کلمه جو
صفحه اصلی

worthlessness


بی بهایی، بی قیمتی

انگلیسی به انگلیسی

• lack of value, lack of importance

جملات نمونه

1. Yielding himself to his feelings of worthlessness, he tried to kill himself.
[ترجمه ترگمان]خودش را تسلیم احساس بی ارزشی کرد و سعی کرد خودش را بکشد
[ترجمه گوگل]او خود را به احساسات بی ارزش تبدیل می کرد و سعی داشت خودش را بکشد

2. She struggled to overcome her feelings of worthlessness.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد بر احساساتش غلبه کند
[ترجمه گوگل]او برای غلبه بر احساسات بی ارزش خود تلاش کرد

3. He's the best physician that know the worthlessness of the most medicine.
[ترجمه ترگمان]او بهترین پزشک است که the پزشکی را می داند
[ترجمه گوگل]او بهترین پزشک است که بی ارزش ترین داروها را می داند

4. He's the best physician that knows the worthlessness of the most medicines.
[ترجمه ترگمان]او بهترین پزشک است که بی ارزشی بهترین داروها را می داند
[ترجمه گوگل]او بهترین پزشک است که بی ارزش ترین داروها را می داند

5. Lack of usefulness, worth, or effect; worthlessness.
[ترجمه ترگمان]عدم کارآیی، ارزش یا اثر، بی ارزشی
[ترجمه گوگل]عدم سودمندی، ارزش و تأثیر؛ بی ارزش بودن

6. If a jewel falls into the mire, it remains as precious as before; and though dust should ascend to heaven, its former worthlessness will not be altered.
[ترجمه ترگمان]اگر جواهری در باتلاق فرو رود، مثل قبل با ارزش باقی می ماند؛ و اگر چه گرد و خاک به آسمان صعود می کند، بی ارزشی سابق دیگر تغییر نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]اگر یک جواهر به خزه می افتد، آن همچنان باقی می ماند و هرچند گرد و غبار باید به بهشت ​​برسد، بی ارزش بودن سابق آن تغییر نخواهد کرد

7. People who have been abused as children often experience feelings/a sense of worthlessness.
[ترجمه ترگمان]افرادی که به عنوان کودکان مورد آزار و اذیت قرار می گیرند، اغلب احساس بی ارزشی را تجربه می کنند
[ترجمه گوگل]افرادی که به عنوان کودکان مورد آزار و اذیت قرار می گیرند اغلب احساسات / احساس بی ارزش بودن را تجربه می کنند

8. He turned red and purple and declared publicly his worthlessness.
[ترجمه ترگمان]سرخ و ارغوانی شد و بی ارزشی خود را علنا اعلام کرد
[ترجمه گوگل]او قرمز و بنفش شد و بی ارزش بودنش را به طور عمومی اعلام کرد

9. Until the basic problems of invisibility and her own feeling of worthlessness were addressed, the situation would continue to recur.
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که مشکلات اصلی نامرئی بودن و احساس بی ارزشی خودش مورد توجه قرار نگرفته بود، اوضاع همچنان ادامه داشت
[ترجمه گوگل]تا زمانیکه مشکلات اساسی ناشناسی و احساس نابسامانی وی مورد رسیدگی قرار گرفته است، وضعیت همچنان ادامه خواهد یافت

10. The animal then has bright numbers painted on its back, both to aid further identification and demonstrate its worthlessness to poachers.
[ترجمه ترگمان]سپس حیوان تعداد زیادی از آن ها را پشت سر خود دارد و هر دو به شناسایی بیشتر کمک می کنند و بی ارزشی خود را برای شکارچیان نشان می دهند
[ترجمه گوگل]پس از آن حیوانات دارای اعداد روشن بر روی پشت خود هستند که هر دو به شناسایی بیشتر کمک می کنند و بی ارزش بودن آن را به شکارچیان نشان می دهد

11. I thought, closing my hands under the sheets and feeling humbled by my own worthlessness.
[ترجمه ترگمان]دستم را زیر ملحفه بستم و با بی ارزشی خودم احساس حقارت کردم
[ترجمه گوگل]من فکر کردم، دست های خود را زیر دستمال کاغذی بسته و احساس ناامیدی خودم را پایین می آورم

12. The drill sergeant's intent was to convince all the recruits of their worthlessness.
[ترجمه ترگمان]قصد گروهبان بود که تمام recruits بی ارزشی خود را متقاعد کند
[ترجمه گوگل]قصد سرباز متهمان متقاعد کردن همه کارکنان بی ارزش بودن آنها بود

13. Often when people come here, they are struggling with feelings of hopelessness, helplessness, or worthlessness.
[ترجمه ترگمان]اغلب وقتی مردم به اینجا می آیند، با احساس ناامیدی، بیچارگی و بی ارزشی مبارزه می کنند
[ترجمه گوگل]اغلب هنگامی که مردم به اینجا می آیند، با احساسات ناامیدی، بی کفایتی یا بی ارزش مواجه می شوند

14. This leads to adults who harbour excessive feelings of worthlessness, low self - esteem and self - pity.
[ترجمه ترگمان]این امر منجر به بزرگسالانی می شود که احساس حقارت، عزت نفس پایین و self می کنند
[ترجمه گوگل]این به بزرگسالانی می انجامد که احساسات بی ارزش، عزت نفس پایین و دلتنگی خود را تحمل می کنند

پیشنهاد کاربران

بی ارزش بودن

احساس حقارت



کلمات دیگر: