


We were close to when it happened.

وقتی که آن رویداد اتفاق افتاد ما در آن حوالی بودیم.


اصطلاحات

fall to one's knees

به زانو درآمدن، زانو زدن


moderate to high in price

دارای قیمت متوسط و بالا


to and fro

پس‌و‌پیش، عقب‌و‌جلو، رفت‌و‌برگشتی


to come to

به هوش آمدن (از بیهوشی)


to each his own

هر کس بنا به شخصیت و سلیقه‌ی خودش


to my knowlege

تا آنجا که من می‌دانم


to my (or his etc.) surprise

با شگفتی متوجه شدم، در کمال تعجب من


to tell you the truth

راستش را بخواهی، به‌راستی


there is nothing to it

اصلاً کاری ندارد، آسان است، مهم نیست


پیشنهاد کاربران

تو ، درون ، داخل

در مسیر

رو به ، روی سخن با ، خطاب به ، معطوف به

[هنگام نوشیدن و گفتن نام شخصی]
به افتخارِ

حرف اضافه به

درمیانِ، درخِلالِ

To:
معنی: "به"

که در مواقعی در فارسی
"تو" - "درونِ" - "داخلِ"
هم میشود ترجمه کرد.


Go to hell
برو ( به ) جهنم!

Go to your room.
برو ( تو ) اتاقت!

Where did he go?
He went to the kitchen
کجا رفت اش؟
رفت اش ( داخلِ ) آشپزخانه!

You can't go to my room without permission
بدون اجازه نمی تونی ( داخلِ - تو ) اتاق من بروی!


He had a glimmer to his eyes.
( درونِ ) چشماش یه نور ضعیف و لرزان سو سو می زد!





به منظور

که

هنگامِ
Do you have to wear a suit and tie to work?

براساسِ

نسبت به
( ابتدای جمله ) به منظور

به. به سوی. به طرف

He was mean to her
از نظر، نزد

معنای to در اکثر مواقع با در نظر گرفتن کلمات به کار رفته با آن مشخص است، اکثرا هم معنی "به" و " به سوی" می دهد. اما در برخی موارد به عنوان " به جای" یا " تا اینکه" هم میدهد.
We can postpone it to impose ourselves such difficulties.

در کاربرد زمان به معنای untill است.

to=برای
مثلا=to help animal
برای کمک به حیوان

به سویه

با، تحت تاثیر

1 برای، از دید، به نظر، از نظر، از دیدگاه، از نگاه، به زعم
2 تا بدین ترتیب
3 در جهت، در راستای
4 لازم برای

به . . .
به طرفِ . . .
به سمتِ . . .
به سویِ . . .
با . . .
برایِ . . .
تا . . .

در متون حقوق بین الملل بخصوص hand book معنای =به نفع

در مقابل - در برابر - نسبت به

خیلی معنیا داره مثلا عبارت زیر رو درنظر بگیرید
to our knowledge = بر حسب معلومات ما= تا جایی که ما اطلاع داریم

نشانه مصدر

to
این واژه در مینهء به سوی مکان یا زمان هم ریشه با :
پارسی : تا
آلمانی : zu ( همین zu آلمانی هم تبار با سوی پارسی )

به سوی
به طرف
به. . .
و خیلی معنی دیگه

از نظر، به جهت

We need to inform you of significant changes to the tax system
از نظر/به جهت سیستم مالیاتی

to به معنی دلیل، هدف، به سوی

این کلمه به معنی به، از، در و خیلی حرفای دیگه مثل اینا میتونه باشه

برای اینکه

مثلا در
I want to walk
To چه معنی میده؟

old use
unto

حرف اضافه to به معنای مانده به
حرف اضافه to در فارسی به معنای مانده به نیز است. حرف اضافه to در این مفهوم، برای نشان دادن ساعت [زمان] استفاده می شود. مثال:
. it's five to three ( ( ساعت ) پنج ( دقیقه ) مانده به سه [قبل از سه] است. )

حرف اضافه to به معنای به
معادل حرف اضافه to در فارسی به است.
- به سمت و طرف چیزی یا مکانی. مثال:
. i have to go to the dentist this morning ( من باید امروز صبح به دندان پزشکی بروم. )
. it fell to the ground ( آن به زمین افتاد. )
. he pointed to something ( او به چیزی اشاره کرد. )
- برای نشان دادن فردی یا چیزی که چیزی دیگر را دریافت می کند. مثال:
. he gave it to his sister ( او آن را به خواهرش داد. )
- برای نشان دادن فردی یا چیزی که تحت تاثیر عملی قرار می گیرد. مثال:
. she is devoted to her family ( او به خانواده اش وفادار است. )
- برای نشان دادن دو چیز که با هم در ارتباط یا به هم متصل هستند. مثال:
. attach this rope to the front of the car ( این طناب را به جلوی اتومبیل متصل کن. )
- گاهی در مقایسه نیز بکار می رود. مثال:
. i prefer walking to climbing ( من پیاده روی را به کوهنوردی ترجیح می دهم. )

حرف مصدر ساز to
حرف اضافه to در این مفهوم، هیچ معادلی در زبان فارسی ندارد، می شود از حرف اضافه که استفاده کرد اما عدم استفاده از آن بهتر است. حرف اضافه to اگر قبل از شکل ساده برخی از افعال از قبیل pay, agree, afford, appear و. . . بیاید، مصدر آن فعل را می سازد. مثال:
?can you tell me how to get there ( می توانید به من بگویید ( که ) چطور به آنجا برسم؟ )
. he told me to wait ( او به من گفت ( که ) منتظر بمانم. )
- البته این حرف اضافه قبل از برخی افعال مانند stay, let, may و . . . نمی آید. مثال:
. we might stay at home ( ممکن است در خانه بمانیم. )

منبع: سایت بیاموز

در نزد ، از دید ، از نگاه


کلمات دیگر: