کلمه جو
صفحه اصلی

trade


معنی : سرگرمی، ازار، حرفه، کسب، داد و ستد، سودا، تجارت، کاسبی، سوداگری، پیشه، شغل، مبادله کالا، امد و رفت، بازرگانی، معامله کردن، تجارت کردن با، داد و ستد کردن، مبادله کردن
معانی دیگر : کار، صنف، اتحادیه، رسته، خرید و فروش، مبادله، معاوضه، تهاتر، پایاپایی، تاخت زنی، وابسته به پیشه یا حرفه ی بخصوص، شغلی، حرفه ای، پیشه ای، تجاری، بازرگانی کردن، سوداگری کردن، تجارت کردن، کاسبی کردن، خرید و فروش کردن، مشتری بودن، خرید کردن، پایاپای کردن، تهاتر کردن، معاوضه کردن، (در اصل) مسیر، گذرگاه، راه، روش، طریقه، مشتریان، فروش، (جمع) رجوع شود به: (trade wind(s، پیشه وری، مسیر، سفر، مزاحمت

انگلیسی به فارسی

بازرگانی، حرفه، داد و ستد کردن، مبادله کردن


سوداگری، بازرگانی، تجارت، داد وستد، کسب، پیشه وری،کاسبی، مسیر، شغل، حرفه، پیشه، آمد ورفت، سفر، ازار،مزاحمت، مبادله کالا، تجارت کردن با، داد وستد کردن


تجارت، بازرگانی، داد و ستد، پیشه، مبادله کالا، سوداگری، کسب، شغل، حرفه، کاسبی، امد و رفت، ازار، سودا، سرگرمی، معامله کردن، مبادله کردن، تجارت کردن با، داد و ستد کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of buying and selling commodities, or all such acts collectively; commerce.
مترادف: commerce
مشابه: business, dealings, exchange, traffic, transaction, truck

- There is a good deal of trade between the United States and Mexico.
[ترجمه ترگمان] تجارت بسیار زیادی بین ایالات متحده و مکزیک وجود دارد
[ترجمه گوگل] معامله خوبی بین ایالات متحده و مکزیک وجود دارد
- The new treaty will strongly affect trade between the two countries.
[ترجمه ترگمان] معاهده جدید به شدت بر تجارت بین دو کشور تاثیر خواهد گذاشت
[ترجمه گوگل] معاهده جدید به شدت بر تجارت بین دو کشور تاثیر خواهد گذاشت
- Trade is generally brisk at the flea market on Saturdays.
[ترجمه ترگمان] در بازار کهنه فروشان در روزه ای شنبه
[ترجمه گوگل] در روز شنبه ها تجارت در بازار کلوچه به طور کلی شلوغ است

(2) تعریف: the act of exchanging one thing for another without the exchange of money.

- My car for his truck was a good trade.
[ترجمه Aydin Jz] ماشین من در قبال کامیون او معامله خوبی بود
[ترجمه ترگمان] ماشین من برای ماشینش یه معامله خوب بود
[ترجمه گوگل] ماشین من برای کامیونش یک تجارت خوب بود

(3) تعریف: a means of livelihood that involves buying or selling of goods or services; business.
مترادف: business, livelihood, m�tier, occupation
مشابه: calling, craft, employment, line, living, metier, profession, pursuit, vocation, work

- Selling car insurance was a trade that my mother was well-suited to.
[ترجمه ترگمان] بیمه اتومبیل تجارتی بود که مادرم برای من مناسب بود
[ترجمه گوگل] فروش بیمه اتومبیل تجارت بود که مادر من به خوبی به آن دسترسی پیدا کرد

(4) تعریف: an occupation involving manual skill; craft.
مترادف: craft, skill
مشابه: handicraft

- His parents thought he should go into a trade such as carpentry or plumbing.
[ترجمه امید] پدر و مادرش گمان میکردند که او باید به یک پیشه و کار یدی ( دستی ) مانند لوله کشی یا نجاری برود
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش فکر می کردند که او باید به یک معامله، نجاری یا لوله کشی وارد شود
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش فکر کردند او باید به یک تجارت مانند نجاری یا لوله کشی برود

(5) تعریف: the members of a particular occupation collectively.
مترادف: craft, profession
مشابه: field, guild

- He is well known among his trade.
[ترجمه امید] او در میان هم صنفی هایش به خوبی شناخته شده است
[ترجمه ترگمان] او در میان تجارتش به خوبی شناخته شده است
[ترجمه گوگل] او در میان تجارت خود به خوبی شناخته شده است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: trades, trading, traded
(1) تعریف: to buy and sell.
مترادف: deal in, merchandise
مشابه: buy, exchange, hawk, offer, peddle, sell, vend

- She trades shares in the stock market.
[ترجمه ترگمان] او سهام را در بازار سهام سرمایه گذاری می کند
[ترجمه گوگل] او سهام سهام بازار سهام را به فروش می رساند

(2) تعریف: to exchange.
مترادف: exchange, interchange, reciprocate, swap
مشابه: bargain, barter, change, convert, switch, truck

- The two children often trade lunches at school.
[ترجمه ترگمان] این دو کودک اغلب در مدرسه ناهار می خورند
[ترجمه گوگل] دو فرزند اغلب ناهار را در مدرسه می گذرانند
- I'll trade you my hat for your scarf.
[ترجمه Amirreza F7] من کلاهم را با شال تو معامله خواهم کرد
[ترجمه ترگمان] کلاهم را برای you معامله می کنم
[ترجمه گوگل] من کلاه خود را برای روسری خود به شما معرفی می کنم
- They traded insults, but they didn't get into a fist fight.
[ترجمه ترگمان] آن ها insults را عوض کردند، اما با مشت وارد جنگ نشدن
[ترجمه گوگل] آنها توهین ها را معامله کردند، اما آنها به یک جناح مشت زدند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: tradable (tradeable) (adj.), tradeless (adj.)
(1) تعریف: to engage in a trade, occupation, or profession.
مشابه: deal, work

- As plumbers, we've been trading in this town for over twenty years.
[ترجمه ترگمان] به عنوان لوله کشی، ما بیش از بیست سال در این شهر تجارت کردیم
[ترجمه گوگل] به عنوان لوله کش، ما بیش از بیست سال در این شهر معامله کردیم

(2) تعریف: to make an exchange of one thing for another.
مترادف: exchange, swap
مشابه: barter, change, switch, truck

- If you don't like it, you can always trade with somebody.
[ترجمه ترگمان] اگر از آن خوشت نیاید، می توانی همیشه با کسی معامله کنی
[ترجمه گوگل] اگر شما آن را دوست ندارید، همیشه می توانید با کسی تجارت کنید

(3) تعریف: to do one's buying.
مترادف: buy, shop
مشابه: deal

- I always try to trade at locally-owned businesses.
[ترجمه ترگمان] من همیشه سعی می کنم به تجارت های متعلق به خودم تجارت کنم
[ترجمه گوگل] من همیشه سعی می کنم در تجارت های محلی مشارکت کنم

(4) تعریف: to carry out a business of selling; deal; traffic (usu. fol. by "in").
مترادف: deal, traffic

- He trades in used furniture and makes a good living at it.
[ترجمه ترگمان] او با اثاثیه مورد استفاده معامله می کند و زندگی خوبی را در آن به وجود می آورد
[ترجمه گوگل] او در مورد مبلمان مورد استفاده قرار می گیرد و زندگی خوبی در آن ایجاد می کند
- Some of these criminals trade in drugs.
[ترجمه ترگمان] برخی از این تبهکاران در مواد مخدر تجارت می کنند
[ترجمه گوگل] برخی از این جنایتکاران در معرض مواد مخدر هستند

• business; commerce; barter; occupation
deal, transact, buy and sell; barter, exchange; purchase
commercial; of commerce
trade is the activity of buying, selling, or exchanging goods or services.
when people, firms, or countries trade, they buy, sell, or exchange goods or services.
someone's trade is the kind of work that they do, especially when it requires special training in practical skills.
if you trade in something you own, such as your car or tv set, you give it to a dealer when you buy a new one so that you get a reduction on the price.
if you trade one thing off against another, you make a compromise between them, or you exchange all or part of one thing for another.
if you trade on something such as another person's weakness, you make use of it to your own advantage; used showing disapproval.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] داد و ستد، تجارت، بازرگانی
[نساجی] بازرگانی - تجارت - داد و ستد

مترادف و متضاد

buying and selling


سرگرمی (اسم)
amusement, sport, game, fun, engagement, entertainment, pastime, hobby, recreation, avocation, occupation, trade, metier

ازار (اسم)
hurt, annoyance, trouble, persecution, torment, excruciation, harassment, nuisance, vexation, trade, hindrance, disservice

حرفه (اسم)
mystery, profession, pursuit, avocation, business, vocation, occupation, trade, metier, carrier

کسب (اسم)
avocation, vocation, trade, metier, traffic, trafficker

داد و ستد (اسم)
intercourse, business, trade, bargain, chaffer

سودا (اسم)
deal, soda, melancholia, trade, bargain, melancholy, soda water, yellow bile, eczema, hyp, hypochondria

تجارت (اسم)
business, trade, commerce

کاسبی (اسم)
business, trade

سوداگری (اسم)
business, trade

پیشه (اسم)
function, craft, mystery, profession, pursuit, vocation, occupation, trade, calling

شغل (اسم)
post, office, profession, work, job, situation, position, employ, vocation, occupation, trade, metier

مبادله کالا (اسم)
trade

امد و رفت (اسم)
trade

بازرگانی (اسم)
trade, commerce

معامله کردن (فعل)
deal, trade, truck, transact

تجارت کردن با (فعل)
trade

داد و ستد کردن (فعل)
trade, transact, vend

مبادله کردن (فعل)
exchange, intercommunicate, swap, trade, chaffer, dicker, interchange, trade off

Synonyms: barter, business, clientele, commerce, contract, custom, customers, deal, dealing, enterprise, exchange, industry, interchange, market, merchantry, patronage, public, sales, swap, traffic, transaction, truck


profession, work


Synonyms: art, avocation, business, calling, craft, employment, game, handicraft, job, line, line of work, métier, nine-to-five, occupation, position, pursuit, skill, thing, vocation


Antonyms: entertainment, fun, pastime


جملات نمونه

1. trade between britain and continental europe
تجارت بین انگلستان و (بقیه ی) اروپا

2. trade from that quarter is not considerable
بازرگانی از آن طرف قابل ملاحظه نیست.

3. trade journals
نشریات وابسته به پیشه

4. trade unions
اتحادیه های صنفی

5. trade in
(به ویژه اتومبیل) مبادله کردن،(برای خرید اتومبیل جدید) اتومبیل خود و مقداری پول دادن

6. trade off
مبادله کردن،پایاپای کردن،معاوضه کردن،بده و بستان کردن

7. trade on (or upon)
سو استفاده کردن،سود جویی کردن،بهره کشی کردن

8. a trade delegation waited on the president
یک هیئت بازرگانی به دیدار رئیس جمهور رفت.

9. foreign trade
تجارت برون مرزی

10. international trade has expanded
بازرگانی بین المللی گسترش یافته است.

11. italian trade representatives
نمایندگان بازرگانی ایتالیا

12. our trade with mexico is thriving
بازرگانی ما با مکزیک پررونق است.

13. overseas trade
بازرگانی خارجی (برون مرزی)

14. slackening trade
کاسبی کساد

15. when trade is slack, they lay off workers
وقتی که کاسبی کساد است کارگران را بیکار می کنند.

16. wool trade
تجارت پشم

17. a bilateral trade agreement
قرارداد بازرگانی دوجانبه

18. board of trade
شورای بازرگانی

19. iran's foreign trade
تجارت برون مرزی ایران

20. the country's trade is hurt by the tangle of regulations
در هم و برهمی مقررات به بازرگانی کشور صدمه می زند.

21. the leading trade center in this area
مرکز عمده ی سوداگری در این ناحیه

22. the norooz trade
داد و ستد ایام نوروز

23. the rag trade
خرید وفروش لباس زنانه

24. to interdict trade with a country
بازرگانی با کشوری را غیرقانونی کردن

25. ply one's trade
پیشه ی خود را دنبال کردن،کسب و کار کردن

26. germany and its trade competitors
آلمان و رقبای بازرگانی آن

27. kodak is a trade name for a kind of camera
کداک نام بازرگانی نوعی دوربین عکاسی است.

28. the constriction of trade because of war
محدود شدن تجارت به واسطه ی جنگ

29. the country's foreign trade was flourishing
بازرگانی برون مرزی کشور شکوفا بود.

30. the president's foreign trade czar
نماینده ی تام الاختیار رئیس جمهور در (امور) تجارت خارجی

31. war interrupted the trade between the two countries
جنگ،بازرگانی میان دو کشور را مختل کرد.

32. he followed a carpenter's trade
او حرفه ی نجاری را پیش گرفت.

33. the advantages of free trade over against government monopolies
فواید تجارت آزاد در مقایسه با انحصارات دولتی

34. would you like to trade places with me?
آیا میل داری جایت را با جای من عوض کنی ؟

35. a member of the writing trade
عضو اتحادیه ی نویسندگان

36. he embarked his fortune in trade
او دارایی خود را به تجارت زد.

37. he was a carpenter by trade
پیشه ی او نجاری بود.

38. the tools of a mechanic's trade
ابزار کار یک مکانیک

39. they tried to monopolize oil trade
آنها کوشیدند تجارت نفت را انحصاری کنند.

40. we will benefit from free trade to the same extent as the koreans do
ما به اندازه ی کره ای ها از تجارت آزاد بهره خواهیم برد.

41. during the heyday of the silk trade
در دوران رونق تجارت ابریشم

42. each craftsman was plying his own trade
هر صنعتگر دنبال حرفه ی خودش را می گرفت.

43. government interference discourages the growth of trade
دخالت دولت از رشد تجارت جلوگیری می کند.

44. government interference obstructed the development of trade
دخالت دولت مانع توسعه ی امور بازرگانی می شد.

45. he ventured his capital in fur trade
او سرمایه ی خود را در تجارت خز به مخاطره انداخت.

46. his arguments in defence of free trade were cogent
استدلال های او در دفاع از تجارت آزاد مجاب کننده بود.

47. the two countries' representatives haggled over trade for weeks
نمایندگان دو کشور هفته ها درباره بازرگانی با هم جر و بحث می کردند.

48. to learn the tricks of the trade
فوت و فن پیشه ای را آموختن

49. to stock up for the norooz trade
برای کاسبی ایام نوروز کالا تهیه کردن

50. the questions at issue are frontiers and trade
موضوعات مورد بحث عبارتند از: سرحدات و بازرگانی.

51. wartime shortages dramatized the importance of foreign trade
کمبودهای زمان جنگ اهمیت تجارت خارجی را به وضوح آشکار کرد.

52. what they did was in breach of trade union rules
آنچه آنها کردند خلاف مقررات اتحایه ی کارگران بود.

53. i inducted them into the secrets of the trade
من آنها را به زیر و بم آن پیشه آشنا کردم.

54. the barber shop is a front for their illegal trade in heroin
مغازه ی سلمانی،داد و ستد غیر قانونی هروئین توسط آنان را مستتر می کند.

55. if you like my tie better, i am willing to make a trade with you
اگر از کراوات من بیشتر خوشت می آید حاضرم با مال تو معاوضه کنم.

He was a carpenter by trade.

پیشه‌ی او نجاری بود.


the tools of a mechanic's trade

ابزار کار یک مکانیک


Each craftsman was plying his own trade.

هر صنعت‌گر دنبال حرفه‌ی خودش را می‌گرفت.


a member of the writing trade

عضو اتحادیه‌ی نویسندگان


trade unions

اتحادیه‌های صنفی


International trade has expanded.

بازرگانی بین‌المللی گسترش‌ یافته است.


When trade is slack, they lay off workers.

وقتی کاسبی کساد است، کارگران را بیکار می‌کنند.


Iran's foreign trade

تجارت خارجی ایران


Our trade with Mexico is thriving.

بازرگانی ما با مکزیک پررونق است.


the Norooz trade

داد و ستد ایام نوروز


Italian trade representatives

نمایندگان بازرگانی ایتالیا


If you like my tie better, I am willing to make a trade with you.

اگر از کراوات من بیشتر خوشت می‌آید، حاضرم با مال تو عوض کنم.


trade journals

نشریات وابسته به پیشه


This law prohibits French companies from trading with the enemy.

این قانون شرکت‌های فرانسوی را از داد و ستد با دشمن منع می‌کند.


He has been trading in carpets for years.

سال‌ها است که تجارت فرش می‌کند.


Trading in stocks has been suspended.

خرید و فروش سهام معلق شده است.


She only trades with shopkeepers she knows.

او فقط با دکانداران آشنا معامله می‌کند.


He always trades at this store.

او همیشه از این فروشگاه خرید می‌کند.


would you like to trade places with me?

آیا میل داری جایت را با جای من عوض کنی؟


the policy of trading land for peace

سیاست دادن سرزمین در برابر صلح


اصطلاحات

trade in

(به‌ویژه اتومبیل) مبادله کردن، (برای خرید اتومبیل جدید) اتومبیل خود و مقداری پول دادن


trade off

مبادله کردن، پایاپای کردن، معاوضه کردن، بده و بستان کردن


trade on (or upon)

سوء استفاده کردن، سود‌جویی کردن، بهره‌کشی کردن


پیشنهاد کاربران

بده بستان

تجارت

عوض کردن ( چیزی با چیزی )



I won't trade you for anything
تو را با هیچی عوض نمیکنم!

I won't trade my sister for the world
خواهرم رو با دنیا عوض نمی کنم!!!




Merce

TRADE=TEJARAT ( حرف Tبه D تبدیل شده است.

it means is change

وزش
مثال:
comfortable trade winds
وزش بادهای ملایم

تجارت
صادرات و واردات
مبادله

خرید و فروش

معامله کردن
رد و بدل کردن
تجارت کردن

ردو بدل کردن

The process of buying, selling or exchanging goods within a country or between countries:In the past twenty years, Japan's trade with Europe has greatly increased
تجارت و خرید فروش کالا

عوض به در کردن

So what's your profession?

( N )

Trade=کسب و کار

تجاری

the skill which is related to hand


به معنای خرید و فروش است و با مبادله یا bartering فرق دارد.
در مبادله یا داد و ستد دو چیز را با هم عوض می کنند ولی trade با پول است.

داساریدن.

trade hands: to change ownership

داد و ستد

بادهای بسامان - بادهای منظم ( بادهایی که از مناطق پرفشار نیمه حاره به طرف استوا می وزد )
( زمین شناسی )

عوض کردن ( او ابجو خود را باشیر عوض کرد ) . he trades his martini for milk


کلمات دیگر: