کلمه جو
صفحه اصلی

articulate


معنی : ماهر در صحبت، شمرده سخن گفتن، مفصل دار کردن
معانی دیگر : (جانورشناسی) مفصل دار، بند دار، بندگاه دار، بندبند (مثل بدن مورچه)، لولا دار، دارای بخش ها یا قطعات مجزا (articulated هم می گویند)، گویا، شیوا، فصیح، رسا، (بنا بر منطق یا سیستم به خصوصی) ردیف کردن، به هم مرتبط کردن، سازوار کردن، به وضوح بیان کردن، درست و مشخص تلفظ کردن، شمرده ادا کردن، (با مفصل یا لولا یا بند و غیره) به هم وصل کردن، بند کردن یا شدن، مرتبط کردن یا شدن، (سخن) همبند کردن یا شدن، (آوا شناسی) با جنباندن واجگر (یا اندام تولید صدا) صدا ایجاد کردن، فرا گرفتن، واج آوا تولید کردن، (آواشناسی) روشن، منقطع، واضح

انگلیسی به فارسی

بیان، شمرده سخن گفتن، مفصل دار کردن، ماهر در صحبت


(سخن) شمرده، رسا، روشن


(شخص) بلیغ، فصیح، زبان‌آور


(کالبدشناسی، گیاه‌شناسی) بندبند، مفصل‌دار


(سخن) شمرده گرفتن، روشن بیان کردن


(کالبدشناسی، گیاه‌شناسی) مفصل دادن، بند دادن


شمرده سخن گفتن


(کالبدشناسی، گیاه‌شناسی) مفصل داشتن، بند خوردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: spoken in clear and distinct words or syllables, or having a tendency to speak clearly and distinctly.
مترادف: clear, distinct, enunciated
متضاد: inarticulate, unintelligible
مشابه: audible, comprehensible, intelligible, understandable

- Each syllable that the actor spoke was perfectly articulate.
[ترجمه زینب] قیدکردن
[ترجمه امیرمحمد] هر بخشی که بازیگر صحبت میکرد واقعا واضح بود
[ترجمه ترگمان] هر کلمه ای که بازیگر صحبت می کرد کاملا روشن بود
[ترجمه گوگل] هر هجایی که بازیگر صحبت میکرد کاملا بیان شد
- She is highly articulate in her speech, which helps her students understand when she uses a microphone.
[ترجمه ساعی رضایی] او واقعا شمرده و شیوا سخن می گوید که کمک می کند دانش آموزانش متوجه بشوند وقتی از میکروفون استفاده می کند
[ترجمه ترگمان] او به شدت در سخنرانی اش صحبت می کند، که به دانش آموزان او کمک می کند تا زمانی که از میکروفن استفاده می کند درک کنند
[ترجمه گوگل] او در سخنرانی خود بسیار سخن می گوید، که به دانش آموزانش کمک می کند هنگامی که از میکروفون استفاده می کنند، درک کنند

(2) تعریف: having the power of speech.
مترادف: talking
متضاد: dumb, mute
مشابه: speaking, vocal

- Humans are articulate beings.
[ترجمه ترگمان] انسان ها articulate
[ترجمه گوگل] انسان ها انسان ها هستند

(3) تعریف: having facility with words; fluent.
مترادف: communicative, eloquent, fluent, well-spoken
متضاد: inarticulate
مشابه: glib, silver-tongued, smooth-spoken, talkative

- Having an articulate instructor makes lectures more interesting and comprehensible.
[ترجمه امیرمحمد] داشتن یک آموزگار سخنور ( خوش بیان ) سخنرانی را جذاب تر و قابل فهم میکند
[ترجمه ترگمان] داشتن یک مربی برای سخنرانی جالب تر و قابل فهم است
[ترجمه گوگل] داشتن یک استاد شفاهی سخنرانی های جالب و قابل فهم تر می کند
- He's articulate, but he doesn't always have his facts straight.
[ترجمه ترگمان] خوب حرف می زند، اما همیشه واقعیت را روشن نمی کند
[ترجمه گوگل] او بیان می کند، اما او همیشه حقایق خود را درست نمی کند

(4) تعریف: presented clearly and effectively; cogent.
مترادف: cogent, eloquent, lucid
متضاد: inarticulate, incoherent
مشابه: fluent, persuasive, well-spoken

- The police chief gave an articulate explanation of the events that had occurred.
[ترجمه ترگمان] رئیس پلیس توضیح روشنی از وقایعی که اتفاق افتاده بود داد
[ترجمه گوگل] رئیس پلیس توضیح مفصلی از وقایع رخ داده را ارائه کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: articulates, articulating, articulated
(1) تعریف: to speak or pronounce (words or syllables) clearly and distinctly.
مترادف: enunciate, pronounce
متضاد: mumble
مشابه: express, speak, vocalize

- You need to articulate the words so that the audience can understand what you're saying.
[ترجمه ترگمان] شما باید این کلمات را بیان کنید تا حضار آنچه را که شما می گویید درک کنند
[ترجمه گوگل] شما باید کلمات را بیان کنید تا مخاطبان بتوانند آنچه را که می گویند را درک کنند

(2) تعریف: to make the physical movements necessary in order to utter (speech sounds).
مترادف: say
مشابه: vocalize, voice

- She has difficulty articulating some of the consonants.
[ترجمه ترگمان] او به زحمت بعضی از کلمات را ادا می کند
[ترجمه گوگل] او دچار مشکلی است که برخی از همدما را بیان می کند

(3) تعریف: to express effectively.
مترادف: enunciate
مشابه: elucidate, explain, explicate, expound, definition 4: to unite by, or as though by, joints. The structure has been carefully articulated.similar words: connect, hinge, join, joint, unite

- She articulated the reasons for the group's opposition.
[ترجمه ترگمان] او دلایل اپوزیسیون این گروه را بیان کرد
[ترجمه گوگل] او دلایل مخالفت گروه را بیان کرد
- The structure has been carefully articulated.
[ترجمه ترگمان] ساختار به دقت مورد تاکید قرار گرفته است
[ترجمه گوگل] ساختار با دقت بیان شده است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: articulable (adj.), articulated (adj.), articulately (adv.), articulacy (n.), articulateness (n.)
(1) تعریف: to utter or pronounce a speech sound or sounds.
مترادف: speak
مشابه: enunciate, pronounce, vocalize

- The injury to his jaw makes it difficult for him to articulate.
[ترجمه ترگمان] آسیب دیدن فک او برای او دشوار است
[ترجمه گوگل] آسیب به فک او باعث می شود که او برای بیان صحبت کند

(2) تعریف: to speak distinctly.
مترادف: enunciate
متضاد: mumble

- Please articulate so that we can understand you.
[ترجمه ترگمان] لطفا توضیح دهید که ما می توانیم شما را درک کنیم
[ترجمه گوگل] لطفا بیان کنید تا بتوانیم شما را درک کنیم

• speaking fluently, eloquent; expressed using clear and distinct syllables; able to speak; composed of several distinct parts or segments; arranged into a unified whole; made distinct, clearly marked
member of the articulata, animal belonging to a subdivision of animals whose bodies and limbs are composed of segments jointed together (zoology)
express in an articulate manner
if you are articulate, you are able to express yourself well.
when you articulate your ideas or feelings, you say in words what you think or feel; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] گونه ای براکیوپود ( دیرینه شناسی)، الف) اسم: هر براکیوپود متعلق به رده بندداران که ازروی کفه های آهکی تشخیص داده می شوند که با دندان های لولایی بهم متصل شده اند ؛ صفت: به براکیوپودی که دارای چنین کفه هایی است و یا به خود کفه ها گفته می شود. مقایسه شود با: inarticulate ب) اسم: هر لاله وش متعلق به زیر رده articulate که بوسیله مفصل بازویی کاملا متمایز تشخیص داده می شود؛ صفت: به لاله وشی گفته می شود که دارای مفصل بازویی کاملا متمایز می باشد. گونه ای گیاه : (گیاه شناسی)، به گیاهی گفته می شود که دارای مفصل ها،گره ها و یا مکان هایی است که جدایش می تواند درآنها ظاهر شده و صورت بگیرد.
[صنعت] مفصل بندی

مترادف و متضاد

ماهر در صحبت (صفت)
articulate

شمرده سخن گفتن (فعل)
articulate

مفصل دار کردن (فعل)
articulate

clearly, coherently spoken


Synonyms: clear, coherent, comprehensible, definite, distinct, eloquent, expressive, fluent, intelligible, lucid, meaningful, understandable, well-spoken


Antonyms: misrepresented, unclear, unintelligible


say clearly, coherently


Synonyms: enunciate, express, mouth, pronounce, say, sound off, speak, state, talk, utter, verbalize, vocalize, voice


Antonyms: bumble, misrepresent, misspeak


connect


Synonyms: concatenate, couple, fit together, hinge, integrate, join, link


Antonyms: disconnect


جملات نمونه

1. articulate your words; he is a foreigner
شمرده حرف بزن ; (چون) او خارجی است.

2. to articulate a science program for all grades
برنامه ی آموزش علوم را برای همه ی کلاس ها تنظیم کردن

3. an articulate creature
مخلوق ناطق،جاندار سخندان

4. she presented an articulate argument
او بحث شیوایی را ارائه داد.

5. he hasn't yet become articulate in english
هنوز در انگلیسی روان نشده است.

6. It is the school's duty to articulate its practices to parents.
[ترجمه ترگمان]این وظیفه مدرسه است که شیوه های خود را برای والدین بیان کند
[ترجمه گوگل]این وظیفه مدرسه است که شیوه های خود را به والدین بیان کند

7. She's unusually articulate for a ten-year-old.
[ترجمه ساعی رضایی] او خیلی شیواتر و فصیح تر از معمول یک بچه ده ساله سخن می گوید
[ترجمه ترگمان]بطور غیر معمول برای یک ده ساله حرف میزنه
[ترجمه گوگل]او به طور غیر منتظره ای برای یک ده ساله صحبت می کند

8. The teachers help the children to be more articulate about their strengths and weaknesses.
[ترجمه ترگمان]معلمان به کودکان کمک می کنند که بیشتر در مورد نقاط قوت و ضعف خود صحبت کنند
[ترجمه گوگل]معلمان به کودکان کمک می کنند تا در مورد نقاط قوت و ضعف خود صحبت کنند

9. A baby cannot use articulate speech.
[ترجمه ترگمان]یک کودک نمی تواند از حرف زدن استفاده کند
[ترجمه گوگل]یک کودک نمی تواند از گفتار بیان استفاده کند

10. Many people are unable to articulate the unhappiness they feel.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم قادر نیستند نارضایتی خود را بیان کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم قادر به بیان نارضایتی نیستند که احساس می کنند

11. The president has been accused of failing to articulate an overall vision in foreign affairs.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور به عدم موفقیت در بیان یک دیدگاه کلی در امور خارجی متهم شده است
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور متهم به ناتوانی در بیان دیدگاه کلی در امور خارجی شده است

12. After the injury the bones did not articulate as well as before.
[ترجمه ترگمان]پس از زخمی شدن استخوان ها، استخوان ها به خوبی قبل مشخص نشده بودند
[ترجمه گوگل]پس از آسیب، استخوانها نیز مانند قبل حرف نزده بودند

13. He was unusually articulate for a ten-year-old.
[ترجمه فرایا] او به عنوان پسری ۱۰ ساله، به طرز غیر معمولی خوش بیان بود.
[ترجمه ترگمان]اون بطور عجیبی برای یه ده ساله حرف می زد
[ترجمه گوگل]او غیر منتظره بود برای ده ساله بیان

14. She cannot articulate her feelings very well.
[ترجمه ترگمان]او نمی تواند احساسات خود را بسیار خوب بیان کند
[ترجمه گوگل]او نمیتواند احساساتش را خیلی خوب بیان کند

An articulated lorry is made in two sections which are joined together by a bar.

کامیون دو قطعه، از دو بخش که توسط میله‌ای به هم وصل شده‌اند، تشکیل شده است.


He hasn't yet become articulate in English.

هنوز در انگلیسی روان نشده است.


She presented an articulate argument.

او بحث شیوایی را ارائه داد.


to articulate a science program for all grades

برنامه‌ی آموزش علوم را برای همه‌ی کلاس‌ها تنظیم کردن


Articulate your words; he is a foreigner.

شمرده حرف بزن؛ (چون) او خارجی است.


اصطلاحات

an articulate creature

مخلوق ناطق، جاندار سخندان


articulated limbs

دست و پای بندبند (مثل بندپایان)


پیشنهاد کاربران

To express ( an idea or feeling ) fluently and coherently.


To pronounce ( something ) clearly and distinctly.

بطور فصیح و بلیغ صحبت کردن

سخنور، فصیح

اظهار عقیده - بیان

تأکید کردن


صفت: شیوا، فصیح، بلیغ، آشکار
فعل: 1 ) برشمردن، به وضوح بیان کردن/گفتن
2 ) ساماندهی کردن، سازماندهی کردن، جمع و جور کردن امور، راست و ریس کردن امور، سر هم کردن کارها/امور، جوش دادن کارها

دارای بیان فصیح و گویا

ناطق - سخنور

اظهار عقیده کردن

بیان. طرز بیان
Articulate feeling بیان احساسات

در آواشناسی و علم سخن: تولید کردن

‘[t]he child who wants to speak should hear only words he can understand and say only those he can articulate’
"کودکی که می خواهد صحبت کند، تنها کلماتی را می شنود که می تواند درک کند و کلماتی را بیان می کند که می تواند تولید کند. "

speaking fluently
ماهر در صحبت، شمرده سخن گفتن

Adj :
شیوا، روان ، قادر به صحبت
V :
شیوا صحبت کردن
شمرده شمرده سخن گفتن
اداکردن ، به زبان آوردن ، صحبت کردن

ایجاد صدا

قدرت بیان

( adj ) شمرده، رسا، روشن،
( شخص ) بلیغ
( v ) شمرده سخن گفتن، روشن بیان کردن.

مفصل بندی کردن، مفصل بندی شدن

به روشنی بیان کردن

elaborate

سرهمبندی، همبندی، فراپردازی

تفصیل

بیان کردن، مفصل بندی کردن، عینیت بخشیدن، انسجام بخشیدن، پی افکندن

خوش بیان؛ فصیح

خوش سخن

با صراحت اظهار / بیان کردن

به کلام آوردن، در و با کلمات بیان نمودن، به زبان آوردن
I found myself unable to articulate my feelings.

[ADJECTIVE]
■کسی که توانایی اینو داره که منظورشو چه در کلام و نوشتار به طور ساده و سلیس و قابل فهم بیان کنه. ( سر و زبون دار ) مثال :
1. She's an intelligent and articulate speaker
2. He was very articulate about his feelings on the subject

■چیزیکه که به واضحی بیان شده باشه و به راحتی قابل فهم باشه ( قابل فهم - شیوا - شمرده و قابل شنیدن به راحتی )
مثال :
1. an articulate argument/essay/speech
2. The baby is beginning to form articulate words and phrases

■مفصل دار - چیزیکه بند داره یا متصل هست به چیزی دیگه

[VERB]
■بیان کردن ( چیزی مثلا ایده ) مثال :
1. He had some trouble articulating his thoughts
2. We disagree with the views articulated by the administration
3. a theory first articulated by ancient philosophers

■بیان کردن و تلفظ کردن چیزی ( مثلا واژه یا کلا کلام ) بطوری که واضح و قابل فهم باشه ( هم قابل درک باشه هم به راحتی شنیده بشه )
Try to articulate [=enunciate] when delivering your speech
یعنی وقتی داری حرفی میزنی اگه میخوای حرفتو طرف مقابل به درستی بگیره واضح کلمات رو ادا کن ( روشن بیان کن )

■وصل بودن - مفصل داشتن - بند داشتن ( منظور همون مفصلِ مربوط به کالبدشکافیه )
the bones that articulate with the clavicle
🔺️در اینجا clavicle یعنی استخوان ترقوه ( همان استخوانی که شان را به گردن وصل میکنه و اگه دراز بکشید و گردنتون رو به سمت عقب ببرید نمایان میشه و بیرون میرنه ) کِلَ ویکُل
گفتیم وصل بودن هم معنا میده مثل : an articulated lorry
🔺️lorry چیه؟ کامیون باربری ( کامیونی که برای حمل و نقل و جابجایی وسایل بکار میره ) اینم توضیح انگلیسیش :
a large, heavy motor vehicle for transporting goods or troops; a truck.
"a lorry driver"

🔴متضاد articulate به عنوان صفت میشه : inarticulate
🔴قید articulate میشه articulately
She spoke clearly and articulately.
🔴اسمش هم میشه articulateness

* articulate person به کسی که توی کلام سر رشته داره میگن. یا ناطقه
مثال : an articulate creature یعنی موجود ناطق
he is an articulate Person فردی سخنوره ( خوب بلده کلمات رو به هم وصل کنه )

خوش بیان

خوش بیان، خوش صحبت

تلفظ :

■ صفت
آرتِک یُلِت یا آرتیک یُلِت

■ اسم
آرتِک یُ لِیت یا آرتیک یُ لِیت

هر ۴ تاش درسته ولی دومی ها دقیق تره بگیم

ابراز کردن

به تفصیل بیان کردن

سرزبون دار

رِسا ( قابل شنیدن - - - > واضح )

تبیین شدن .
. This concept has been articulated

خطیب

یعنی فرد، واژه ها و جملات را چنان به هم ربط دهد که ارتباط منطقی و معنایی با هم داشته باشند؛ بی معنا، سطحی و پرت و پلا نباشند.

مفصل


کلمات دیگر: